ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

حضرت زینب(س) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :81
کل بازدید ها :6144632

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

لحظه ها لحظه های آخر بود
آخرین ناله های خواهر بود
خواهری که میان  بستر بود
خنجری خشک و دیده ای تر بود

چقدر سینه اش مکدر بود
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در یکشنبه 94/2/13 | نظر

عاشق همیشه قسمتش حیران شدن بود
پاره‌گریبان ، بی سر و سامان ‌شدن بود

اول قرار ما دو تا قربان شدن بود
رفتی و سهم من بلاگردان شدن بود

یکسال و نیم آتش‌گرفتن سهم من بود
تقدیر پروانه از اول سوختن بود

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در یکشنبه 94/2/13 | نظر

آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است

آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است

آنکه نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در چهارشنبه 92/7/3 | نظر

با نام عشق، نام خدا، عشق نام تو
دارم شروع می شوم از فیض عام تو

بر دستهای هرکه رسیدی دلش شکست
غم را چکانده اند مگر بین کام تو؟

تو آمدی عصاره ی این پنج تن شدی
ای مظهر خدایی عصمت مرام تو

مثل خدیجه هستی تو وقف می شود
یعنی که دینمان شده مدیون نام تو

از جانب خدای تمامی یاسها
واجب شده برای همه احترام تو

قائم مقام فاطمه ی خانه ی علی
تندیس صبر! عالمه ی خانه ی علی

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در جمعه 91/12/25 | نظر

او تولد یافت طنازی کند
با الفبای جنون بازی کند

او تولد یافت گردد نور عین
تا شود سرمست از جام حسین

او تولد یافت تا زینب شود
در سخن علامه مکتب شود

آری آری زینب آمد بر جهان
تا شود همگام عاشورائیان

در حوادث یار می خواهد حسین
محرم اسرار می خواهد حسین

کیست زینب تابع فرمان دوست
هفت شهر عشق زیر گام اوست

کیست زینب صاحب عنوان عشق
تاج خونین سر سلطان عشق

عشق هر جا خود نمایی می کند
نام زینب دلربایی می کند

هر کجا منشور ضد مکتب است
بی گمان الغاء آن با زینب است
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/12/24 | نظر

با دست شوق چاک گریبان گرفته ایم
از فرط شور باده ی طوفان گرفته ایم

در اوج ناز تخت سلیمان گرفته ایم
امشب به دست زلف پریشان گرفته ایم
 
شکر خدا ز جام جنونش لبالبیم
شکر خدا که گوشه نشینان زینبیم

 
امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است

شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است
شامی که روشنایی روز است امشب است
 
امشب تمام گرمی بازار زینب است
امشب شب ملیکه ی دادار زینب است

 
فصل الخطاب عاشقی ما رسیده است
ای قطره های تب زده دریا رسیده است

زیباترین حماسه ی دنیا رسیده است
زینب به دست حضرت زهرا رسیده است
  ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/12/24 | نظر

