ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

علی اکبر لطیفیان - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :68
بازدید دیروز :101
کل بازدید ها :6159672

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

چه خوب است آب و هوایی که دارید
همیشه بهشت است جایی که دارید
الهی روی خلوتی هم نبیند
شلوغی این کوچه هایی که دارید
مجال عرق ریختن هم ندادید
به پیشانی این گدایی که دارید
نمی خواهم اصلا بفهمم که ما را
کجا می برد رد پایی که دارید
همین که شما می بریدم، یقینا
شبی می رسم تا خدایی که دارید
از امروز ناله رسان حسین است
پر فطرس بینوایی که دارید
برایم هوای بهشتی بالا
حرام است با کربلایی که دارید
شما با خدا با خدا با خدایید
ومن با شمایم شمایی که دارید...
...مرا خیمه کربلا می نویسید
دخیل حسینیه ها می نویسید
دل بیقرار اختیاری ندارد
اسیر است و راه فراری ندارد
مقامات عاشق فنا می پذیرد
اگر هم بمیرد مزاری ندارد
کسی که بنا نیست بی سر بمیرد
چه بهتر دل بیقراری ندارد
دل بی حسین اصل و فرعش زیادی است
شبیه درختی که باری ندارد
دل بی حسین از گل بدترین هاست
دل بی حسین اعتباری ندارد
بود ذکر سجاده هر فقیری
امیری حسین فنعم الامیری
همه زیر پایند و بالا حسین است
همه قطره اند و دریا حسین است
چه رسم خوشی که زمان تولد
کلام نخستین ما یا حسین است
حسن هم حسین است ، علی هم حسین است
محمد حسین است و زهرا حسین است
حسن یا علی فاطمه یا محمد
تجلی این چهارتن با حسین است
همین که به جز عشق چیزی نگفتیم
تجلی " لا ذکر الا حسین " است
گنهکارها نیز ترسی ندارند
قیامت اگر دست آقا حسین است
شه عالمینیم ، الحمدلله
غلام حسینیم ، الحمدلله

ندیدم کسی را گدایش نباشد
مسلمان یا ربنایش نباشد
مسیر تکامل یقینا محال است
اگر کربلا انتهایش نباشد
برای جهنم چه خوب است، هر که
حسین بن زهرا برایش نباشد
مگر می شود؟نه...نه... امکان ندارد
خدا باشد و کربلایش نباشد
خدایی که دار و ندارش حسین است
مگر می شود خون بهایش نباشد؟
یقین کشتی او نجاتی ندارد
اگر خواهرش ناخدایش نباشد
حسین آمد و بال ها گریه کردند
تمامی گودال ها گریه کردند
پر ما کجا؟وسعت آسمانت
پریدن کجا؟قبه ی لا مکانت
حسن هم به پای تو قد راست می کرد
ادب داشت ، پیشت امام زمانت
تو بالا نشینی ، چگونه نباشد
سر شانه های پیمبر مکانت
تویی سنت هفت تکبیر احرام
نبی منتظر شد بچرخد زبانت
شما هر دو در حال ارتزاقید
اگر می گذارد دهان بر دهان
خدا بهتر از تو ندارد اگر داشت
یقین کن که می داد روزی نشانت
خداوند مثل تو دیگر ندارد
شبیه تو دارد اگر خب بیارد
من و سالها جستجویت حسین جان
من و منت گفتگویت حسین جان
مگر می شود من به پایت نیفتم
من و سجده بر خاک کویت حسین جان
من عادت ندارم شبی بی تو باشم
من و هیئت کو به کویت حسین جان
به والله خوابش نمی برد زهرا
نمیشد اگر شانه مویت حسین جان
گلوی تو عادت به نیزه ندارد
به قربان زیر گلویت حسین جان
چقدر آه گفتی جوابت ندادند
چقدر آب گفتی و آبت ندادند...

*** علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/4/20 | نظر

می خواستند داغ تو را شعله ور کنند
وقتی که سوختی همه را با خبر کنند
می خواستند دفن شوی زیر خاکها
تا زنده زنده از سر خاکت گذر کنند
می خواستند شام غریبان بپا کنند
تا بچه های فاطمه را در به در کنند
از ناسزا بگو که چه آورده بر سرت
می خواستند باز تو را خونجگر کنند
زنجیر دست شما بسته باشد و
مثل مدینه فاطمه ات را سپر کنند
قوم یهود را به مصافت کشیده اند
تا تازیانه ها به مراتب اثر کنند
حالا بیا بگو که ملائک یکی یکی
فکری برای این تن بی پال و پر کنند
این اشک ها مسافر یک جسم بی سرند
وقتش رسیده است به آنجا سفر کنند

