بی تو نابودم و ای وای... زبان می گیرد
باغ ایمان دلم رنگ خزان می گیرد
با تو سرسبزتر از فصل بهارم مادر
عشق در زندگی من جریان می گیرد
برکت گندم ما بسته به دستاس شماست
سفره ی مردم ری،کی غم نان می گیرد؟
مادری کن! پسرت خورده زمین،زود بیا
دستم از گرمی دست تو توان می گیرد
تیرابلیس مرا از تو نگیرد خوب است!
بال ایمان مرا فقر، نشان می گیرد
اشک هایم به هوای نخی از چادرتان
سربازار ولای تو دکان می گیرد
در شلوغی قیامت تو فقط فکر منی
دستم از دامنتان برگ امان می گیرد
در رکوعت همه ی عرش به هم می ریزد
سجده را طول نده ! پهلویتان می گیرد
چه قنوتی سرسجاده ات ای حضرت صبر
درد انگشت تعجب به دهان می گیرد
ای قلم صحبتی از رفتن وتابوت نکن
دل مظلوم ترین مرد جهان می گیرد
***وحید قاسمی***