ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت امام سجاد (ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :109
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6138865

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد
هیچ عقده ای از این گلوی بسته وا نکرد
آنچه که آرزوی من آن بود آن نشد
سی سال دیر آمد و فکر مرا نکرد
طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت
روزی که غم وزید و به ما جز جفا نکرد
غم های من ز عصر مصیبت شروع شد
وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد
در گیر و دار غارت معجر ز دختران
خلخال و گوشواره ای آرام وا نکرد
عمه رسید و گفتم "علیکن باالفرار"
یعنی کسی ز آل پیمبر حیا نکرد
از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام
دشمن ز بی حیایی و ظلمی ابا نکرد
اما میان این همه رنج و غم وبلا
جایی تلافی ستم "شام" را نکرد
بازار داغ برده فروشی شامیان
داغی به دل گذاشت که کرب و بلا نکرد
در بین کوچه های یهودی نشین شهر
ما را کسی به اسم مسلمان صدا نکرد
دیدم میان بزم شراب حرامیان
چوبی که دو لب پدرم را رها نکرد
عمری به یاد این همه غم سوختم ولی
این زهر، دردی از تب دردم دوا نکرد
***محمد علی بیابانی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/10/9 | نظر

بعد از آن واقعه ی سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوخته ی کرب و بلا سهم تو شد
بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست
ناگهان داغ دل آینه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه آشوب قیامت برخاست
بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت
خطبه ی اشک برای شهدا سهم تو شد
بعد از آن واقعه در هروله ی آتش و خون
در شب خوف و خطر خطبه ی «لا» سهم تو شد
بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم
خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد
خیمه ی نور تو در فتنه ی شب سوخت ولی
کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای زینت سجاده ی عشق
از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد
بعد از آن واقعه، ای کاش که می مردم من
مصلحت نیست بگویم، که چه ها سهم تو شد
بعد از آن واقعه ی سرخ ، حقیقت گل کرد
کربلا در تو درخشید، خدا سهم تو شد
***رضا اسماعیلی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/10/8 | نظر

من بر این ماه که بر نیزه نشسته، پسرم
پاره پاره شده همچون لب بابا جگرم
من جگر پاره آن بزم شرابم والله
خیزران رنگ گرفت از لب زخم پدرم
اینکه آتش به سرم ریخته شد دردی نیست
عکس رخساره نیلی است در این چشم ترم
لرزه بر پیکرش افتاد کنیزش خواندند
من خجالت زده از خواهر نیکو سیُرم
خارجی و پسر خارجیان گفت به من
آنکه با زخم زبان کرده چنین خونجگرم
خواهر کوچک من گوشه ی ویران جان داد
هر سحر یاد همان غربت وقت سحرم
***جواد حیدری*** 

دل سودا زده ام ناله و فریاد کند
هر زمان یاد غم سید سجاد کند
بى گمان اشک به رخساره بریزد از چشم
هر که یادى ز گرفتارى آن راد کند
بود در تاب تب و بسته به زنجیر ستم
آن که خلقى ز کرم از الم آزاد کند
به جز از شمر ستمگر نشنیدم دگرى
با تن خسته کسى این همه بیداد کند
تن تب دار و اسیرى و غم کوفه و شام
واى اگر شِکوه این قوم بر اجداد کند
خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر
چون که از واقعه کرب و بلا یاد کند
غیر زینب که بد آن قافله را قافله دار
کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند
نتوان ماتم سجاد نوشتن "خسرو"
دل اگر سنگ بود ناله و فریاد کند
***محمد خسرونژاد***


نویسنده سائل در شنبه 89/9/27 | نظر

کاش ما هم کبوترت بودیم
آستان بوس محضرت بودیم
کاش با بالهای خاکی مان
لااقل سایه گسترت بودیم
کاش ما هم به درد می خوردیم
فرش قبر مطهرت بودیم
کاش می سوختیم از این غربت
شمع بالای بسترت بودیم
کاش می شد که محرمت بودیم
عاشقانه ابوذرت بودیم
کاش در کوچه بنی هاشم
پیش مرگان مادرت بودیم
کاش ماه محرمی آقا
یک دهه پای منبرت بودیم
کاش می شد که گریه کن های
روضه تیغ و حنجرت بودیم
کاش می شد که سینه زنهای
نوحه ی گریه آورت بودیم
کاش که در روز تشنه گی،"محشر"
باده نوشان ساغرت بودیم
در قیامت به گریه می گوئیم
کاش… ای کاش… نوکرت بودیم
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در شنبه 89/9/27 | نظر

