ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

امام زمان(عج) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :77
بازدید دیروز :135
کل بازدید ها :6117604

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

چقدر پنجره را بی بهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
 
مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
 
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
 
درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
 
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
 
نیایی و همه ی سررسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
 
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟
 
به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
 
گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
 
چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی
به جان این شب دنباله دار بگذاری
***سعید بیابانکی***


نویسنده حبیب در جمعه 91/12/18 | نظر

تسبیح اشک های  سحر بی نتیجه نیست
در گریه دیده ایم اثر بی نتیجه نیست

باور کــنید آهِ جگر بی نتـــیجه نیست
این قدر باز ماندن در بی نتیــجه نیست

از انتـظار، پنجره ها باز می شوند
با نور چـشم تـو گره ها باز می شوند


تقـویم هـایمان هـمه زارند خــسته اند
این  ابرها چگونه بـبارند خسـته اند

بی تو  از  این که جمـعه شمارند خسته اند
از برگ برگ خـود گـله دارند خسته اند

کارم غروب جمعه به اشکال خورده شد
دیدی هزار و سیصدمان سال خورده شد


نام تو می بـریم اگـر، قـــند می خوریم
پس ما به ردّ پـای تو پیـوند می خوریم

وقتی که ما به جان تو سوگند می خوریم
یعنی به دردِ لطف خـداوند می خوریم

مرحمتش گرفت گرفتار تـو شدیم
چله نشین لحظه ی دیدار تو شدیم


با هر گـناه اشک تـو را حیف می کنم
رویـم  سیاه  اشک تو را حیف می کنم

شرمنده آه اشک تو را حیف می کنم
حیف از تو مـاه اشک تو را حیف می کنم

پیش  خدا  که روی سفیدی نداشتیم
اشکت اگر نبود امیدی نداشتیم

***صابر خراسانی***


نویسنده حبیب در جمعه 91/12/18 | نظر

تو را به زمزمه و اشک های مادرتان
بیا! ظهور تو آقا شفای مادرتان

صدای آمدنت بین کوچه ها پیچید
ببین به لرزه فتاده صدای مادرتان

قنوت امشب زهرا تو را بهانه کند
و یاس میچکد از ربنای مادرتان

به حق چادر خاکیِّ فاطمه برگرد
که مستجاب بگردد دعای مادرتان

همیشه فصل دلم فاطمیه می ماند
سری نمیزنی در عزای مادرتان؟

میان خیمه سبزت تو روضه میگیری
تسلی دل حیدر برای مادرتان

بیا که جمعه غریب است و سرد و بی احساس
و ندبه میچکد از چشمهای مادرتان
***سید مهدی موسوی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/12/10 | نظر

اسفندِ امسالین چرا پَر، وا نکردی؟
پرواز در این ماهِ بی پروا نکردی

خانه تکانی - رؤیتِ نادیدنی هاست
گم کرده هایت را چرا پیدا نکردی
*
باران به چشمه فیضِ اقیانوس بخشید
ای قطره! خود را - حیف شد!- دریا نکردی

با دغدغه هایِ زمینی خواب رفتی
یادی چرا از عالمِ بالا نکردی

دیدی جوانه می زند شمشمادِ کوچه
شرم از شعورِ خویشتن امّا نکردی

دیدی جنون کرده درختِ بید مجنون
اما جنونِ خویش را رسوا نکردی

سرّ سَتوری را دختان با تو گفتند
در بود ماندی بود را بودا نکردی

می شد تو هم جاری شوی در موجِ باران
خالی حبابِ من! چرا خود را نکردی

آن جا که باران زندگانی هدیه می داد
اَموات را هم جُرعه ی اَحیا نکردی

کشکولت از فقر و فنا امسال خالی است
امسال مدحِ حضرتِ مولا نکردی

پُر بودی و تاوَل زدی بر روی امواج
خود را خراب ای پُل چرا آن جا نکردی

امسال هم از میوه ی ممنوع خوردی
یاد از هبوطِ آدم و حوا نکردی

آه از نمایش دادنت در صحنه ی جمع
با خود چرا یک واقعه تنها نکردی

طاووسِ علّییّن و زاغ و خمره ی رنگ
امسال مشتِ خویشتن را وا نکردی
*
بیتِ گریزی داشت گویا این قصیده
خاموش ماندی بیت را گویا نکردی

یک بار دیگر بیت را تکرار کن، آه
لفظی به لب آوردی و معنا نکردی
*
کشکولت از فقر و فنا، امسال خالی است
امسال، مدحِ حضرتِ مولا - نکردی

امسال مدحِ حضرتِ مولا؟، دریغا!
مدح علیِ عالی اعلا نکردی

رفتی سراغ حاشیه - واماندی از متن
عشقی برای خویش - دست و پا نکردی

عشق علی پالایش روح از پلیدی است
امسال - زشتِ حویش را- زیبا نکردی

می شد که هویی بر کشی از عمقِ سینه
افسوس! غیر از هی هی و هی ها نکردی

دف می زد از عشقِ علی - بارانِ اسفند
امّا سماعی در دل شب ها - نکردی
*
اسفند امسالین - چرا- پَر وا نکردی
پرواز - در این ماهِ بی پروا نکردی
***مرتضی امیری اسفندقه***


