ای زیر و بم گریه ی زنجیر شنیده
با زمزمه ای موج به موج آینه چیده
ای محبس بی روزنه دیدی که نوشتند:
بر سقف کبودت رقم قتل سپیده
دود از نفس سوخته ات حلقه به حلقه
تا جزر و مد دجله ی بغداد رسیده
از شعشعه ی حیدری یوسفم افتاد
صد ولوله در محبس و هی دست بریده
ها! می شنوی ناله ی «یا صاحبی السجن»
در چشم ترش معجزه هایی ست عدیده
ای کاش که امشب متلاشی شوم از بغض
بر منبری از روضه ی آن ماه ندیده
گفتند شده «سوق ریاحین» پل بغداد
سوگند که جز لاله ی قرمز ندمیده
با پای خودش کعبه به تشییع می آید
تا تلبیه در تلبیه از حبس شنیده
این ماه جوان کیست که با گریه عبا را
در بدرقه بر کشته ی خورشید کشیده؟!
این ماه جوان هروله در اشک می آید
یا فاطمه می گوید و با قد خمیده...
تسبیح مدینه ست به سجّاده ی بی او
چون باغچه ای یاس همه رنگ پریده
با سرخ ترین حادثه توأم شده اشکم
تا مشق غزل گریه ی من گشت قصیده
***محمد حسین انصاری نژاد***
دستم به دامن تو که آقا تری از آن
کز روی خشم سخت بگیری به دیگران
رخصت بده یکی دو غزل درد دل کنم
یعنی سلام خوب خوش اخلاق مهربان
آقا، سلامِ گرگ ولی بی طمع که نیست
ما را که نیست دغدغه ای غیر آب و نان
در اوج درد آمده بودم زیارتت
یادت اگر که نیست نشانی به آن نشان -
که تا به تو رسیدم از ذهن من پرید
آن حرف ها که بود تمامش نوک زبان!
از لطف دست های پر از مهربانیت
رد می شوند مردم آزاده همچنان -
با رخش استغاثه و با بال عاشقی
از هفت خوان عالم و از هفت آسمان
شرمنده ام که هیچ ندارم به غیر اشک
باید که از خجالت لبخند هایتان -
یک روز در بیایم اگر مهلتم دهد
این بغض بی اراده و این اشک بی امان
***علی فردوسی***
کبوترانه به سوی تو می پرم امشب
هوای عشق تو افتاده در سرم امشب
ندیده ام حرم ات را به خواب هم حتّی...
به بزم عاشقی ات ره نمی برم امشب
ولی تو حضرت باب الحوائجی ای ماه!
نمی شود ز تو این گونه بگذرم امشب
مرا به روضه ی ماه رجب بخوان آقا
بکن ز مرثیه هایت معطّرم امشب
به کظم غیظ تو سوگند! من پُر از دردم
بگو چگونه به رویت نیاورم امشب
به زائران تو حتی... چقدر بی رحمند
به فکر آن همه گل های پرپرم امشب
به رنگ شعر من آقا نگاه کن...! انگار -
که سرخ تر شده اوراق دفترم امشب
هوای هیچ کسی در سرم نمی گنجد
که من هواییِ موسی بن جعفرم امشب
***وحیده افضلی***
باران حریف چشم تو دریا نمیشود
دیگر کسی شبیه تو آقا نمیشود
صدها کلیم میچکد از نوک ناخنت
موسی بدون اسم تو موسی نمیشود
دارالشفای حضرت مریم ضریح تو
هرگز مسیح بی تو مسیحا نمیشود
ای ذوالفقار حضرت حیدر خروش کن
لا حول جز به قوتت الا نمیشود
زندان که نه،به چشم تو معراج عاشقیست
یوسف بدون چاه و ذولیخا نمیشود
باید که از زبان عدو روضه خوان شویم
مرثیه از زبان غزل ها نمیشود
میخواست اشک چشم شما را درآورد
فهمیده بود حل معما نمیشود
میگفت این قبیله کرار تا ابد
هم بیخیال سیلی زهرا(س)نمیشود
دانست جز به تیشه توهین و ناسزا
این کوه ایستاده قدش تا نمیشود
با خنده گفت وقت خروج از سیاه چال
طوری زدم که تا به ابد پا نمیشود
پهلو و دست و صورت و چشم کبود،نه
این روضه در دهان کسی جا نمیشود
هر چند زخم سینه تان باز تر شده
چون جای زخم سینه زهرا(س)نمیشود
یک یا حسین گفتی و دندانتان شکست
قران چوب خورده مداوا نمیشود
با اولین نگاه،رضا گریه کرد و گفت
زنجیر از گلوی شما وا نمیشود
دستان ما دخیل تو باب الحوائج است
دستی شبیه دست تو پیدا نمیشود
وقتی مسیر کرببلا کاظمین توست
یعنی سفر بدون تو امضا نمیشود
***محمد معاذاللهی پور(کاتب)***
موسای طور غربتم و خسته و بی عصا
مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا
افتاده ام به گوشه زندان بی کسی
در حسرتم به دیدن یک بار آشنا
زندانی بدون ملاقات عالمم
کز اهل و از عشیره ی خود گشته ام جدا
در قعر تیرگی نفسم بند آمده
از دود شعله ی ستم و قحطی هوا
گاهی که خواب می بردم فکر میکنم
هستم چو یک کبوتر آزاد در فضا
پر می کشم ز دام و در آفاق می پرم
در دست باد هر طرفی می روم رها
ناگه ولی به ضرب لگد می پرم ز خواب