***رحمان نوازنی***

دستی رسید بال و پرم را کشید و رفت
از بال من شکسته ترین آفرید و رفت
خون گلوی زیر فشارم که تازه بود
با یک اشاره روی لباسم چکید و رفت
بد کاره ای به خاک مناجات سر گذاشت
وقتی صدای بندگی ام را شنید و رفت
راضی نشد به بالش سختی که داشتم
زنجیرهای زیر سرم را کشید و رفت
شاید مرا ندیده در آن ظلمتی که بود
با پا به روی جسم ضعیفم دوید و رفت
روزم لگد نخورده به آخر نمی رسید
با درد بود اگر شب و روزم رسید و رفت
دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم
پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت
از چند جا ضریح تنم متصل نبود
پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت
تابوت از شکستگی ام کار می گرفت
گاهی سرم به گوشه ی دیوار می گرفت

***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/4/13 | نظر

 طوبای تو میان دلم قد کشیده است
بین من و خیال خودم سد کشیده است

احساس می کنم به تو نزدیک می شوم
جذر مرا نگاه تو مد کشیده است

این جذبه طلایی بالا نشین تو
بال مرا حوالی گنبد کشیده است

دست خدای عز و جل روی قلب ما
این بار سوم است محمد کشیده است

نوری رئوف در حرمت موج می زند
الطاف کاظمین به مشهد کشیده است

بخشنده تو ،خدای کرم تو ، جواد تو
ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو

بگذار خاک پای تو نقاشی ام کنند
سجاده ی دعای تو نقاشی ام کنند

بگذار بر کنار قدم های هر شبت
با رشته عبای تو نقاشی ام کنند

بال و پرم بده که شبیه کبوتری
امروز در هوای تو نقاشی ام کنند

بگذار از زمان ازل تا همیشه ها
آقای من برای تو نقاشی ام کنند

وقتی میان خانه دعا پخش میکنی
مسکین ترین گدای تو نقاشی ام کنند

بخشنده تو ، خدای کرم تو ، جواد تو
ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو

ای بالش تو دست امام رئوف ما
ای  سایه بان روی تو بال فرشته ها

تا آمدی امام رضا گریه اش گرفت
ای مستجاب چله سجاده دعا

تا یک تبسمی نکنی پا نمی شود
خورشید از مقابل گهواره شما

اینگونه بی نقاب نظر می خوری عزیز
اینقدر در مقابل آیینه ها نیا

آقا قرار ما سر میدان کاظمین
ای اولین زیارت ما بعد کربلا

بخشنده تو ، خدای کرم تو ، جواد تو
ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو

هر صبح چهارشنبه مقیم تو می شوم
از زائران صبح نسیم تو می شوم

روزی اگر به طور مرا راهیم کنند
سوگند میخورم که کلیم تو می شوم

وقتی که از محله ما میکنی عبور
کوچه نشین دست کریم تو می شوم

بر پشت بام گنبد زرد و طلائیت
مثل کبوتران حریم تو می شوم

کم کم در ابتدای خیابان کاظمین
دارم همان گدای قدیم تو می شوم

بخشنده تو ،خدای کرم تو ، جواد تو
ابن الرضا تو ، حضرت باب المراد تو
***علی اکبر لطیفیان***

