فدای گریه ی خونین چشم بیمارت
چه سخت می گذرد لحظه های تبدارت
تمام شهر دعا می کنند جان بدهی
تمام شهر ندارند چشم دیدارت
کسی به خانه ی ما سر نمی زند دیگر
مگر به نیت سوزاندن دل زارت
پدر رسیده و در می زند ولی تنها
چگونه می روی این راه را پیِ یارت
دو دست روی زمین می کشی به جای نگاه
تو می رویّ و به سر می زند پرستارت
دوباره پهلوی تو درد می کند مادر؟
که سرخ تر شده امشب لباس گل دارت
برای نیم نفس هم نمی شوی آرام
که می دهد ترک کنج سینه آزارت
***حسن لطفی***