دل را به پاس عشق تو میل خُم است و بس
جان در ره دمشق تو سر در گم است و بس

زاندم که از بهشت تو تبعید می شدیم
تا حال ننگ ما طلب گندم است و بس

ای نور مهر و ماه طفیل نگاه تو
تنها نه مست جلوه ی تو انجم است و بس

تو چارده جمال و جلال محمّدی
کی گفته محو تو قمر سوم است و بس

عالم تمام مست ولای تو زینب اند
این میکده نمونه ای از مردم است و بس

ای صاحب مقام ولایت خوش آمدی
ای رهبر طریق هدایت خوش آمدی

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/12/24 | نظر

وقتی که تو را  عرش معظم آورد
یک فاطمه زهرای مجسم آورد

قنداق تو را که آسمان می بوسید
جبریل به گریه های نم نم آورد

تو آمدی و همه به هم می گفتند
از صبر دل تو صبر هم کم آورد

وقتی که تو آمدی حسینت می گفت
با آمدنت خدا محرم آورد

وقتی که تو آمدی حسینت پا شد
در پیش تو هفتاد دو پرچم آورد

آنگاه سپرد دست بالا دستت
هفتاد و دو پرچم خدا را دستت


خورشید گرفته نور خود را از تو
دریا هیجان و شور خود را از تو

حتی گل جانماز هم می گیرد
شاداب ترین حضور خود را از تو

لبخند به چهره داری و غم به دلت
دارد غم ما سرور خود را  از تو

مردان خدا گرفته اند ای بانو
برگ گذر و عبور خود را  از تو

ایوب ترین مرد بلا هم دارد
ایمان دل صبور خود را از تو

ای عمه دلشکسته عاشورا
مهدی طلبد ظهور خود را از تو

ای قبله نمای حاجت یوسف ها
حاجت بده ای عمه حاجات خدا


بانوی ستاره ها و زیبایی ها
بانوی سحر خیز تماشایی ها

در عرش همه از تو سخن می گویند
ای بانوی با کمال بالایی ها

از خانمی توست که هی می ریزد
دور و بر تو این همه آقایی ها

جز تو چه کسی به کربلا می سازد
از این همه اتفاق زیبایی ها

یک عده تو را فاطمه ات می خوانند
یک عده تو را حیدر زهرایی ها
 
یک عده گل مریمشان تو هستی
ای مریم قدیسه عیسایی ها
 
ای دسته گل مریم زیبای علی
مجنون پر از فاطمه! لیلای علی

افلاک حریم تو ، جهان اقلیمت
یک عرش پر از فرشته در تعظیمت

با شاخه ی گل هزار پیغمبر هم
ایستاده در این مجالس تکریمت

شرمنده از اینکه دستهایم خالی است
اما همه زندگیم تقدیمت

هر قدر ورق می زنم اوقات تو را
جز نام حسین نیست در تقویمت
 
با یک سر بر نیزه چه کرده ای که
از کوفه الی شام شده تسلیمت
 
تو از سر چشمه آب خوردی بانو
تو بر سر نیزه دل سپردی بانو
***رحمان نوازنی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/1/9 | نظر

پائین تر از آنیم زبالا بنویسیم
یا اینکه بخواهیم شما را بنویسیم

ما کوزه ی اندیشه مان کمتر از آن است
تا اینکه بخواهیم ز دریا بنویسیم

آنقدر به ما وقت ملاقات ندادند
تا گوشه ی چشمی ز تماشا بنویسیم

ما را لُلُلُک  لُکنت محض آففریدند
تا مدح تو با لهجه ی موسی بنویسیم

هر جا که حسین ابن علی حک شده باید
زیرش مددی زینب کبری بنویسیم

از وسعت نوری بنویسیم که تابید
ای نقطه ی تاریک حوالی تو خورشید

بسیار شنیدیم ولی کم ز تو گفتند
ناگفته زیاد است اگر هم ز تو گفتند

نُه ماه تو در کالبد فاطمه بودی
گاه متولد شدنت عالمه بودی

از چهره ات اینگونه گرفتند نتیجه
هم مادر و هم دختر زهراست خدیجه

بر روی زمین از تو بگوییم چگونه
ای شیوه ی تفسیر تو در عرش نمونه

لب باز کنی هرچه نفس بند میآید
از حنجرت آیات خداوند میآید

پیوند صمیمانه ی دریا زده بر باد
آرامش آمیخته با لهجه فریاد

قول تو فصیح است بدانگونه که زهرا
این غرش شیر است همانگونه که مولا

دستی به در قلعه ی خیبر زد و از جا
لا حول ولا قوه ای وای مبادا...

 ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را

در دست اگر تیغ دو صد مرد ندارد
برپای اگر از تاختنش گرد ندارد

پیشانی او پارچه زرد ندارد
این دختر مولاست همآورد ندارد

ای کوفه بخاطر بسپار این عظمت را

گاهی که به ناگاه گذر میکند از راه
با طرز وقاری که برش کوه شود، کاه

خورشید فراروی وی و پشت سرش ماه
جز این نبود منزلت دختر یک شاه

ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را


ای کوفه چه زود این همه از یاد تو پر زد
این لکه ی ننگ از چه ز دامان تو سرزد

زینب که دمی راهی بازار نمیشد
از معجر او باد خبر دار نمیشد

اکنون به چه جرم است وِ را کوچه به کوچه...
دشنام ، تماشا، سر بر نیزه، چه و چه

از گریه ی بر دختر حیدر بنویسیم
یک مرتبه خواهر دو برادر بنویسیم
***حسین رستمی***


نویسنده سائل در سه شنبه 91/1/8 | نظر

نماز عشق به پا می کنم به نام حسین
به نای سینه نوا می کنم به نام حسین

تو زینبی و همه قاصرند از وصفت
کتاب عشق تو وا می کنم به نام حسین

به نام دلبرت اذن دخول می گیرم
طواف کوی تو را می کنم به نام حسین

به نام نامی معشوق شهره اند عشاق
تو را همیشه صدا می کنم به نام حسین

من از تو یاد گرفتم چنین عبادت را
میان سجده دعا می کنم به نام حسین

قسم به سجده ی تو اعتقاد من این است
نماز سوی خدا می کنم به نام حسین

تو آمدی که گویی برای قرب خدا
وجود خویش فدا می کنم به نام حسین

دمشق و کربلا هردو تربت عشق است
شب ولادت وقت صحبت عشق است

خدا عنان دل ما به دست تو داده
اسیر دام تو اما ز غیر آزاده


اگر پیاله ی ما بوی چشم تو گیرد
شود برای همیشه لبالب از باده

نوای زین ابی را به هرکسی ندهند
که این مدال فقط گردن تو افتاده

اگرکه باز شود دیده ها ز نور اشک
اگر قدم بگذاریم بین این جاده

به چشم خویش ببینیم پای پرچم عشق
هنوز با کمری راست زینب استاده

خدا شهود شود بی حجاب در دل شب
 نشسته دختر زهرا میان سجاده

به بی نظیری تو اعتراف باید کرد
شبیه کعبه به دورت طواف باید کرد


زمان بوسه رسیده کمی مدارا کن
رسیده ایی بغل یار دیده ات وا کن

در این نگاه برای همیشه ای خواهر
تمام حسن خداوند را تماشا کن

به فکر عبد گنه کار باش و یک لحظه
به احترام حسین دست خویش بالا کن

به پشت معجر خود با کمی دعا کردن
تمام شهر پر از مور مثل زهرا کن

همه به یاد خدیجه رخ تو بوسیدند
جلال بانوی مکه دوباره احیا کن

ببین پگونه پدر مست دیدن تو شده
نظر به چهره ی پر افتخار مولا کن

سلام دختر حیدر شریکه الارباب
بزرگ زاده بیا و گدای خود دریاب


کسی که دست توسل بر این سرا بزند
قدم به وادی ممنوعه ی خدا بزند

حرام باد به هر عاشقی که بی اذنت
قدم برای زیارت به کربلا بزند

شناختی که من از دستهایتان دارم
بعید باشد اگر دست رد به ما بزند

همین کرامتتان شد سبب هر شب و روز
که حلقه دور نگین کرم گدا بزند

تو قرص نان خودت را به سائلی دادی
که حق به خانه ی تان مهر هل اتی بزند

تهجد سحرت بسکه غرق ذات خداست
حسین تکیه ی آخر بر این دعا بزند

اذان دمی که شده احترامتان واجب
به دست های شما بوسه مصطفی بزند

ز محضر همه سادات عذر می خواهم
اگرکه گفته ام آتش به قلب ها بزند

خدا  نیاورد آن روز را که در شهری
کسی به بی ادبی نامتان صدا بزند

به غیر حضرت زهرا کسی اجازه نداشت
که  دست بر گره معجر شما بزند...
***قاسم نعمتی***


نویسنده سائل در سه شنبه 91/1/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<