جا می کند به پیکر من جای ردّ پا
زخم فلز به گردن من دائمی شده
سرتا به پا شکسته تنم زیر چکمه ها
در سجده بسکه پیکر من آب رفته است
انگار روی خاک فتاده است یک عبا
گیسوی من به پنجه ی دشمن گرفته خو
مثل جنازه روی زمین می کشد مرا
وقتی که خسته می شوم از لطمه های او
می گریم از اسارت زنهای کربلا
باران آتش و سر بر نیزه بود و سنگ
آواز و رقص و هلهله شده پاسخ عزا
***مجتبی صمدی شهاب***
فقط نه قلب زنِ زشت کاره میشِکند
که در غمم دلِ هر سنگ خاره میشِکند
چنان زده است که بعضی از استخوانهایم
ترک ترک شده با یک اشاره میشکند
کشیده خوردم و امروز خوب فهمیدم
میان گوش چرا گوشواره میشکند
من از شکنجه گرم راضی ام که میزندم
چرا که حرمت ما را نظاره میشکند
فشار این غل و زنجیر ساق پایم را
هنوز جوش نخورده دوباره میشکند
بگو به زهر بیاید که قفل این زندان
از آتش جگر پاره پاره میشکند
یکی یکی همه ی میله های سخت قفس
نفس بیافتد اگر در شماره میشکند
***مصطفی متولی***
آهسته گذارید روی تخته تنش را
تا میخ اذّیّت نکند پیرهنش را
اصلاً بگذارید رویِ خاک بماند
زشت است بیارند غلامان بدنش را
این ساق ِبهم ریخته کِتمان شدنی نیست
دیدند روی تخته ی در ، تا شدنش را
این مرد الهی مگر اولاد ندارد
بردند چرا مثل غریبان بدنش را
این مرد نگهبان که حیا هیچ ندارد
بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را
این هفت کفن روضه ی گودال حسین است
ای کاش نیارند برایش کفنش را
نه پیرهنی داشت حسین نه کفنی داشت
مدیون حصیرند مرتب شدنش را
***علی اکبر لطیفیان***
چاه زندان قتلگاه یوسف زهرا شده
چشم یعقوب زمان در ماتمش دریا شده
اختران اشک جارى ز آسمان دیده گشت
چون نهان ماه رخش در هاله غم ها شده
بس که جانسوز است داغ آن امام عاشقان
در عزایش غرق ماتم خانه دل ها شده
اى طرفداران قرآن و شریعت بنگرید
موسى جعفر شهید مکتب تقوا شده
او نه تنها تازیانه خورده از دست ستم
صورتش نیلى ز سیلى چون رخ زهرا شده
ناله جانسوز معصومه ز دل برخواسته
در مدینه دخترى امروز بى بابا شده
این عزاى کیست که این گونه جهان ماتم سراست
گوئیا برپا دوباره شور عاشورا شده
این عزاى حجت حق موسى جعفر بود
کز غم جانسوز او افسرده قلب ما شده
«حافظى» شد ژرف زندان بهر او معراج عشق
عاشق صادق سوى معشوق رهپیما شده
***محسن حافظی***
از تازیانه مانده بر رویت نشانی
روحت جراحت دیده از زخم زبانی
زنجیرهای پیر این گردن گواه است
شاید فقط امروز را زنده بمانی
با این تن سنگین نمی دانم چگونه
داری بلای شیعیان را می کشانی ؟
محروم از یک روزنه نوری به زندان
گرچه تو خورشید همه کون و مکانی
پهلوی تو با ضرب پایی آشنا شد
چون خواستی شب ها مناجاتی بخوانی
از این شکنجه سخت تر بهر پسر نیست
اسمی برند از مادرش با بد دهانی
چشم انتظار دیدن روی رضایی
در این سیه چاله ... بمیرم ، نیمه جانی
شکر خدا در شهر غربت هم که هستی
تو باز داری در غریبی دوستانی
شکر خدا که بعد مرگ تو کسی هست
نگذارد عریان بر زمین دیگر بمانی
اما خدا داند که زیر نعل اسبان
دیده چه جسمی ! زینب قامت کمانی...
***رضا رسول زاده***
دردی به جان نشسته دگر پا نمی شود
جز با دوای زهر مداوا نمی شود
یک جای پرت مانده ام و بغض کرده ام
در این سیاه چال دلم وانمی شود
کافیست داغ دوری معصومه و رضا
دیگر غمی به سینه من جا نمی شود
معصومه کاش بود کمی درد دل کنم
کس مثل دختر همدم بابا نمی شود
می خواستم دوباره ببوسم رضام را
هنگام رفتنم شده گویا نمی شود
اصلاَ نخواستم کسی آید به دیدنم!!
سیلی که مونس دل تنها نمی شود
از بس زدند خورد شده استخوان من
این پا برای من که دگر پا نمی شود
زنجیرها رسانده به زانو سر مرا
کاغذ هم اینچنین که منم تا نمی شود
گاهی هوای تازه و آزاد می روم
بی تازیانه و لگد اما نمی شود
زجر من از جسارت سِندی شاهک است
بی ناسزا شکنجه اش اجرا نمی شود
گفتم سر مرا ببر اما تو را خدا
اسمی نبر ز مادرم،آیا نمی شود
تشییع من اگرچه روی تخته در است
تشییع هیچکس روی نی ها نمی شود
***علی صالحی***