ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

وفات حضرت زینب (س) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :749
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139505

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

یا که خدا به خلق پیمبر نمی دهد
یا گر دهد پیمبر ابتر نمی دهد

حتی اگرچه فیض الهی به هیچکس
غیر از رسول سوره ی کوثر نمی دهد

دختر در این قبیله تجلّی کوثر است
بی خود خدا به فاطمه دختر نمی دهد

زینب یگانه است خدا هم به فاطمه
تا زینب است دختر دیگر نمی دهد

زینب رشیده ای است که بر شانه ی کسی
تکیه به غیر شانه ی حیدر نمی دهد

زینب شکوه خواهری اش را در عالمین
دست کسی به غیر برادر نمی دهد
 
او مظهر صفات جلالیّ حیدر است
یعنی به راحتی به کسی سر نمی دهد

زینب همان کسی است که در راه عفّتش
عباس می دهد نخ معجر نمی دهد
  *** علی اکبر لطیفیان ***


نویسنده در چهارشنبه 91/3/17 | نظر
جان و دلم فدای تو ای دلبرم ، حسین
دیگر رسیده است دم آخرم حسین
 
من رو به کربلای تو خوابیده ام اخا
دیدار من بیا ، پسر مادرم حسین
 
چیزی نماند از تو بجز کهنه پیرهن
این یادگار توست کنون در برم حسین
 
یک سال و نیم رفته ز عمر و نمی شود
درد نبودنت بخدا باورم حسین
 
یک سال و نیم مثل رباب تو می زدم
بر صورتم ، ز داغ علی اصغرم حسین
 
پیچیده است وقت اذان توی گوش من
" الله اکبر " علی اکبرم حسین
 
یادم نمی رود که صدای تو قطع شد
افتاد دلهره به میان حرم حسین
 
بالای تل دویدم و دیدم  که ، می خوری...
...شمشیر و نیزه ، پیش دو چشم ترم حسین
 
چهره کبود بود شب غارت حرم
هر دختری که بود به دور و برم حسین
 
در کربلا زدند به پیشانی تو سنگ
در شام سنگ خورد همه پیکرم حسین
 
هر چه گذشت بین محل یهودیان
با خود به زیر خاک سیه می برم حسین ...
  ***   رضا رسول زاده  ***

نویسنده در چهارشنبه 91/3/17 | نظر
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظه ای که بوسه زده زخم سیب را
 
با اقتدار فاطمی خود رقم زده
در کربلا حماسه‌ی أمن یجیب را
 
با کاروان نیزه چهل منزل آمده
این راه پر فراز بدون نشیب را
 
کوبید صبح قافله بر طبل روزگار
رسوایی اهالی شام فریب را
 
با خطبه های ناله و اشکش غروب ها
تفسیر کرد غربت شیب الخضیب را
 
شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
تا دید روی نیزه نگاه طبیب را
 
جانش رسید بر لبش از دست خیزران
طاقت نداشت طعنه‌ی تلخ رقیب را
 
می ریخت عطر سیب نفس های خسته اش
در جان باغ وعده‌ی صبحی قریب را
    *** یوسف رحیمی ***

نویسنده در چهارشنبه 91/3/17 | نظر
هر چند پای بی رمق او توان نداشت
هر چند بین قافله جانش امان نداشت
 
بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت
 
جز گیسوان غرق به خون روی نیزه ها
در آتش بلا به سرش سایه بان نداشت
 
آیا به جز حوالی گودال، ساربان
راهی برای بردن این کاروان نداشت؟
 
یک شهر چشم خیره به ... بگذار بگذریم
شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت
 
آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود
اما تنور و طشت طلا را گمان نداشت
 
دیگر  لب  مقدس  قرآن  کربلا
جایی برای بوسه‌ی آن خیزران نداشت!
    *** یوسف رحیمی ***

نویسنده در چهارشنبه 91/3/17 | نظر
خانه خراب عشقم و سربار زینبم
در به در مجالس سالار زینبم
 
 این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست
 یک گوشه از شلوغی بازار زینبم
 
 هرکس به بیرق و علمش چپ نگاه کرد!
 با خشم من طرف شده؛ مختار زینبم
 
 آتش بکش ، به دار بزن ، جا نمی زنم
 جانم فداش، میثم تمار زینبم
 
 از زخمهای گوشه ی ابروی من نپرس
 مجروح داغ دلبر و بیمار زینبم
 
شکر خدای عزوجل مکتبی شدم
 من از دعای خیر علی، زینبی شدم

 
غم خاضعانه گوش به فرمان زینب است
 انگشت بر دهان شده ، حیران زینب است
 
 ایوب دل شکسته ی با آن همه مقام
 شاگرد درس صبر دبستان زینب است
 
 هرگز نگو که چادرش آتش گرفته است!
 این شعله های خیمه، گلستان زینب است
 
 اصلاً عجیب نیست شکست یزیدیان
 وقتی حجاب سنگر ایمان زینب است
 
 او پس گرفت هستی خود را ز گرگها
 پیراهنی که مونس کنعان زینب است
 
امروز اگر حسینی و پابند مذهبم
مدیون گریه های فراوان زینبم

 
 باور نمی کنم سر بازار بردنت  
 نامحرمان به مجلس اغیار بردنت
 
 از سینه ی حسین ، تو را چکمه ای گرفت
 از کربلا به کوفه ، به اجبار بردنت
 
 پای سفر نداشتی ای داغدار درد
 با یک سر بریده ، به اصرار بردنت
 
 پهلو کبود! گریه کنان تازیانه ها
 با خاطراتی از در و دیوار بردنت
 
 فهمیده بود شمر غرورت شکسته است
 از سمت قتلگاهِ علمدار بردنت
 
 تو از تمام کوفه طلبکار بودی و ...
 در کوچه هاش مثل بدهکار بردنت
 
در پیش گریه های تو این گریه ها کم است
«سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است»
      *** وحید قاسمی ***


