ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار شب نوزدهم - اشعار شهادت حضرت علی (ع) - صمدی شهاب - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :304
بازدید دیروز :291
کل بازدید ها :6115234

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

گویا که خاک مرده به کوفه نشسته است حیدر دلیل زندگی و جان کوفه بود
ازسجده سربلند نمود و سرش شکست این مزد سرزدن به به یتیمان کوفه بود

امشب برای شیرخدا شام آرزوست پایان تلخ دوره ی چشم انتظاری است
امّا برای زینب محزون ادامه ی دوران تیره ی غم واندوه وزاری است

سرخی خون زریش سفیدش نمی رود زینب به اشک ، خون زلبش پاک میکند
مانند دفن فاطمه درغربتی عجیب فردا حسن جنازه ی او خاک می کند

درعرش شهرتش علنی در زمین غریب مردی که خیری از بشریّت ندید رفت
او بادورنگی همه ی اهل کوفه ساخت امّا دگر زدوری زهرا برید رفت

کم کم که دست وپای علی سرد می شود گرمی زخانواده ی این مرد می رود
امشب به سوی یاس سفید کبود خود با صورتی ز زهر جفا زرد می رود

ساعات آخرین غم دل را مرور کرد یاد خروش خندق وخیبر فتاده بود
ابروی چاک خورده ی خود را به هم کشید گویا به یاد آتش آن در فتاده بود

می سوخت با حرارت آن شعله ، نه زتب یادش نمی رود که چگونه درآن بلا
دشمن زصبر حیدری اش استفاده کرد با قصد کشت فاطمه را زد به کوچه ها

بیهوش می شد و نگهش پر شراره بود خورشید عمر طی شده اش روی بام بود
دیگر طبیب نسخه ی قطع امید داد آمد زمان رجعت و کارش تمام بود

وقت وصیّت آمد وشد گریه ها بلند هرم نفس نفس زدنش جان خانه برد
باب النجات عالم امکان حسین را باب الحوائج آمد و بر دست او سپرد

جای شهادتین زلبش گفت یا حسین زیبب زهوش رفت وگریبان خود درید
تا شام تار شام غریبان کربلا زینب دگر رخ بابای خود ندید

از کوفه رفت سوی مدینه پس از پدر در کوفه او علاقه ی ماندن دگر نداشت
از کوفه با جلال و شکوه تمام رفت امّا اسیرآمد و در کوفه پا گذاشت

دور و برش حسین و ابالفضل در طواف از کو فه رفت با صلواتی پر از درود
آمد به شهر کوفه ولی دلشکسته با سرهای بی تنی که همه روی نیزه بود

جای تلافی نظر لطف مرتضی گویا علی دوباره بدهکار کوفه شد
این غم به عقل جنّ وبشر هم نمی رسید زینب دلیل خنده ی بازار کوفه شد
***مجتبی صمدی شهاب***


نویسنده حبیب در شنبه 92/5/5 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<