شدم به صحبت شب های ارغوانی خوش
چنان که چای شد از رنگ زعفرانی خوش
بلای جان منی و خریدمت یک جا
رقیب تا شود از این بلای جانی خوش
ز خویش رفت ز شوق تکلم دلبر
کلیم بس که شد از ذوق «لن ترانی» خوش
دمد ز پیرهن تو هزار یوسف مصر
اگر گسیل کنی یک دو کاروانی خوش
چو پیر شد دو لبش آستان میکده است
کسی که بوده به پیمانه در جوانی خوش
خوشی کجاست بجز عشق بازی ازلی
نگه به صورت احمد فقط به عشق علی
ادامه مطلب...
رسانده ام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
دلی که پر زده تا آستان احسانت
که غرق نور اجابت کنی دقایق را
بر این کویر ترک خوردهی دلِ خسته
ببار جرعه ای از کوثر حقایق را
مرید صبح نگاه تو می برد از یاد
مگر ترنم «قال الامامُ صادق» را؟
نگاه لطف تو آقا به دل بها داده
و با رضای تو دارم رضای خالق را
تویی که ضامن صبح سعادتم هستی
تویی که روشنی هر عبادتم هستی
ادامه مطلب...
شب عید دانش، شب جشن بینش، به ملک مبارک، به بشر مبارک
شب آشنایی، شب روشنایی، به ستاره تبریک، به قمرمبارک
شب وصل جانان، شب رؤیت جان، به طلوع فجر و به سحر مبارک
شب مدحخوانی، شب دُرفشانی، به صدف مبارک، بـه گهر مبارک
شب عید صادق، پدر حقایق، به پدر مبارک، به پسر مبارک
همه لاله برکف، همه شور در سر، همه خنده برلب، همه شاد و خرم
صلوات داور، صلوات احمد، صلوات حیدر، به امام صادق
صلوات طاها، صلوات یاسین، صلوات کوثر به امـام صادق
صلوات رضوان، صلوات میزان، صلوات محشر به امام صادق
صلوات مهر و صلوات ماه و صلوات اختر به امـام صادق
صلوات مکـه، صلـوات کعبه، صلوات مشعـر به امام صادق
همه دم سلامش، همه جا درودش ز خدای منان ز رسول اکرم
شده مات گردون به جلال وحسنش، زده بوسه قرآن به لب و دهانش
گل وحی روید ز ریاض علمش، دُر فضل ریزد ز لب و دهانش
همـه راز خلقت به درون سینه همه علم هستی بـه سر زبانش
زده علم بوسه به لب هشامش، شده روح جـاری ز دم ابانش
زُعمای گیتی همه خاک راهش، علمای عالم گـل بوستانش
همه آفرینش همـه اهـل بینش زده اند هر دم ز ثنای او دم
به خدای منان، به رسول اکرم، به مقام عترت، به جلال قرآن
به حجر، به کعبه، به صفا، به مروه، به مقام و زمزم به منی?، به قربان
به حساب ومحشر، به بهشت وکوثر، به جزای مؤمن، به صراط و میزان
که به جز در او، که به جز ره او همه جاست ظلمت همه جاست نیران
هم از او حمایت، هم از او ولایت هم از او عنایت هم از اوست احسان
همه جا پیامش، همه جا کلامش، چو خطاب مبرم، چو کتاب محکم
تویی آن معلم که علوم نازد بـه مفضل تو، به زرار? تــو
همه آسمان را مه و کهکشان را نگه توسل بـه ستـار? تـو
نه عجب که شعله به تنور آتش گل و لاله گردد به نظار? تو
نه عجب که کافر چو شود مسلمان برسد به سلمان به اشار? تو
همــه لحظه هایم شده یادواره، همه روزهایم چو هزار? تو
به تو راز گویم، ز تو چاره جویم که تو رهنمایی به هزار عالم
تو تمام علمی، تو تمام حلمی، تو تمام فضلی، تو تمام نوری
تو به حق روانی، تو مسیح جانی، تو کلیم وحیی، تو کلام نوری
تو ولی سبحان، تو چراغ ایمان، تو زبان فرقان، تو پیام نوری
تو تجلی رب، تـو رئیس مذهب، تو زعیم مکتب، تو امام نوری
تو ولی مطلق، تو حقیقت حق، تو نگاه بینش، تو نظام نوری
تو کتاب ناطق تو امام صادق تو ولـی آدم تو وصی خـاتم
تو اگر نبودی بـه سپهر دانش، به فضای بینش قمری نبودی
تـو اگـر نبودی بـه ریاض قرآن، ز بهار ایمان اثری نبودی
تو اگـر نبـودی یم معـرفت را صدفی نبـودی، گهری نبودی
تو اگر نبودی، شب اهرمن را شب تیرگی را سحری نبودی
تو اگر نبودی ز کتاب و عترت ز قیام و نهضت خبری نبودی
تو ز جهل بودی همه دم مبری? تو ز علم بودی همـه جا مقدم
قمـر هـدایت، گهــر ولایت، متجلی آمد ز رخ منیـرت
زعمـا گـدایت، عرفا فقیرت، صلحا مطیعت، علما اسیرت
همه سرسپرده به هشام و حمران به ابان و جابر به ابوبصیرت
چه بسا سلاطین شده خاکبوست، چه بسا بزرگان که همه حقیرت
فـلک مـدور شـده ره نوردت ملـک قرب بـه فلک اجیرت
تو همه حقایق، تو به از خلایق، به رهت چه لایق در مدح میثم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
ای روح صداقت از دم تو
ای گوهر علم از یم تو
زیبنده ی تو است نام صادق
الحق که تویی امام صادق
بر هر سخنت ارادت علم
در هر نفست ولادت علم
میلاد تو ای ولی سرمد
شد روز ولادت محمد
در هفدهم ربیع الاول
شد نور تو بر زمین محول
