*این روزها دلم دخیل چادر حضرت "سایه نشین آفتاب" شده است*
لختی بیا به سایه ی نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
می دانم اینکه محرم خورشید بوده ای
حتی به شام، همدم خورشید بوده ای
همدوش آفتاب شدی پا به پای نور
خورشید زاده داشت در آغوش تو حضور
این خاطرات، چنگ غم آهنگ می زند
دارد به سینه ی تو عجب چنگ می زند
لختی بیا به سایه ی این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
زمزم به چشم، زمزم به سینه تا به کی؟
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟
سیر عطش به خیمه تان پر شتاب شد
آوای کودکان حرم آب آب شد
هاجر به سعی خیمه به خیمه مکن شتاب
پایان پذیر نیست تماشای این سراب
به به ز هستی که به احساس زنده شد
مشکی که به سقایت عباس زنده شد
تکبیر گفت و ذائقه ی خیمه شد خنک
می شد گلوی حمزه و کوه احد خنک
چشمش به غیر خیمه نمی دید در مسیر
اما امان ز هجمه ی این بوسه های تیر
دشت از حضور فاطمه لبریز نافه شد
داغ عمو به داغ عطش ها اضافه شد
آری رباب طفل تو سمت زوال رفت
آن قدر گریه کرد که دیگر ز حال رفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
این گریه های بی حد کودک برای چیست؟
این گریه ها که گریه ی قحطی آب نیست
این بار گریه، گریه ی عشق است و شوق و شور
رفتن ز سمت معرکه تا قله های نور
گهواره کوچک است به شش ماهه ات رباب
بشکن قفس که بال زند سمت آفتاب
مسپر به نیل آسیه پیدا نمی شود
با این ردیف قافیه پیدا نمی شود
این طفل را فقط سوی آسمان فرست
تا سمت معرکه پی اهدای جان فرست
آنجا کسی به جان تو سودای تن نداشت
هر کس که رفت میل به باز آمدن نداشت
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن
این تشنه ی شهادت حق را مجاب کن
بشتاب که درنگ در این کارها جفاست
حتی زره به قامت این طفل نارساست
با هر نگاه خویش دو خنجر کشیده است
آری علی است پاشنه را ور کشیده است
با هر نگاه، قدرت گفت و شنفت داشت
آری برایش ماندن در خیمه اُفت داشت
طفل تو در طراوت این سایه شیر داشت
مادر نداشت شیر ولی دایه شیر داشت
این دایه ی شهادت و شیرش ز کوثر است
این دایه است و از او مهربان تر است
حالا نگاه کن که علی تیر خورده است
با بوسه ی سه شعبه عجب تیر خورده است
کم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادر شهید خدا صبرتان دهد
تعجیل در مسابقه کردند کوفیان
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
حنجر شد از سه شعبه مشبّک ضریح شد
بخشید جان به حرمله از بس مسیح شد
مجذوب بود دل به دعاهای ناب زد
این تشنه، بی گدار در این جا به آب زد
پر جوش شد ز لاله، کران تا کران دشت
خاموش شد صدای چکاوک میان دشت
لبخند می زد و ز پدر اشک می گرفت
این روضه خوان ما چقدر اشک می گرفت
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود
می دانم از دل تو شکوفید این امید
آقا سرش سلامت اگر طفل شد شهید
حالا به پشت خیمه پدر ایستاده بود
مشغول دفن پیکر خورشید زاده بود
لبریز ابر می شود و تار، آسمان
در خاک دفن می شود انگار آسمان
بهتر که دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیکر آفتاب
بهتر که دفن بود عذابی فرو نریخت
بر کوفه سنگ های عذابی فرو نریخت
بهتر که دفن بود و چو رازی کتوم شد
این نامه محرمانه شد و مُهر و موم شد
بهتر که دفن بود و پی بوریا نرفت
این پاره تن به زیر سم اسب ها نرفت
بهتر که دفن بود اسارت نرفته بود
قنداقه ای داشت به غارت نرفته بود
دفن است طفل میل به غارت نمی کنند
قرآن جیبی است جسارت نمی کنند
در شور رفته اند همه پرده ها رباب
تنبور می زند جگر کربلا رباب
لختی بیا به سایه این نخل ها رباب
سخت است ماندن این همه در زیر آفتاب
***حجت الاسلام والمسلمین جواد محمد زمانی***
شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه ی گهواره داغ غم زده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب
و تار صوتی آتش گرفته می فهمد
که آمده چه بلایی سر صدای رباب
برای کودکش آنقدر آه و ناله نکرد
که چشم مشک پر از اشک شد بجای رباب
به جان گریه ی شش ماهه روی دست حسین
کسی نریخته اشکی مگر به پای رباب
قنوت صبر گرفته برای حلق علی
خدا کند به اجابت رسد دعای رباب
میان هلهله ی چنگ و های و هوی رباب
سه شعبه زخم زد و ناله شد نوای رباب
و ناگهان پر و بال فرشته ها تر شد
به خون کشته ی مظلوم کربلای رباب
"رقیه" آمده از یک فرشته می پرسد
پیام تسلیت آورده ای برای رباب؟
و فکر می کنم آب فرات گل شده است
که ریخته به سرش خاک، در عزای رباب
خدا به داد دل خاطرات او برسد
چه می کشند خیالات انزوای رباب
***مصطفی متولی***