ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت امام حسن(ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :1125
بازدید دیروز :52
کل بازدید ها :6139881

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

سایه ی دستی میان قاب چشمان ترش
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش

رنگ خون پاشیده بر آیینه ی احساس او
لکه های سرخ روی گوشوار مادرش

این دم آخر به یاد میخ در افتاده است
خانه را آتش زند با روضه ی پشت درش

لخته ها را پاک می کرد از لب خشکیده اش
زینب خونین جگر با گوشه های معجرش

برخلاف رسم سرخ کشتگان راه عشق
رفته رفته سبز تر می شد تمام پیکرش

با نظر بر اشک قاسم گفت:وای از کربلا
نامه ای را داد  با گریه به دست همسرش

روضه ی لایوم می خواند غریب اهلبیت
کربلایی ها چه گریانند  در دور و برش؟!

چشم امیدش به قد و قامت عباس بود
ایستاده با ادب ساقی کنار بسترش
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/11/11 | نظر

ای پسر اول زهرا حسن
سیـدنا سیـدنا یا حسن

صورت تو سوره فرقان و نور
چشم بد از روی دل‌آرات دور

عفو خدا شیفته یاربت
عاشق «العفو» نماز شبت

وصف تو ممکن نبوَد با سخن
تو حسنی تو حسنی تو حسن

طلعت زیبات شده باغ گل
از اثـر بـوسة ختـم رسل

جای تو آغوش رسول خداست
مرکب تو دوش رسول خداست

بهر تو ای مهر تو خیرالعمل
دوش محمّد شده «نعم الجمل»

تا تو نهی پای به پشتش، رسول
مانده خم و سجده خود داده طول

آنکه دهد شهد به وحی از دو لب
از لب شیرین تـو نـوشد رطب

روی تـو آیینـة حسـن‌آفرین
یک حسن و این همه حسن؟- آفرین!

چارم آن پنجی و در چشم من
پنـج تنـی پنـج تنـی پنج تن

جود تو از چشمة بی‌ابتداست
سفره تو مُلک وسیع خداست

ای همه با دشمن خود گشته دوست
خنـده تـو پاسخ دشنام اوست

خشم عدو تا به تو شدّت گرفت
مهر تو از خشم تو سبقت گرفت

هر که شرف از کرم آرد به کف
دست تو بخشیده کرم را شرف

نیست به وصف تو رسا صحبتم
غـرق شـدم در عـرق خجلتم

خالـق خـلقی و خـدا نیستی
فوق ملَک، فوق بـشر، کیستی؟

صبر تو شایسته‌ترین ابتلاست
صلح تو یک نهضت کرب و بلاست

حیف که کشتند تو را دوستان
خـار ستـم در جـگرِ بوستان

شیر خدا را پسری یـا حسن
از همه مظلوم‌تری یـا حسن

ای تـو جگر پاره پاره جگر
در بغـل مـادر و جـد و پدر

«جعده»‌ات ارچه دشمن جانی است
قاتـل تـو «مغیره» و «ثانی» است

قلب تو در کوچه شد ای جان پاک
چون سندِ باغ فدک چاک چاک

سـوز درون از سخنت ریـخته
خـون دلـت از دهـنت ریـخته

آه تـو از بـس شرر افروخته
زهر ز سوز جگرت سوخته

نخل وجودت به تب و تاب شد
آب شد و آب شد و آب شد

حلم ز داغ تو زمین‌گیر شـد
لالـه تشییع تنـت، تیـر شـد

آن همـه تیـر ای پسر فاطمه
رفـت فـرو در جگـر فاطمه

خار چو بر برگ گل یاس ریخت
خون دل از دیده عباس ریخت

ای سند غربت تـو قبـر تـو
صبر شده خونْ جگر از صبر تو

اشک بده تا کـه نثـارت کنم
گریه چو شمع شب تارت کنم

خـاک رهِ میثمتـان، «میثـمم»
با غمتان در دو جهان خرّمم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/11/10 | نظر