نویسنده در سه شنبه 91/3/16 | نظر

ما ریزه خوار سفره ی احسان زینبیم
مدیون لطف و فضل ِ فراوان زینبیم

بال ملخ به شانه ی چشم فقیر ماست
عمریست مور مُلک سلیمان زینبیم

ما را پیام خطبه ی زینب نجات داد
شکر خدا که جمله مسلمان زینبیم

پیغمبرانه سینه زنان را بهشت برد
ما قوم دربه در شده، سلمان زینبیم

ما را غلام حلقه به گوشش نوشته اند
فرموده کردگار: «که از آن زینبیم »

ما مثل زلف نیزه نشینان قافله
از کربلا به کوفه پریشان زینیبم

جان می دهیم عاقبت از غصه اش که ما
کشتی شکست خورده ی طوفان زینبیم

در زیر کوه غم به خدا شکوه ای نکرد
حیران و مات ِ عصمت و ایمان زینبیم

با خیمه های سوخته معجر درست کرد
ممنون  ابتکار  درخشان  زینبیم
   *** وحید قاسمی ***


نویسنده در سه شنبه 91/3/16 | نظر
تو نوری و خورشید هم خاکستر توست
پرواز صد جبریل در بال و پر توست
 
این آیه های مریم در حال تنزیل
یا آبشار رشته های معجر توست
 
تا ردّ پای سجده هایت را گرفتم
دیدم تو نوریّ و خدا در باور توست
 
فریاد های زخمی دیروز گودال
امروز روی شانه های حنجر توست
 
می خواستی زیبا ببینی کربلا را
یعنی حسین بن علی هم بی سر توست
 
با محمل عریان تو را سنخیّتی نیست
تو زینبی ، پرده نشینی بهتر توست
 
مردم نمی بینند حتی سایه ات را
هجده سر نیزه نشین دور و بر توست
 
مجموعه ی دردی ، گلستانِ کبودی
رنگین کمانی ، مدّعایم پیکر نوست
 
فردا که پا در عرصه ی حق می گذاری
معلوم می گردد قیامت محشر توست
 *** علی اکبر لطیفیان ***

نویسنده در سه شنبه 91/3/16 | نظر
ای آنکه شکستی کمر فاصله ها را
بگذاشته ای پشت سرت مرحله ها را
 
از برکت چشمان مسلمان تو داریم
سوگند به سجاده ی تو نافله ها را
 
ای آنکه کشیده است بیابان به بیابان
ردّ قدمت زحمت این آبله ها   را
 
بگذار به جای تو در این قافله باشم
شاید بتوانم بکشم سلسله ها را
 
یک لرزه بیانداز بر این معجر سبزت
تا اینکه ببینم  گذر  زلزله ها   را
 
غیر از تو کسی همّت اینگونه ندارد
پایان برساند همه ی غائله ها را
 
آنروز که پابوس حریم تو بیائیم
احرام ببندیم تن قافله ها را
*** علی اکبر لطیفیان ***

نویسنده در سه شنبه 91/3/16 | نظر
در واژه های شعر تو دیدم وقار را
حُجب و حیای ِ فاطمی این تبار را
 
با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را
 
در اوج بیکران خودت مست می کِشی
هفتاد ودو ستاره دنباله دار را
 
درس حجاب می دهد این آستین شرم
معنا کنید روسری وصله دار را
 
با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»
آتش زنید مستمع بی قرار را
 
خانم اگر اشاره به طشت طلا کنید
خون گریه می کنیم خزان تا بهار را
 
چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است
دیدی کنار طشت، بساط قمار را
 
زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا!
از دست داده ام به خدا اختیار را
 
این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای
بر روی دست پیرهن شهریار را
 
اکسیر اشک روضه تان مس طلا کند
وقتش رسیده است بسنجی عیار را
    *** وحید قاسمی ***

نویسنده در سه شنبه 91/3/16 | نظر

اندوه های قلب تو از سرمه رنگ داشت

از زخم ، صبح آینه ات شام زنگ داشت

 

خون بود لخته لخته به چشم تو می نشست

لختی اگر وداع برادر درنگ داشت

 

از روی تل برای پیمبر سخن بگو

این گیسوان کیست که قاتل به چنگ داشت؟

 

دیدی که از دلت عطشِ بوسه می چکد

از آن گلو که از شفق و لاله رنگ داشت

 

خطبه شکن شده است کسی که به نیزه ها

آیات وحی بر لبش آغوش تنگ داشت

 

سر را بزن به چوبه ی محمل که روی نی

پیشانی برادرت ، اندوه سنگ داشت

      *** جواد محمد زمانی ***

نویسنده در سه شنبه 91/3/16 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<