ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار شهادت حضرت رقیه (س) 2 - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :368
بازدید دیروز :318
کل بازدید ها :6113231

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

***تضمینی از حافظ***
گر چه از ضعف تن از جا نتوان بر خیزم
مژده?وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟
کن قدم رنجه که چون خاک به ره بنشینم
پیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم
گر شبی با من ویرانه نشین بنشینی
از سر خواجگی کون ومکان بر خیزم
طفلم و آمده پیری به سراغم تو بیا
تا سحر گه ز کنار تو جوان برخیزم
اگر از دست شدم پا به سر خاکم نِه
تا به بویت ز لحد خنده کنان برخیزم
***استاد حاج علی انسانی***

به امیدی که بیایی سحری در بر من
خاک ویرانه شده سرمه ی چشم تر من
مدتی میشود از حال لبت بی خبرم
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
من همان لاله ی افروخته ی خون جگرم
که همین لخته فقط مانده به خاکستر من
شب این شام چه سرمای عجیبی دارد
تب این سوز کجا و بدن لاغر من
دارم از درد مچ دست به خود می پیچم
ظاهراً خرد شده ساقه ی نیلوفر من
چادرم پاره شد از بسکه کشیدند مرا
لحظه ای وا نشد اما گره از معجر من
موی من دست نخورده است خیالت راحت
معجر سوخته چسبیده به زخم سر من
کاشکی زود بیایی و به دادم برسی
تا که در سینه نمانَد نفس آخر من
***مصطفی متولی***

مجنون شبیه طفل تو پیدا نمی شود
زین پس کسی به قدر تو لیلا نمی شود
درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله تو مداوا نمی شود
شأن نزول راس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود
‏بیهوده زیر منت مرهم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
‏صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده اند
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
‏چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
‏کوشش مکن که زنده نگه داری ام پدر
‏این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
***محمد سهرابی***

پایش ز دست آبله آزار می کشد
از احتیاط دست به دیوار می کشد
درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها
"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"
دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
بر روی خاک عکس علمدار می کشد
او هرچه میکشد به خدای یتیم ها
از چشم های مردم بازار می کشد
گیرم برای خانه اتان هم کنیز شد
آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟
چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟
نقشی که میکشد همه را تار می کشد
لب های بی تحرک او با چه زحمتی
خود را به سمت کنج لب یار می کشد
***علی اکبر لطیفیان***
 

 


نویسنده سائل در دوشنبه 89/9/8 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<