بیمار غیر شربت اشک روان نداشت 
بودش هزار درد و توان بیان نداشت 
دانی چرا ز آل پیمبر کشید دست 
نقشی دگر به کار ستم آسمان نداشت 
تنها زمین نداشت به سر دست از فلک 
پایی به عزم پیش‌نهادن، زمان نداشت 
یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ 
آمد ولی زباغ نصیبی خزان نداشت 
دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت 
تا کوفه زنده ماندن او را گمان نداشت 
از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود 
می‌خواست بگذرد ز سر جان، توان نداشت 
یک آسمان ستاره به ماه رخش ز اشک 
می‌رفت، یک ستاره به هفت آسمان نداشت 
در ترکش دلش که دو صد تیر آه بود 
می‌برد و غیر قامت زینب کمان نداشت
***حاج علی انسانی***

دریا به دیده ی تر من گریه می کند
آتش ز سوز حنجر من گریه می کند
سنگی که می زنند به فرقم ز روی بام
بر زخم تازه ی سر من گریه می کند
از حلقه های سلسله خون می چکد چو اشک
زنجیر هم به پیکر من گریه می کند
ریزد سرشک دیده ی اکبر به نوک نی
اینجا به من برادر من گریه می گند
وقتی زدند خنده به اشکم زنان شام
دیدم سه ساله خواهر من گریه می کند
رأس حسین بر همه سر می زند ولی
چون می رسد برابر من گریه می کند
ای اهل شام پای نکوبید بر زمین
کاینجا ستاده مادر من گریه می کند
زنهای شام هلهله و خنده می کنند
جایی که جد اطهر من گریه می کند
***حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در شنبه 89/9/27 | نظر

لاله سرخ شهادت تن تب دار من است
چشمه ی فیض خدا چشم گهر بار من است
حافظ خون پیام شهدای ره دین
لب گویای من و دیده خونبار من است
داغ یک دشت شهید و غم یک دشت اسیر
این همه بار گران بر تن بیمار من است
پای در سلسله و دست به دامان وصال
دشمن از بی خردی در پی آزار من است
دشمنم بسته به زنجیر ولی غافل از آن
که بر انداختن ریشه او کار من است
تا بر اندازی بنیاد ستم می جنگم
اشک من منطق من حربه ی پیکار من است
پرچم نهضت خونین شهیدان خدا
گرچه بر دوش من و عمه افکار من است
صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق
سخت بیمارم و او باز پرستار من است
آنکه در کرببلا بود انیس پدرم
درره شام بلا مونس و غمخوار من است
در کنار شهدا جان مرا باز خرید
عمه ام بعد خداوند نگهدار من است
خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد
اشک طفلان زغمش شمع شب تار من است
از غم اصغر و اکبر جگرم می سوزد
آه از این غم که خداوندخبر دار من است
در ره آل عیل عمر مؤید طی شد
شاهد زنده من دفتر اشعار من است
***سید رضا مؤید***

 پیش چشمم تو را سر بریدند
دست‌هایم ولی بی‌رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
«قل اعوذ برب الفلق» بود
گفتی: آیا کسی یار من نیست؟
قفل بر دست و دندان من بود
لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد
بی‌ تو آن خیمه زندان من بود
کاش می‌شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی‌خواست
تا که در خیمه بیمار باشم
ماندم و در غروبی نفسگیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پاره‌های تن اکبرت را
ماندم و تا ابد داد از کف
طاقت و تاب بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب بعد از ابوالفضل
ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاده در خاک
قاسم آن یادگار عمویم
گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالی است
***افشین علاء***


نویسنده سائل در جمعه 89/9/26 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<