خواستی پر بکشی تا که کبوتر بشوی
از پدر دور شوی عرصه ی محشر بشوی
خواستی که نفر اول میدان باشی
زودتر سر بدهی تا که کمی سر بشوی
یک قدم پیش پدر راه برو بعد برو
تا که یک بار دگر حضرت مادر بشوی
بی سبب نیست پدر پشت سرت راه افتاد
سالها سوخت به پایت علی اکبر بشوی
وسط معرکه حالا تویی و این لشگر
تیغ در دست برو یک تنه لشگر بشوی
این جماعت همه تمثال نبی را دیدند
رجزی سر بده تا حضرت حیدر بشوی
یک پَر از خودِ تو را باد به خیمه می برد
یعنی آنقدر نمانده است که پرپر بشوی
ناله ات رفت که بالا پدر افتاد زمین
بی تعادل شد و از پشت سر افتادزمین
نفسش سرد شد و خون سرش ریخت زمین
مثل اشک پدرش بال و پرش ریخت زمین
ضربه ای آمد و فرق سر او را وا کرد
استخوانش چو ترک خورد سرش ریخت زمین
پدرش داشت دم خیمه تماشا می کرد
از روی اسب تن گل پسرش ریخت زمین
باچه حالی سرنعش علی اکبر آمد
تکه های پسرش دور و برش ریخت زمین
دست تا زیرتنش برد تنش ریخت به هم
بدنش از سر دست پدرش ریخت زمین
همه دشت پر از اکبر لیلا شده بود
پاره شد قلب پدر تا جگرش ریخت زمین
عمه آمد زحرم هلهله می کرد سپاه
جگرش پاره شد از چشم ترش ریختد زمین
مرگ خود را پدر از دست خدا میخواهد
بردن این بدن پاره عبا میخواهد
***مسعود اصلانی***