نویسنده حبیب در دوشنبه 91/12/7 | نظر

با چشم شهرآشوب خود ما را زلیخا می کنی
یعقوب چشمان مرا تنها تو بینا می کنی

دیگر نمی داند کسی فرق ترنج و دست را
یوسف! تمام شهر را داری زلیخا می کنی

دروازه های نور را بستند و ما و تیرگی
کی می رسی و ناگهان دروازه را وا می کنی؟

باغ زمستان دیده ام با شاخه هایی یخ زده
کی تو بهار ناگهان! ما را شکوفا می کنی؟

آه ای قیام قامتت آشوب روز واپسین!
چه محشری با قامتت یک شب تو برپا می کنی؟

فردای من امروز شد، امروز من دیروز شد
تا کی بگو ای نازنین امروز و فردا می کنی؟

بی تو گذشت این جمعه هم ای صاحب عصر و زمان
عصر کدامین جمعه را صبح تماشا می کنی؟
***احمد چگینی***


نویسنده حبیب در جمعه 91/12/4 | نظر

خاصیت نگاه تو ما را خراب کرد
این آفتاب غوره ما را شراب کرد

آدم که گریه را پدرانه به ارث داد
یادش به خیر باد که کار صواب کرد

اندازه حساب شده باده می خورد
هر کس که رفت و آمد خود را حساب کرد

ترسیدم اینکه یار جوابم کند ولی
دیدم کریم بود و مرا مستجاب کرد

روی سپید اوست چراغ هدایتی
پیری که عشقبازی خود در شباب کرد

دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت
هجران روی تو دل ما را مذاب کرد

گریه امان دیدن روی تو را نداد
این آب را جمال تو بر خود حجاب کرد

جاری کن از دو دیده فراتی که غیر از این
باید طهارتی ز رخ آفتاب کرد

پاسخ بده به جای من از لابلای خلق
وقتی خدا به روز جزایم خطاب کرد

تا من،منم،ضمیر تو پیدا نمی شود
باید برای دیدن تو انقلاب کرد
***محمد سهرابی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/11/26 | نظر

با یک نگاه، عاشق خود را شهید کن
این جمعه را به یُمن قدم هات عید کن

داغ ندیدنت به دل هر شقایق ست
این جمعه، داغ باغچه را ناپدید کن

خورشید من! سری به دعاهای ما بزن
از قطره های کوچک باران خرید کن

بر روی هر چه مشق شب ماست خط بکش
شب را ورق بزن، دل ما را سپید کن

دستی به ذوالفقار ببر، روی خاک را
پاک از وفور ابن زیاد و یزید کن

"از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
امشب بیا و عالم ما را جدید کن
***محمدرضا سلیمی***


نویسنده حبیب در پنج شنبه 91/11/19 | نظر

این جا کسی برای تو جا وا نمی کند
این خاک احترام به دریا نمی کند

شهرِ پر از هوی، نفسم را گرفته است
این جا کسی هوای مسیحا نمی کند

دنیا مرا برای خودش خواست ای رفیق
شیطان که فکر آدم و حوا نمی کند

پای تو کم کسی ز خودش دست شسته است
این جا کسی مسافرت از ما نمی کند

نامت برای رفع بلا روی تاقچه است
وَر نه کسی نگاه به آقا نمی کند

از سیر چشم های تو فیضی نمی برد
قومی که میل عالم بالا نمی کند

شب های عاشقان چقدر طول می کشد
ما را جدا ز خود شب یلدا نمی کند

خون می خوریم و شکر خداوند می کنیم
با ما فراق بهتر از این تا نمی کند
***محمد سهرابی***


نویسنده حبیب در شنبه 91/11/14 | نظر

در باد خرامان شد بالای سپیدارت
آشفت و به رقص آمد در پای تو دستارت

موج از سر مستی هم در پای تو کف می زد
خورشید به کف بودی، دستان تو دف می زد

با دست صبا دادی گیسوی پریشان را
در باد رها کردی یاهوی پریشان را

از موج صدای تو، دریا به خروش آمد
خون در رگ دریا شد خونی که به جوش آمد
...
در پای تو اینک من با هلهله می رقصم
دیوانه ترین موجم با سلسله می رقصم

پیچیده صدای تو در کاسه ی مغز من
با این سر پر سودا پر مشغله می رقصم
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/11/11 | نظر

مبتلا کرده است دل ها را به درد دوری اش
نرگس پنهان من با مستی اش مستوری اش

آه می دانم که ماه من سرک خواهد کشید
کلبه ی درویشی ام را با همه کم نوری اش

آسمانی سر به سر فیروزه دارد در دلش
گوش ها مست تغزل های نیشابوری اش

یک دم ای سرسبزی یک دست در صورت بدم
تا بهاران دم بگیرد با گل شیپوری اش

ماه می گردد به دنبال تو هر شب سو به سو
آسمان را با چراغ کوچک زنبوری اش

آنک آنک روح خنجر خورده ی فردوسی است
لا به لای نسخه ی سرخ ابو منصوری اش

بوسه نه جمع نقیضین است در لب های او
روزگار تلخ من شیرین شده است از شوری اش

گربیایی خانه ای می سازم از باران و شعر
ابرهای آسمان ها پرده های توری اش ...
***سعید بیابانکی***


نویسنده حبیب در دوشنبه 91/11/2 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<