الا جمال تو حسن خدا امام حسن
امام پیش تر از ابتدا امام حسن

زعیم مملکت بی حدود حضرت حق
به کل خلق تویی مقتدا امام حسن

تویی محیط کرم ای کریم اهل البیت
کرامت از تو گرفته بقا امام حسن

تو آن بزرگ کریمی که دشمن خود را
عطا کنی به جواب خطا امام حسن

حریم توست بهشت وسیع قرب خدا
مزار توست دل انبیا امام حسن

بقیع تو که درش بسته روز و شب باز است
هماره بر روی دل های ما امام حسن

به باغ حسن تو آیات نور گل کرده
ز بوسه های رسول خدا امام حسن

قلمرو حرم قدست ای غریب بقیع
بود تمامی ارض و سما امام حسن

عجب ندارم اگر جبرییل هر شب و روز
کند به زائر قبرت دعا امام حسن

خدا گواست که از وصف جن و انس و ملک
فراتر است مقام شما امام حسن

خدا و احمد و حیدر تو را ثنا خوانند
فضایل تو کجا ما کجا امام حسن

مضیف خانة تو یک مدینه نیست که هست
دو عالمت همه مهمان سرا امام حسن

کمال حسن خدایی، نبی به امر خدا
حسن گذاشته نام تو را امام حسن

تو خود امامِ حسین استی و امام حسین
به حضرت تو کند اقتدا امام حسن

تو چارمین نفر از پنج تن، نه، پنج تنی
میان مجمع آل کسا امام حسن

به حُسن خلق تو نازم که دشمنت می خواست
کند به دوستی ات جان فدا امام حسن

به حقِّ حق که اگر صبر تو نبود، نبود
قیام زندة کرببلا امام حسن

قعود تو ز قیام حسین کمتر نیست
تو راست نهضت صبر و رضا امام حسن

حسین بود که ده سال در امامت تو
به جای پای تو بگذاشت پا امام حسن

هماره چون پدر خود علی ستم دیدی
گهی ز غیر و گه از آشنا امام حسن

نه دشمنت دمی از دشمنی ات دست کشید
نه دوست کرد به حقت وفا امام حسن

کجا روم به که گویم که یار کشت تو را
درون خانه به زهر جفا امام حسن

صحابه ات همه تنها گذاشتند، دگر
به حضرت تو جسارت چرا امام حسن

همان که فاطمه را کشت روی منبر گفت
زکینه بر پدرت ناسزا امام حسن

یکی به حملة ثانی یکی به زهر جفا
دوبار شد جگرت پاره یا امام حسن

هزار حیف که یک لحظه لاله باران شد
جنازة تو به تیر خطا امام حسن

تو در بقیع و دو غاصب درون خانة تو
کجا رواست چنین ناروا امام حسن

چه زود عهد پیمبر ز یاد امت رفت
چه خوب حق شما شد ادا امام حسن

کنار قبر غریبت هماره ممنوع است
که شیعه بر تو بگیرد عزا امام حسن

کنار پنجره های بقیع خلوت تو
نشد که بر تو کنم التجا امام حسن

ز دور گریة "میثم" نثار تربت تو
تمام عمر به صبح و مسا امام حسن
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/11/10 | نظر

الا ای آب، مهر مادر من
چرا افروختی پا تا سر من
اگر رفع عطش از من نکردی
چرا آتش زدی بر پیکر من
الا ای آب، آب زهرآلود
که بگرفت از تو پایان دفتر من
منم آن باغبان و خون دل ها
بود باغ گل نیلوفر من
من و طشتی پر از خون جگر کاش
نبیند حال من را خواهر من
زبان شکوه نگشایم که این امر
بود تقدیر من از داور من
اگر بستی کتاب عمر من باز
زدی چتر شهادت بر سر من
تو را ای آب با آتش در آمیخت
شرار کینه های همسر من
الا ای آب از دستی چکیدی
که سیلی زد به روی مادر من
اگر گریم از این گریم که سوزد
ز داغم قاسم آن یاس تَر من
حسینم ای کمال آرزویم
حسینم ای تمام باور من
برادر ای که در گفت و شنود است
نگاهت با نگاه آخر من
به دستت می سپارم قاسمم را
که باشد منظر او منظر من
برای کربلایت کن حفاظت
به جان اکبرت از اکبر من
"مؤید" را مقدر کن که باشد
گهی در پیش تو گه در بر من
***سید رضا موید***


