ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت امام صادق(ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :158
کل بازدید ها :6113668

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ای پیر خرد طفل دبستان کمالت
ارباب بصیرت همه مبهوت جلالت

دیدار الهی به تماشای جمالت
خلق دو جهان تشنه دریای زلالت
 
وجه‌الهی و نیست نه پایان نه زوالت
وصف تو فزون است ز توصیف و ز گفتار
 
ای گشته صداقت همه جا دور سر تو
روییده گل معرفت از خاک در تو
 
شب منتظر زمزمه‌های سحر تو
وحی است سراسر سخن چون گهر تو
 
عالم چو کف دست به پیش نظر تو
ای چشـم خـدای احـد قــادر دادار
 
تو ماه و تلامیذ تو دور تو ستاره
گفتار حکیمانه‌ات افزون ز شماره
 
هر روز... نه! هر لحظه بود بر تو هزاره
علم تو روان‌بخش کمال است هماره
 
دو مطلع الانوار تو حمران و زراره
یک جابر حیان تو و آن همه آثار

چون مهر که پیوسته کند جود خود انفاق
چون نور که سر برکشد از سین? آفاق
 
علم تو عیان است در اوراد و در اوراق
عقل و خرد و علم و فضلیت به تو مشتاق
 
در علم و ادب مؤمن طاقت همه جا طاق
هارون تو گل داد برون از شرر نار

در کوی تو بر جنت اعلا چه نیاز است؟
با نور تو بر مهر دل‌آرا چه نیاز است؟
 
با قطره جود تو به دریا چه نیاز است؟
با خاک تو بر وسعت دنیا چه نیاز است؟
 
با درس تو بر علم اروپا چه نیاز است؟
ای عبد تو بر لشکر دانش سر و سردار

ای کرسی درس تو تجلای قیامت
آویزه گوش همه تا حشر، کلامت

نوشیده همه کوثر توحید ز جامت
در ملک خدا وحی خداوند، پیامت
 
بر قلب عدو تیر بلا نطق هشامت
گویی سخن اوست همه تیغ شرربار

جز راه شما راه دگر سوی خدا نیست
در ملک خدا نور به جز نور شما نیست
 
جز خط شما مشی شما مذهب ما نیست
این است و جز این نیست درست است و خطا نیست
 
درس تو کم از نهضت شاه شهدا نیست
آن نهضت پاینده از این درس دهد بار
 
خلقت، نه فقط خالق منان به تو نازد
مؤمن نه، خدا داند ایمان به تو نازد
 
فضل و ادب و دانش و عرفان به تو نازد
 زهرا و علی، احمد و قرآن به تو نازد
 
والله قسم شاه شهیدان به تو نازد
کز هر سخنت نهضت دیگر شده تکرار

تنها نه فقط زهر شرربار، تو را کشت
هر لحظه غمی آمد و صدبار تو را کشت
 
بیداد عدو نیمه شب تار تو را کشت
گه یاد فشار در و دیوار تو را کشت
 
بیش از همه منصور ستمکار تو را کشت
هر روز از او شد به تن و جان تو آزار

گه برد سوی قتلگهت پای پیاده
گه لب به جسارت به حضور تو گشاده
 
گه کرد ز بیداد، به قتل تو اراده
با هر سخنش بر جگرت زخم نهاده
 
او بر روی تخت و تو سر پای ستاده
حرمت نگرفت از تو و از احمد مختار

ای ماه فلک شمع شب تار بقیعت
صد قافله دل آمده زوار بقیعت
 
مرغ دل من گشته گرفتار بقیعت
هرچند که ویران شده آثار بقیعت
 
باشد که شبی در پی دیدار بقیعت
«میثم» ز ره دور نهد چهره به دیوار
 ***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/6/29 | نظر

مردی غروب کرد وقتی افق شکست
خورشید دیگری جای پدر نشست

او یک امام بود هرچند بی قیام
اویک رسول بود جبریل شاهد است

در آخرین کلام حرفش نماز بود
اوجعفر خداست،پیری که بود و هست

از ترس بشکند دشمن نماز او
این یک نماز نیست تیغی است روی دست

از پای منبرش بستند دست او
قومی عبا به دوش جمعی قلم به دست

آتش چه م یکند با خانه خلیل
کاذب چه می برد از صادق الست

حرف از ثواب شد تشییع آمدند
ای دهر نابکار ای روزگار پست

زیر جنازه اش جمعند عده ای
فامیل بی نماز یا با نماز مست

کاش از ره ثواب جمعی به کربلا
تشییع شاه را بودند پای بست

وقتی افق شکست رأسی طلوع کرد
منبر سنان شد و واعظ بر آن نشست
***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/6/29 | نظر

کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم

علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است

روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست

قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام ، صادق نیست
***
خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم

گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست
***سید حمید رضا برقعی***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/6/29 | نظر

دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه­ی عرش است بر جان بقیع
غربتش چون شمع آبم می­کند
صحن ویرانش خرابم می­کند
نسل در نسل عشق دارم، عاشقم
چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعه­ی فقه و اصول مذهبم
زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی درست جهاد اکبر است
ابن حیّان و مفضّل پرور است
فاطمیّه سفره­ی جانانه ات
بود هر شب روضه­ی ماهانه ات
درس اول روضه خوانی بود و بس
تا حسینیّه است مکتب خانه ات
روزی یک عمر ما دست شماست
خرج راه کربلا دست شماست
باز بر بیت ولا آتش زدند
نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
باز هم دست ولایت بسته و
پشت در صدیقه را آتش زدند
نه ردایی نه عمّامه بر سرت
بود خالی جای زهرا مادرت
سالخورده طاقتش کم می شود
بی زدن هم قامتش خم می شود
بر زمین می افتد و در کوچه ها
تا که ضرب دست محکم می شود
... خود به خود ای وای مادر می کند
یاد خون زیر معجر می کند
خوب شد خواهر گرفتارت نشد
نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت را کسی سیلی نزد
زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری می­کرد با حسرت نگاه
دست و پا می­زد حسین در قتلگاه
***احسان محسنی فر***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/7/8 | نظر

باز گرقته دلم برای مدینه
ب
از نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است،خاک پای مدینه
در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و بلا می­شود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو
سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی قدت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده
هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
گرم خجالت شدند خیل ملائک
حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟
تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد...
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/7/6 | نظر

گوشه ای از حرای حجره ی خویش
نیمه شب ها،خدا خدا می کرد
طبق رسمی که ارث مادر بود
مردم شهر را دعا می کرد
*
هر ملک در دل آرزویش بود
بشنود سوز ربنایش را
آرزو داشت لحظه ای بوسد
مهر و تسبیح کربلایش را
*
هر زمان دل شکسته تر می شد
«فاطمه اشفعی لنا» می خواند
زیر لب با صدای بغض آلود
روضه ی تلخ کوچه را می خواند
*
عاقبت در یکی از آن شب ها
دل او را به درد آوردند
بی نمازان شهر پیغمبر
سرسجاده دوره اش کردند
*
پیرمرد قبیله ی ما را
در دل شب،کشان کشان بردند
با طنابی که دور دستش بود
پشت مرکب،کشان کشان بردند
*
ناجوانمردهای بی انصاف
سن و سالی گذشته از آقا !؟
می شود لااقل نگهدارید
حرمت گیسوی سپیدش را
*
پابرهنه،بدون عمامه
روح اسلام را کجا بردید؟
سالخورده ترین امامم را
بی عبا و عصا کجا بردید؟
*
نکشیدش،مگر نمی بینید!؟
زانویش ناتوان و خسته شده
چقدر گریه کرده او نکند؟
حرمت مادرش شکسته شده
*
ای سواره،نفس نفس زدنش
علت روشن کهن سالی است
بسکه آقای ما زمین خورده!؟
در نگاه تو برق خوشحالی است
*
جگرم تیر می کشد آقا
چه بلاهایی آمده به سرت!
تو فقط خیزران نخورده ای و
شمر و خُولی نبوده دور و برت
*
به خدا خاک بر دهانم باد
شعر آقا کجا و شمر کجا!؟
حرف خُولی چرا وسط آمد؟
سرتان را کسی نبرد آقا؟
*
به گمانم شما دلت می خواست
شعر را سمت کربلا ببری
دل آشفته ی محبان را
با خودت پای نیزه ها ببری
*
شک ندارم شما دلت می خواست
بیت ها را پر از سپیده کنی
گریه هایت اگر امان بدهد
یادی از حنجر بریده کنی
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/7/5 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<