همینکه در پی اشکت لب و زبان افتاد
فرات خاک به سر کرد و از دهان افتاد
نگاه مادر تو مثل ابر می بارید
نگاه بی رمقت تا به آسمان افتاد
عطش رسید به جایی که کار بابایت
برای قطره ی آبی به این و آن افتاد
سر تو سیب گلاب رسیده ای بود و
به یک اشاره به دستان باغبان افتاد
رسید خون تو تا عرش یابن ثارالله
زمین ز جاذبه و حرکت از زمان افتاد
به تیر حرمله لبخند تشنه ای زده ای
اگرچه تشنه لبخندت از زبان افتاد
بخواب زیر عبا در میان هلهله ها
که دست خالی گهواره از تکان افتاد
***محمد امین سبکبار***