بر آن شدیم باز که دلبر بیاوریم
در آسمان ستاره دیگر بیاوریم

باید دوباره نخل ولا را ثمر دهیم
یعنی به باغ عشق صنوبر بیاوریم

خورشید روی دیکری از نسل یاسها
مهتابی از تبار بیمبر بیاوریم

ای جبرئیل مژده بده بر رضایمان
باید برای پر زدنش پر بیاوریم

تا چشمهای ابتریان کورتر شود
باید دوباره سوره کوثر بیاوریم

این طفل باب رحمت و باب مراد ماست
از اهل بیت ماست همانا جواد ماست


دستان ابرهاسبد گاهواره اش
پر میکشند حور و ملک با اشاره اش

دنیا ترانه خوان قدومش غزل غزل
جنت قصیده ایست ز یک استعاره اش

از عرش تا زمین همه صف بسته منتظر
دل بیقرار مانده به شوق نظاره اش

در لابلای بال سپید فرشتگان
خورشید دیگریست رخ ماهپاره اش

غرق ستاره میکند آغوش عشق را
وقتی رسیده با قدم پر ستاره اش

با خنده اش گل از گل بابا شکفته است
بر روی دست مادرش آرام خفته است


وقتی که آمدی تو،باران نزول کرد
از فرط شوق بر تنمان جان نزول کرد

جبریل بهر تهنیت از نزد کردگار
همراه خیل حوری و قلمان نزول کرد

گویا دوباره مثل تمام کریمها
کاملترین کرامت انسان نزول کرد

در لیله های قدر خدا دفعه نهم
قرآن دوباره بر روی قرآن نزول کرد

ای یوسف رضا که به بازار حسن تو
نرخ فروش یوسف کنعان نزول کرد

ای آسمان جود بباران کرامتت
در خرمن وجود بباران کرامتت


تو کوثر آمدی و ز کوثر چکیده ای
در ظلمت همیشه دنیا سپیده ای

تو اولین ولی خدایی که اینچنین
در سن کودکی به امامت رسیده ای

مأمون و پور اکثم ، نزد تو عاجزند
با تیغ علم گردنشان را بریده ای

تو آن نسیم سبز در اوج طراوتی
که در کویر مرده دلها وزیده ای

ما در مسیر پرتو باب المرادیت
تو در جوار جد خودت آرمیده ای

مرده است هر کسی نرود زیر دین تو
جانهای ما فدای تو و کاظمین تو

پروردگارمان که تورا آفریده است
ما را اسیر دست شما آفریده است

قبل از ازل که وصله جود شما شدیم
مارا به خاطر تو گدا آفریده است

یعنی به جز شما به کسی رو نمیزنیم
وقتی جواد ابن رضا آفریده است

یعنی تویی که نقطه عطف کرامتی
خالق برای جود خدا آفریده است

با هدیه اش برای امام رئوفمان
بابی برای حاجت ما آفریده است

با نام تو هر آینه دلشاد میشود
هر کس دخیل بنجره فولاد میشود
***
محمد علی بیابانی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/3/31 | نظر

گفتم ام البنین، دلم پا شد
گره هایی که داشتم وا شد
مادر آب را صدا زدم و ...
خشکسالم شبیه دریا شد
سوره ی حمد نذر او کردیم
گم شده داشتیم و پیدا شد
با ادب بود و روی دامانش
تا گل نازدانه ای جا شد...
...به مدینه نگفت مادر شد
گفت،‌ مولای شهر بابا شد
با کنیزیّ خانواده ی عشق
در دو عالم عزیز زهرا شد
خادمی کرد تا که عباسش
از ازل تا همیشه آقا شد
همه ی بچه هاش عیسایند
گرچه عباس او مسیحا شد
آن قَدَر خرج گریه شد افتاد
آن قَدَر خرج گریه شد تا شد
تا قیامت به احترام حسین
ذکر لبهاش واحسینا شد
گفت - گفتند روز عاشورا
در غروبی که خیمه غوغا شد
بیت تقسیم آبروی حرم
مشک بی آب - سهم سقّا شد
کاش دست عمود نخلستان
سدّ راهش نمی شد امّا شد
گفت - گفتند بعد آنی که
علیِ اکبر ارباًاربا شد
قد سقّا شبیه قاسم شد
قدّ قاسم شبیه سقّا شد
گفت - گفتند بر سر نیزه
سر عبّاس من تماشا شد
بسته بودند اگر نمی افتاد
بسته بودند اگر به نی جا شد
خوب شد همره حسین نرفت
در مسیری که سر به نی ها شد
خوب شد مجلس شراب نرفت
در همان جا که جشن برپا شد
زینب و چشم های بی غیرت
که به روی ستاره ای وا شد

***علی اکبر لطیفیان***

تنها چرا نشسته, مگر گریه می کند؟
چون شمع شعله وربه نظر گریه می کند
ازمردم مدینه شنیدم که روزها
می آید و ز داغ پسر گریه می کند
بالای چار صورت قبری که ساخته
با دیده های سرخ جگر گریه می کند
با ذکر جانگداز -حسینم غریب- بود
دائم زند به سینه و سر گریه می کند 
از سوز روضه خواندن این مادر شهید 
هر عابری میان گذر گریه می کند
گاهی دلش برای علی تنگ می شود
گاهی برای روضه ی در گریه می کند
بغض نگاه باد صبا گفت با دلم
دیگر غروب شد, چقدر گریه می کند!!

*** وحید قاسمی***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/3/4 | نظر

اگر چه طبیبی و دوا درست میکنی
گهی برای خیر ما بلا درست میکنی
از اینطرف همیشه بارها خراب میکنم
از آنطرف همیشه بارها درست میکنی
گرچه من خجل شدم اگر چه سنگ دل شدم
تو از همین سنگ هم طلا درست میکنی
من از گناه خسته ام از اشتباه خسته ام
بجان مادرت بگو مرا درست میکنی؟
گدای آستانه ات شدن به دست ما نبود
تو با کریمی خودت گدا درست میکنی
کنار تو غریبه های شهر نیز راحتند
تویی که از غریبه آشنا درست میکنی
اگر بناست بعد از این مرا خراب تر کنی
از اول این خراب را چرا درست میکنی؟
از این دلی که سالهاست بندگی نکرده است
فقط تویی که بنده ی خدا درست میکنی
تویک غروب میرسی وگنبد بقیع را
شبیه گنبد امام رضا درست میکنی

*** علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/1/10 | نظر

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟
من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است
یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم
سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته وبا قد خمیده رفتم
بنویسید همه دور ربرم ریخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند
چقدر مردم این شهر ولایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت
...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟
بنویسید که عشاق همه مال هم اند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سالها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
بنویسید کفن بود،خدایا شکرت
هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آنقدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟
اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟
...
بنویسید سری بر سر نی جا میکرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد


*** علی اکبر لطیفیان ***


نویسنده سائل در شنبه 89/1/7 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<