ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار ولادت حضرت زینب (س) - حاج غلامرضا سازگار - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :74
بازدید دیروز :187
کل بازدید ها :6117116

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

سلام بر من و اُمّ و اَب و برادر من
درود باد به ابنا و جدّ اطهر من

منم پیمبر خون خدای عزوجلّ

که وحی می دمد از نطق روح پرور من

مرا به تربیت حیدری کنار حسن

برای کرب و بلا پرورید مادر من

تنم سپر، سخنم ذوالفقار خشم علی

مصاف، بدر و احد، کوفه، شام، خیبر من

هماره بر گل روی عزیز زهرا بود

نگاه اول من تا نگاه آخر من

ز آفتاب قیامت اثر نمی ماند

اگر به حشر فتد سایه ای ز معجر من

منم پیمبر ثارالله و چهل معراج

به پیشباز بلا ثبت شد به دفتر من

کسی که بوسه به دستش زدی رسول خدا

نهاد بوسه به پیشانی منوّر من

نگاه نافذ بابا به صورتم میگفت

به حق که فاطمه دوم است دختر من

شب ولادتم آغوش خود گشود ز هم

به بر گرفت مرا همچو جان، برادر من

قسم به خون شهیدان، پیام خون خدا

رسد به گوش همه نسل ها ز حنجر من

حسین داشت بسی پاس احترام مرا

نمی نشست علمدار او به محضر من

جلال و عزت و عزم و ثبات و صبر و رضا

کنند خم سر تعظیم در برابر من

اگر چه حج من از مکه شد شروع ولی

سفر به کرب و بلا گشت حج برتر من

حسین کعبه شد و کربلا و کوفه و شام

شد این سفر عرفات و منا و مشعر من

ز دست رفتم و یکدم ز پای ننشستم

هماره محمل من گشته بود سنگر من

زمام ناقه من بود اگر به دست عدو

سر حسین، سر نیزه گشت رهبر من

سرم شکست ولی سرفراز برگشتم

اگرچه ریخت ز هر بام، سنگ بر سر من

خدا گواست ندیدم به غیر زیبایی

زهی عقیده و ایمان و عشق و باور من

می بهشت شد، از جام دیده ام جوشید

هر آنچه ریخت عدو خون دل به ساغر من

قدم قدم همه آب حیات جاری بود

به کام خشک شهیدان ز دیدة تر من

سخن ز فاطمه گوید به موج حادثه ها

نماز و چادر خاکی و ماه منظر من

چنان به خطبه گشودم زبان به بزم یزید

که لال شد ز سخن، دشمن ستمگر من

نمود کاخ ستم را خطابه ام ویران

اگر چه دامن ویرانه گشت بستر من

عجیب نیست اگر رأس یوسف زهرا

ز نوک نیزه بیاید چو روح در بر من

رواست مهر بسوزد ز آتش نفسم

که داغ ها همه در دل شدند آذر من

اگر چه آتش داغ حسین آبم کرد

به دادگاه قیامت خداست داور من

به جای چادر خاکی، ز طیّ ره گردید

غبار، مقنعة گیسوی معطر من

جمیل بود به حق خدا جمیل جمیل

بلا و داغ دل و غصّة مکرر من

نه شام و کوفه و کرب و بلا، قسم به خدا

زمانه تا گذرد عالم است محشر من

پس از شهادت عباس و اکبر و قاسم
:
همین زنان اسیرند خیل لشکر من

به بیت بیت بلند قصیده ات "میثم
"
بگیر حاجت خود را هماره از درِ من
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/1/15 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<