ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت حضرت علی(ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :81
بازدید دیروز :100
کل بازدید ها :6155880

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

زمین و آسمان امشب غم و دردى دگر دارد
 به پشت تیره ابرى، ماه چشمى پرگهر دارد

نواى مرغکانِ نغمه خوان در سینه بشکسته
 به هر سو بنگرى مرغى سر از غم زیر پر دارد

به نخلستان گذر کردم که جویم حال مولا را
بدیدم از دل غمگین من غم بیشتر دارد

هزاران بوسه بر پاى على اى خاک نخلستان
بزن امشب که آن مولا سحر عزم سفر دارد

به گوش جان شنو امشب مناجات على اى دل
که این باشد کلام آخر و سوزى دگر دارد

به مسجد مى رود مولا پى انجام امرِ حق
دل و جانى همه تسلیم امر دادگر دارد

دمى دیگر چو بگذارد به محراب عبادت رخ
 ز تیغ کین سرى پُرخون رخى هم رنگ زر دارد

على مهمان کلثومش بود افطار آخر را
 که از نان و نمک قوت غذایى مختصر دارد

به خون غلتیده در محراب، شیر بیشه تقوا
 در آن حالت نواى دیگر و شور دگر دارد

به ناگه نغمه «فُزتُ و رب الکعبه» زد مولا
 بلى هر گفته کز دل سرکشد بر دل اثر دارد
***سید تقى قریشى «فراز»***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

مسجد کوفه ببین عزم سفر کرد على
 با دلى خون ز تو هم قطع نظر کرد على

مسجد کوفه مگر مسجدالاقصایى تو
که ز محراب تو تا عرش سفر کرد على

رفت آن شب که به مهمانى امّ کلثوم
دخترش را ز غمى سخت خبر کرد على

خبر از کشتن خود داد به تکبیر و فسوس
 هر زمان جانب افلاک نظر کرد على

کس چو او روزه یک ساعته هرگز نگرفت
 چون که افطار به هنگام سفر کرد على

گرچه جانش سفر تیر بلا بود، آخر
پیش شمشیر ستم فرق سپر کرد على

ریخت بر دامن محراب ز فرق سر او
 آنچه اندوخته از خون جگر کرد على

گرچه در هر نفسى بود على را معراج
غوطه در خون زد و معراج دگر کرد على
***سید رضا مؤیّد***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

شمشیر خصم تارک حیدر شکسته است
 محراب، همچو لاله در خون نشسته است

فلک نجات و قائمه عرش کردگار
از موج خیز حادثه بى تاب و خسته است

آزادمرد صف شکن خیبر و احد
چشم از جهان و هر چه در او هست، بسته است

مولا چو شمع ز آتش بیداد آب شد
 تار حیات و رشته عمرش گسسته است

«تائب» کسى که درد دل خود به چاه گفت،
 از قید این جهان تبه کار رسته است
***حسین اخوان (تائب)***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

پیشانى عدل و عدالت را شکستند
 آن دسته اى که با على پیمان ببستند

معصوم را دیدى که مظلومانه کشتند
 در سجده گاهى ناجوانمردانه کشتند

یا رب چه صبحى در پى شب هاى او بود
 «فُزتُ وربّ الکعبه» بر لب هاى او بود

تا کى شود بى حرمتى در این لیالى
وقت نماز و کشتن مولى الموالى

اسطوره علم و ولایت را شکستند
 دیدید ارکان هدایت را شکستند

دیگر اذان گویى نماند از بهر کوفه
 بگرفت رنگ خون تمام شهرکوفه

دیگر که، نان و آب بر ایتام آرد
دیگر که بر دامن، سر آنان گذارد

دیگر ز سرها، هوش و از تن، عقل ها رفت
شب زنده دارى در کنار نخل ها رفت

آخر همان خار به دیده رفته اش کشت
 آن استخوان در گلو بگرفته اش کشت

بانگ منادى را چو بشنید ام کلثوم
 دیگر یتیمى گشتنش گردید معلوم

آن کس که اقضى الناس بود و اشجع الناس
 تاول زده بر دست زهرایش ز دستاس

مهر و ولایش «اشعرى» در حشر کافى است
 مظلوم تر از فاطمه غیر از على کیست
***عبدالحسین اشعری***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانه مولا بریز