نویسنده سائل در شنبه 89/11/9 | نظر

ما از تو به جز کرم ندیدیم
جز سفره ی محترم ندیدم
روزی که بقیعمان کشاندی
گشتیم ولی حرم ندیدیم
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/10/22 | نظر

یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفره ی دستش کریم بود
خورشید بود و ماه از او نور میگرفت
تا بود ، آسمان و زمین را رحیم بود
سر می کشید خانه به خانه محله را
این کارهای هر سحر این نسیم بود
آتش زبانه می کشد از دشت سبز او
چون گلفروش کوچه ی طور کلیم بود
این چند روزه سایه ی یثرب بلند شد
چون حال آفتاب مدینه وخیم بود
حقش نبود تیر به تابوت او زدن
این کعبه در عبادت مردم سهیم بود
بی سابقه است حادثه اما جدید نیست
این خانواده غربتشان از قدیم بود
آقا ببخش قصد جسارت نداشتم
پای درازم از برکات گلیم بود
***شیخ رضا جعفری***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/10/21 | نظر

باز هم موسم پرپر شدن گل آمد
باز هم فصل فراق گل و بلبل آمد
آسمان دل ما ابرى و بارانى شد
دیده را موسم اشک و گهرافشانى شد
دل بى‏سوز و گداز از غم زهرا دل نیست
دل اگر نشکند از ماتم او، جز گل نیست
خون و اشک از دل و از دیده ی ما می جوشد
فاطمه صورت خود را ز على میِ پوشد
عمر کوتاه تو، اى فاطمه فهرست غم است
قبر پنهان تو روشنگر اوج ستم است
رفتى، اما ز تو منظومه غم بر جا ماند
با دل خسته و بشکسته على تنها ماند
اثر دست‏ ستم از رخ نیلى نرود
هرگز از یاد على، ضربت ‏سیلى نرود
با على راز نگفتى تو ز بازوى کبود
با پدر گوى که بعد از تو چه بود و چه نبود
شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا
مرگ جانسوز چرا؟ دفن غریبانه چرا؟
داغ ما آتش و میخ در و سینه است هنوز
مدفن گمشده در شهر مدینه است هنوز
باغ، تاراج شده، عطر اقاقى مانده است
سنت دفن شبانه ز تو باقى مانده است
***جواد محدثی***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/10/21 | نظر

سکوت ، زهر شد و در گلوی مجنون ریخت
دل شکسته لیلا از این مصیبت سوخت
به یاد خاطره های کریم آل عبا
تمام خاطره هایم در اوج غربت سوخت
سکوت گفتم و یادم سکوت او آمد
و زهر گفتم و یادم زهر خوردن او
و تیر آه به قلبم نشست و کردم یاد
ز تیرهای کفن دوز بسته برتن او
وراثتی است بلا شک غریب ماندن ما
چرا که غربت شیعه ز غربت زهراست
و بر غریب مدینه سزاست گرییدن
که پای ثابت این روضه حضرت زهراست
همان کسی که غریبانه باز مسموم است
به دست همسر خود در میان خانه خویش
پرستویی است مهاجر ولی شکسته پر است
و زخم خورده فتاده کنار لانه خویش
کسی که سبزترین جامه را به تن دارد
نگفت علت سبزی پیکرش از چیست
و طشت داد شهادت غریب مطلق اوست
چرا که پاره جگر تر از او درعالم نیست
همان کسی که شنید به وقت کودکی اش
صدای یا ابتاه و شکستن در را
میان کوچه باریک بی شک این کودک 
همان کسی است که برده به خانه مادر را
رسید دشمن بی شرم و سد راه نمود
و ابرهای سیه روی ماه پاره نشست
و با دو دست بزرگ و ضُمُخت و سنگینش
چنان به صورت او زد که گوشواره شکست
شکست آینه اش در هجوم سنگ ستم
خمید قامتش اما عبای مادر شد
و خورد خون دل و با کسی نگفت چه دید
آه جان به لب شد و آخر فدای مادر شد
***سعید توفیقی***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/10/21 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<