ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

قربان این جنون که مرا میدهد حیات... - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :34
بازدید دیروز :563
کل بازدید ها :6141246

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بی بی! سلام، شب شده و کرده‌ام هوات‌
گفتم یکی دو خط بنویسم که از صفات

کم‌کم زلال‌تر شوم و مثل آینه
روحم جلا بگیرد و از برکت دعات

مثل پرنده‌ها بپرم سمت آسمان
مثل فرشته‌ها بزنم بال در هوات...

بانوی خوب من! چه خبر؟ از خودت بگو
از زخم‌های کهنه‌تر از چادر سیات

که خاکی است و بوسه شلاق می‌خورد
از آتشی که شعله زد از گوشه ردات...

مولا کجاست؟ زخم دلش را چه می‌کند
آن شیر زخم خورده صحرای عادیات؟

از من سلام و عرض ارادات و بندگی
حتما ببر به خدمت چشمان مرتضات...

ما را ملال نیست به جز دوری شما
خوبند بچه‌هام... به قربان بچه‌هات...

جانم فدای زخم تو ای کاش پشت در،
زیر فشار خرد کننده، خودم به جات-

بودم که تازیانه و سیلی به من خورد،
تا از کبود فاجعه می‌دادمت نجات

این نامه محتوی کمی خاک تربت است
مال زمین زخمی غم، مال کربلات

گفتم برایتان بفرستم که تا مگر
مرهم شود برای همان زخم شانه‌هات...

قربان این غمت که گره خورده بر دلم
قربان این جنون که مرا می‌دهد حیات

می‌ترسم اینکه گم بکنم شهر ندبه را
می‌ترسم اینکه گم بکنم کوچه سَمات

می‌ترسم اینکه باز در انجام واجبات
یا اینکه در تداوم ترک محرّمات

از من قصور سر بزند وای وای وای
شرمنده تو گردم و آن چشم پر حیات...

بی‌بی! مباد آن که فراموشتان شود
جان حسین جان حسن حاجت گدات...

خیلی ببخش، طول کشید و اذان صبح-
آمد وَ این موذن و حیِّ عَلَی الصّلات...

بلوار نخل، کوچه هفتم، پلاک شعر
باشد نشان خانه من توی کائنات

چشم انتظارمت که جوابی به من دهی
با دست خط سبز، که جان را کنم فدات

دارد تمام می‌شود این نامه... والسلام
امضاء... خط فاصله... ایوب...خاک پات...
***ایوب پرندآور***


نویسنده حبیب در دوشنبه 91/12/21 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<