ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار عید غدیر خم - حسن لطفی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :312
بازدید دیروز :291
کل بازدید ها :6115242

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

دلها اگر که بال برای تو میزنند
هر شب سری به سمت سرای تو میزنند

جبریل میشوند تمام کبوتران
وقتی که بال و پر به هوای تو میزنند

از وصله های کهنه نعلین خاکی ات
پیداست سر به سوی خدای تو میزنند

هر شب فرشته ها که به معراج می روند
دستی به ریشه های عبای تو میزنند

بینند اگر خیال تو را بت تراش ها
تا روز حشر تیشه برای تو میزنند

بر سینه ام نوشته خدا والی الولی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی


وقتش رسیده تا که زمین امتحان دهد
وقتش رسیده تا که زمان را تکان دهد

فصل ظهور نفس رسالت رسیده است
میخواهد ازخدای به گامش توان دهد

باید سه روز صبر کند در غدیر خم
تا که به روی منبری از دل اذان دهد

میخواست حق که آینه ای در برابر ...
... آئینه تمام نمایش مکان دهد

میخواست حق که عین نبی را عیان کند
میخواست حق که دست خودش را نشان دهد

شوری میان عرصه ی محشر بلند شد
دست علی به دست پیمبر بلند شد


وقتی غضب کند همه زیر و زِبر شوند
جنگاوران معرکه ها در به در شوند

وقتی غضب کند همه در خاک میروند
گیرم که صد سپاه بر او حمله ور شوند

چشمش اگر به پهنه میدان نظر کند
گردن کشان دهر همه بی سپر شوند

از ضرب ذوالفقار، خدا فخر می کند
سرهای بی شمارِ جدا بیشتر شوند

فرقی نمی کند که یسار است یا یمین
آنقدر سر زند که دو سر، سر به سر شوند

این مرد تکیه گاه نبرد پیمبر است
این شیر ، شیر حضرت حق است حیدر است

سر می دهیم و از درتان پر نمی زنیم
موجیم و سر به ساحل دیگر نمی زنیم

وقتی که حرف ؛حرف ولایت مداری است
ما دم ز غیر، تا دم آخر نمی زنیم

وقتی که امر نائبتان فرضِ جان ماست
سنگ کسی به سینه باور نمیزنیم

فصل بصیرت است به جز با لوای او
حتی قدم به صحنه محشر نمی زنیم

ما را فقط به پای ولایت نوشته اند
ما سینه پای بیرق دیگر نمی زنیم
 
با ذوالفقار و نام علی پا گرفته ایم
ما درس خود ز مکتب زهرا گرفته ایم


عطری بده که غنچه نیلوفرم کنی
تا در حضور خویش شبی پرپرم کنی

اصلاً مرا نگاه تو در صبح روز عهد
پروانه آفرید که خاکسترم کنی
 
دُرّ نجف دلم شده شاید به دست خویش
روزی مرا بگیری و انگشترم کنی

من را جلا بده که تو را جلوه گر شوم
بهتر همان که آینه دیگرم کنی

نان جوئی به دست تو دیدم چه میشود....
...هم سفره غلام خودت قنبرم کنی

همراه ظرف خالی شیر آمدم که باز
دستی کشی به روی سرم سرورم کنی

آقا نظر به چشم تر مادرم نما
بوی محرم آمده عاشق ترم نما
***حسن لطفی***


نویسنده حبیب در دوشنبه 92/7/29 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<