از صبح ازل امام علمی
تا شام ابد تمام علمی
دانش زدم تو راست قامت
استاد علوم تا قیامت
قرآن به دم تو خو گرفته
ایمان ز تو آبرو گرفته
با نطق تو زنده تا قیامت
توحید و نبوت و امامت
ای در دهنت زبان قرآن
قرآن همه جان تو جان قرآن
روید چو به بوستان شقایق
از لعل لبت در حقایق
وصف تو هماره بر لب ماست
راه و روش تو مکتب ماست
با تو همه جا مدینه ی ماست
این گفت تو نقش سینه ی ماست
هرکه شمرد سبک صلاتش
فردا نبود ره نجاتش
دور است ز خط طاعت ما
بر او نرسد شفاعت ما
تو مخزن علم کبریایی
تو وارث ختم الا نبیایی
حق را نفس تو نوشخند است
قرآن به دمت نیازمند است
قرآن که در کلام سفته
با نطق تو حرف خویش گفته
هر آیه که جبرئیل آرد
بی نطق شما زبان ندارد
او راه و شما چراغ راهید
ناگفته و گفته را گواهید
تو بر تن پاک علم جانی
استاد مفضل و ابانی
دانشگه نور حق پیامت
صدها چو زراره و هشامت
دارند جهانیان بصیرت
از مؤمن طاق و بو بصیرت
ای زندگیم هدایت تو
دین و دل من ولایت تو
مهر تو همه عقیده ی من
مشی تو مرام و ایده ی من
روزی که گل مرا سرشتند
بر لوح دلم خطی نوشتند
این خط نوشته را بخوانید
من جعفریم همه بدانید
دلباخته ای ز اهل بیتم
خاک ره عبدی و کمیتم
فریاد دوازده امامم
نور است به هر دلی کلامم
باشد که به خاک پای میثم
میثم بشود فدای میثم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
چون از افق برآید انوار صبح صادق
در پاى سبزه بنشین با همدمى موافق
شد موسم بهاران پرلاله کوهساران
بستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایق
بلبل که در غم گل مى کرد بى قرارى
شکر خدا که معشوق آمد به کام عاشق
یک سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین
یک سو نهاده عذرا سر در کنار وامق
ابر بهار گسترد دیباى سبز در باغ
باد از شکوفه افکند بر روى آب قایق
بر آستان معشوق تسلیم شو که آن جا
صاحبدلان نهادند پا بر سر علایق
زد بلبل سحرخیز فریاد شورانگیز
کاى مست خواب غفلت و اى بنده ی منافق
شد وقت آن که خوانند حمد و ثناى معبود
شد گاه آن که نالند در پیشگاه خالق
از بوستان احمد بگذر که بلبل آن جا
بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق(علیه السلام)
نور جمال صادق چون از افق برآمد
شد صبح عالم آراش بر شام تیره فایق
از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او
چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق
تن پیکر فضایل، جان گوهر معانى
دل منبع عنایات رخ مطلع شوارق
همچون صدف ز دریا دُرهاى حکمت اندوخت
چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق
بر پایه کمالش محکم اساس توحید
از پرتو جمالش روشن دل خلایق
خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امکان
گنجینه کمالات، سرچشمه حقایق
هادى شوند یکسر گر لحظه اى بتابد
نور هدایت او بر جسم هاى عایق
بر لوح سینه اوست آیات حق هویدا
وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق
افکار تابناکش روشن تر از کواکب
اندیشه هاى پاکش خرّم تر از حدایق
آیین جعفرى را بگزین که دردمندان
درمان خویش جویند از این طبیب حاذق
شاها «رسا» ندارد جز اشتیاق رویت
بنماى رخ که خلقى است بر دیدن تو شایق
در عرصه قیامت دست از تو برنداریم
کاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق
***قاسم رسا***
ربیع است و دل بر جمال تو شایق
نه بر لاله و ارغوان و شقایق
ربودی تحمل زمن گل ز بلبل
چو لیلی زمجنون و عَذرا ز وامق
به بوی خوش گل شود مست بلبل
به بوی تو دیوانه بیچاره عاشق
نه چون خط نیکویت اندر ریاحین
نه چون سنبل مویت اندر حدایق
نه زیباست با قامتت شاخ طوبی
نه لایق به سرو قدت نخل باسق
تویی دوحه بوستان معارف
تویی گلبن گل ستان حقایق
تویی عقل اقدم تویی روح عالم
محیط دوایر مدار مناطق
تویی منطق حق و فرمان مطلق
إلی الحقِ داعٍ و بالحق ناطق
إمام الهدی صالح بعد صلح
دلیل الوری صادق بعد صادق
حلیفُ التُّقی جعفر بن محمد
کثیر الفواضل عظیم السوابق
دلیل حقیقت لسان شریعت
اما طریقت بکل الطرائق
ز منصور مخخذول چندان بلا دید
لقد کان تنهدُّ منه الشواهق
سر اهل ایمان سرو پای عریان
بسی رفت در محفل آن منافق
نگویم ز گفت شنودش که بودش
کَسَمُ الأفاعی و حد البوارق
چنان تلخ شد کامش از جور اعدا
که شد سم قاتل بر او شهد فایق
***مرحوم شیخ محمد حسین غروی اصفهانی***