چشمه کوثر به زیر خاک بود
خاک روی چشم هم نمناک بود
بر سر این چشمه مردی تشنه بود
روی چشمش جای چندین دشنه بود
آمد و بر آب مدفونش گریست
از صمیم قلب پر خونش گریست
کای زمین ای خاک ای سنگ لحد
اشک می ریزم از این پس تا ابد
فصل پاییزم پرم از مرگ خود
شاهدم بر رنگ زرد برگ خود
داده ام از دست روح خویش را
کرده ام در خاک نوح خویش را
در بقیع درد زیر نور ماه
سایه ای آرام باشد سر به راه
خاک اینجا بوی زهرا می دهد
آسمان را در دلش جا می دهد
باز شب آمد کنار دل نشست
نغمه هایی زیر بار دل شکست
دستی آمد روی قبری بی نشان
مردی آمد سوی قبری بی نشان
بر لبانش سوره الحمد بود
فاتحه می خواند بر جسمی کبود
اشک می افشاند بر قبر خودش
فاتحه می خواند بر صبر خودش
کای بهار خفته در خاک علی
ای چراغ راه افلاک علی
گرچه آب دیده ام از سرگذشت
شب سحر شد فرصتم دیگر گذشت
یک دلم اینجاست پیش همسرم
یک دلم در پیش چشم دخترم
رکن من اینجاست پیش پای من
این تن زهراست پیش پای من
این گل یاس است و بویش ماندنی است
خاطرات دست و رویش کاندنی است
آن که این گل را به باغ مرگ کاشت
انتشار یاس را باور نداشت
***شیخ رضا جعفری***