باده ای بی رنگ و آتش گون بده
زان که دوشم داده ای افزون بده

ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لب های من

محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا

یا علی درویش و صوفی نیستم
راست می گویم که کوفی نیستم

لیک می دانم که جز دندان تو
هیچ دندان لب نزد بر نان جو

یا علی لعل عقیقی جز تو نیست
هیچ درویشی حکیمی جز تو نیست

لنگ لنگان طریقت را ببین
مردم دور از حقیقت را ببین

مست مینای ولایت نیستند
سرخوش از شهد ولایت نیستند

خیل درویشان دکان آراستند
کام خود را تحت نامت خواستند

خلق را در اشتباه انداختند
یوسف ما را به چاه انداختند

کیستند اینان رفیق نیمه راه
وقت جان بازی به کنج خانقاه

فصل جنگ آمد تما شا گر شدند
صلح آمد لاله ی پرپر شدند

دل به کشکول و تبر زین بسته اند
بهر قتلت تیغ زرین بسته ان

دموج ها از بس تلاطم کرده اند
راه اقیانوس را گم کرده اند

موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو

بازکن دیباچه توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را

یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کنباز کن

چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را

باز گو شعب ابی طالب کجاست
آن بیابان عطش غالب کجاست

تا ز جور پیروان بوالحکم
سنگ طاقت زا ببندم بر شکم

تشنگی در ساغرم لب ریز شد
زخم تنهایی فساد انگیز شد

آتشی افکند بر جان و تنم
کین چنین بر آب و آتش می زنم

تاول ناسور را مرحم کجاست
مرحم زخم بنی آدم کجاست

مرحم ما جز تولای تو نیست
یوسفی اما زلیخای تو کیست

شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسه نان و رطب بر دوش کیست

کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند

دست گیرد کودکنان شهر را
گرم سازد خانه های سرد را

ای جوان مردان جوان مردی چه شد
شیوه رندی و شب گردی چه شد

شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست

کوزه را پر کن ز آب معرفت
تا در او جوشد شراب معرفت

حرف حق را ازمحقق گوش کن
وز لب قرآن ناطق گوش کن

گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصیکم به تقو الله را

بعد از بشنو ون از نو امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم

خم تو را سر شار مستی می کند
بی نیاز از هر چه هستی می کند

هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شب گرد باش

سیر کن در کوچه های بی کسی
دور کن از بی کسان دل واپسی

ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن

شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیئتیم

با یتیمان چاره لا تقحر بود
پاسخ سائل و لا تنهر بود

دست بردار از تکبر و ز خطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا

باده ی مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنیوش و در انفاق کوش

هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لم تناول بر حتا تم حقول

یا علی امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم

یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین

گردش گردونه را بر هم بزن
زخم های کهنه را مر حم بزن

مشک ها در راه سنگین می روند
اشک ها از دیده رنگین می روند

مشکها ی خسته را بر دوش گیر
ا شکها را گرم در آغوش گیر

حیدرا یک جلوه محتاج توام
دار بر پا کن که حلاج توام

جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم

یک دوگام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم

گام بردارم ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو

شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام وطلب

شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی

شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او

شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر

شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار

از عدالت گر تو می خواهی دلیل
اد کن از آتش و دست عقیل

جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن

این تجمل ها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست

می سزد کز خشم حق پروا کنیم
در مسیر چشم حق پروا کنیم

این دو روز عمر مولایی شویم
مرغ اما مرغ دریایی شویم

مرغ دریایی به بالا می رود
موج بر خیزد به بالا می رود

مرغ دریایی به دریا می رود
موج بر خیزد به بالا می رود

آسمان را نور باران می کند
خاک را غرق بهاران می کند

لیک مرغ خانگی در خانه است
روز و شب در بند مشتی دانه است

تا به کی در بند آب و دانه اید
غافل از قصاب صاحب خانه اید

شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو

شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر

چیست حاصل زین همه سیر و سلوک
تاب و تاول چهره و چین و چروک

سالها صورت ز صورت با ختیم
تا ز صورت ها کدورت یافتیم

یک نظر بر قامتی رعنا نبود
ک رسوخ از لفظ بر معنا نبود

گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم

سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
*کس نشد واقف به سر یسترون

سر حق مستور مانده در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب

این برادر عالمان بی عمل
همچو زنبورند لاکن بی عسل

علمها مصروف هیچ و پوچ شد
جان من برخیز وقت کوچ شد

از نفوذ نفس خود امداد گیر
سیر معنا را ز مجنون یاد گیر

ای خوش آن جهلی که لیلایی شویم
هر نفس لا گوی الایی شویم

تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معتا کن چو هفتاد و دو تن

همچو یحیا گر نهی سر در طبس
می شود عریان به چشمت سر حق

شیعه یعنی عشق بازی با خدا
یک نیستان تک نوازی با خدا

شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه طوفان می کند در کا کنون

شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب شیر روز

شیعه یعنی شیر یعنی شیرمرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد

شیعه یعنی تیغ تیغ مو شکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف

شیعه یعنی سابققون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون

شیعه باید آب ها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند

خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارز ترین منظور ماست

شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان

از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت انی لا اری الموت تو را

یا حسین پرچم زلفت رها در باد شد
واز شمیمش کربلا ایجاد شد

آنچه شرح حال خویشان تو بود
تا به گیسوی پریشان تو بود

می سزد نی نکته پردازی کند
در نیستان آتش اندازی کند

صبر کن نی از نفس افتاده است
ناله بر دوش جرس افتاده است

کاروان بی میر و بی پشت و پناه
در غل و زنجیر می افتد به راه

می رود منزل به منزل در کویر
تا بگوید سر بیعت با غدیر

شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی راس خونین در تنور

شیعه یعنی هفت وادی اظطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب

شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چهل سال دار

شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت

یا پرستش وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام

مادر موسی که خود اهل ولاست
جرعه نوش از باده جام بلاست

در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل

نیل هم خود شیعه ی مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست

شیعه یعنی تیغ بیرون از نیام
این سخن کوتاه کردم والسلام
***مرحوم محمدرضا آقاسی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر

بود نام ایزد تعالی علی
تقدس علی و تعالی علی

بخط خدا صدر لوح قضا
بود طوق زرین طغری علی

در آن حد که ممکن بواجب رسد
کسیرا ندیدند الا علی

بهنگام اعجاز موسی بمصر
درخشید از دست موسی علی

چه نام علی زیور نامهاست
بود سر تعلیم اسما علی

توان دید روی خدا را بخواب
شبی گر در آید برؤیا علی

اگر سجده بردند جمعی غلات
بآن مظهر ذات یکتا علی

خدا را بخوانید روز شمار
باسمی زا اسماء حسنی علی

خطائی اگر رفت معذور دار
بآن وجه عالی و اعلی علی

همه بندگانیم خسروپرست
بود شاه ما در دو دنیا علی

نه امروز میزان اعمال اوست
که میزان عدلست فردا علی

ز اوج فصاحت چو وحی خدا
نه همدوش دارد نه همتا علی

ز رحمت فشاند بپای یتیم
سرشگی چو عقد ثریا علی

حدیثی نوشتند با خط زر
بدیباچة مدح مولا علی

که گفتیم با هم رسول خدا
بوقت خداحافظی یا علی

پیمبر ز معراج چون بازگشت
بفرمود سر مگو یا علی

مسیحا اگر مرده  را زنده کرد
دمد جان بانفاس عیسی علی

ز هیبت شکافد دل شیر را
بتیغ دو دم روز هیجا علی

نماز از علی رنگ جاوید یافت
که زد رنگ خون بر مصلا علی

محمد چو مرآت ذات خداست
محمد نماشد سراپا علی

بدوشی که مهر نبوت زدند
بامر نبی می نهد پا علی

خراباتیانراست پیرمغان
به میخانة عشق مینا علی

گره گر بکارت زند روزگار
بگو یا علی، تا کند واعلی

علی شهر علم نبی را دراست
خرد قطره­ای هست دریا علی

گذاریم پا بر سر آفتاب
بگیرد اگر دستی از ما علی

ریاضی توسل بجو تا کند
در آئینه جان تجلی علی
***سید محمد علی ریاضی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/26 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<