ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار فاطمیه 92 - ماجرای در و دیوار - حسن لطفی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :201
بازدید دیروز :1275
کل بازدید ها :6140232

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بی تو این شب، شبِ غم بار مرا می بیند
درد این درد چه بسیار مرا می بیند

جز تو یک شهر دلِ آزار مرا می بیند
چشمت انگار که این بار مرا می بیند

ولی انگار نه انگار مرا می بیند

بازکن پلک که از خانه خجالت نکشم
بی تو از آه یتیمانه خجالت نکشم

شانه ای زن که از این شانه خجالب نکشم
تو و پیراهن مردانه خجالت نکشم

چشم بی جان تو ای یار مرا می بیند

زحمتِ دخترِ تب کرده تو را خوب نکرد
اشکش افسوس که سر دردِ تو را خوب نکرد

روی نیلی شده ی زرد تو را خوب نکرد
زخم های جگر مرد تو را خوب نکرد

چه کنم دخترکت زار مرا می بیند

با که گویم تن بیمار چرا خونین است
سنگ غلست، در و دیوار چرا خونین است

باز می شویم و هر بار چرا خونین است
انحنای نوک مسمار چرا خونین است

وای از آن میخ که خون بار مرا می بیند
 
قاتلت گفت که دشمن شکنش را کشتیم
خوب شد پای علی سینه زنش را کشتیم

نه فقط فاطمه با او حسنش را کشتیم
می زند داد به لبخند زنش را کشتیم

تا که در مسجد و بازار مرا می بیند

آه از آن روز که کارم به تماشا افتاد
رد پایی به روی چادرت آنجا افتاد

من زمین خوردم و بانوی من از پا افتاد
ضربه ای آمد و بر بازوی تو جا افتاد

باز این روضه ی دشوار مرا می بیند
 
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد
تازه می کرد نفس را و مجدد می زد

وای از دست مغیره چقدر بد می زد
جای هر کس که در آن روز نمیزد می زد

باز با خنده در انظار مرا می بیند
 
می روی زخمی و زخم ِدل من باقی ماند
راز ِسر بسته یِ چشمانِ حسن باقی ماند

کفنت می کنم اما دو کفن باقی ماند
کهنه پیراهن و یک پاره بدن باقی ماند

پسرت بی سر و دستار مرا میبیند
***حسن لطفی***


نویسنده حبیب در چهارشنبه 92/1/14 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<