ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

سائل - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :174
بازدید دیروز :291
کل بازدید ها :6115104

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

عشقت میان سینه من پا گرفته
شکر خدا که چشم تو ما را گرفته

دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی
حالا که کار عاشقی بالا گرفته

عمریست آقا جان دلم از دست رفته
پائین پای مرقدت مأوا گرفته

گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب
شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته

از کودکی آواره روی تو هستم
دست دلم را حضرت زهرا گرفته

مانند جدت رحمتٌ للعالمینی
حیف است دست خالی ما را نبینی

*
زلف تو را موج پریشان می شناسد
چشم تو را آیات باران می شناسد

عطر تو و پیراهنت را یوسف شهر
کوچه به کوچه صبح کنعان می شناسد

اعجاز چشمان تو را آیه به آیه
آری دل تازه مسلمان می شناسد

آقا کرامات نگاه روشنت را
خورشید در هر صبحگاهان می شناسد

خشم و خروش و هیبتت را بین میدان
هوهوی رعد و برق طوفان می شناسد

خورشید از شرم نگاهت رو گرفته
در ساحل نورانیت پهلو گرفته
*

بالاتر از حد تصور ها کمالت
دل می برد از اهل این عالم خیالت

صبح ازل چشمان مبهوت ملائک
بودند شیدای تماشای جمالت

می جوشد از خاک قدمهای تو زمزم
کوثر شراب خانگیّ لا یزالت

کی می شود با بالهای این چنینی
پرواز تا اوج شکوه بی مثالت

آنجا که بال جبرئیل آتش گرفته
بام نخست پر کشیدنهای بالت

خُلقاً و خَلقاً ، منطقاً عین رسولی
دیگر چه گویم از تو و خوی و خصالت

وقتی که تکبیرت طنین انداز می شد
می گفت لیلا مادرت : شیرم حلالت

می ریزد از عطر نگاهت یاس آقا
تنها تویی هم شانه با عباس آقا

*
هر صبح بر لب نغمه تکبیر داری
تو آفتابی ، صبح عالمگیر داری

با حلقه های گیسوی پر پیچ و تابت
صد کاروان دل در تب زنجیر داری

از لهجه ات عطر خدا می بارد آقا
هر گاه بر لب نغمه تکبیر داری

از میمنه تا میسره می پاشد از هم
وقتی که در دستان خود شمشیر داری

باید برایت ذوالفقاری دست و پا کرد
حیدر شدی و هیبتی چون شیر داری

از هیبت چشم تو دشمن می گریزد
پلکی بزن تا عالمی بر هم بریزد

*
حالا که خاکم را سرشته دستهایت
بگذار تا باشم همیشه خاک پایت

بال و پری می خواهم امشب از تو آقا
تا که تمام عمر باشم در هوایت

آه ای اذان گوی سحر گاه مدینه
یاد نبی را زنده می سازد صدایت

ای کاش چشمانم تبرّک می شدند از
گرد و غبار بال خاکیّ عبایت

ای زینت کرب و بلای حضرت عشق
بگذار باشم زائر پائین پایت

عمریست از مهر تو در دل توشه دارم
شوق طواف مرقد شش گوشه دارم
***یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در جمعه 91/4/9 | نظر

باز هم آسمان این خانه‌ شب پر رفت و آمدی دارد
باز هم کوچه‌ی بنی هاشم بوی عطر محمدی دارد

در شبستان زلف تو ترسا، خال بر گونه‌ی تو هندوکش
طاق زیبای ابرویت محراب، وه که لیلا چه معبدی دارد

کار چشم تو مبتلا کردن، خاک را با نظر طلا کردن
این زلیخای نفس ما یوسف ! عاشق توست هر بدی دارد

خَلق تو خُلق تو تعالی الله!، چه شکوهی است در تو  یا الله!
این علی تا که می‌رسد به خدا صلوات محمدی دارد

می‌آیی و لیلا شده مجنون عطر و بوی تو
دستی به رویت می‌کشد، یک دست بر گیسوی تو

نه بر نمی‌دارد کسی یک لحظه چشم از روی تو
یک چشم زینب بر حسین آن چشم دیگر سوی تو

هم باده نوش کوثری، هم مست از جام علی
باز، ای محمد! می‌رسی، این بار با نام علی 

یا رب و یارب ساغرت، یا حق و یا حق باده‌ات
از مستی لب‌های تو میخانه شد سجاده‌ات

یک دم علی گل می‌کند در آن لباس ساده‌ات
یک دم محمد می‌رسد با زلف تاب افتاده‌ات

می‌آید از در مصطفی امشب که مستم با علی!
حالا که تو هر دو شدی پس یا محمد! یا علی!

تسبیح زیبایت دل روح الامین را می‌برد
آن قد و بالایت دل اهل زمین را می‌برد

ناز قدمهایت دل سلطان دین را می‌برد
موج نگاهت کشتی اهل یقین را می‌برد

غرقند قایق‌های ما در بهت اقیانوس تو
بال ملک می‌سوزد از «یا نور و یا قدوس» تو

وقتی رجز خوان می‌شوی، انگار حیدر می‌رسد
یک لافتای دیگر از نسل علی سر می‌رسد

ای نسخه دوم! ـ که با اصلش برابر می‌رسد ـ
پیش تو می‌لرزد زمین، گویی که محشر می‌رسد

صف می‌کشد یک شهر تا شاید تماشایت کند
مه می‌رسد تا یک نظر در صبح سیمایت کند

شهزاده! دل را می‌بری از شهر با یک گوشه لب
ای مرد! تو یا یوسفی یا احمدی،  یا للعجب!

چشم انتظارت کوچه‌ها، ای ماه زیبای عرب!
صبح یتیمان می‌رسد تا می‌رسی تو نیمه شب

دستان تو میراثی از دست کریم مجتبی
اصلا تو گلچینی شدی از گلشن آل عبا

تا پرده‌های خیمه را ماه جوان وا می‌کنی
هم دشمن و هم دوست را غرق تماشا می‌کنی

با شرم و خواهش یک نظر در چشم بابا می‌کنی
از او چه می‌خواهی؟ چرا این پا و آن پا می‌کنی؟

ای کربلایی این تو و این لحظه‌ی دلخواه تو
ای شیر مست هاشمی اینجاست جولانگاه تو

می‌خواستت در خاک و خون اصلا خدای کربلا
اصلا سرشتت از گِلی خونین برای کربلا

تا باز باشی بهترین، در روضه‌های کربلا
اما در این توفان امان از ناخدای کربلا

با خواهش چشمان تو تا اذن میدان می‌دهد
با رفتنت آرام جان! دارد پدر جان می‌دهد
***قاسم صرافان***


نویسنده سائل در جمعه 91/4/9 | نظر

همه در حیرتم امشب، که شب هفده ماه ربیع است و یا یازده غره‌ی شعبان معظم، شب میلاد محمد شده یا اینه‌ی طلعت نورانی احمد، به سر دست حسین است و یا آمده از غار حرا باز محمد؛ عجبا این گل نورسته علی‌اکبر لیلاست، بگو یوسف زهراست، بگو اینه‌ی طلعت طاهاست، بگو دسته‌گل فاطمه‌ی ام‌ابیهاست، بگو روح بتول است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش، به جلالش به جمالش همه مبهوت کمالش همه مشتاق وصالش که سراپاست همه اینه‌ی احمد و آلش، چه به خلقت چه به طینت چه به صورت چه به سیرت چه به قامت چه به هیبت، همه بینید در این خال و خط و چهره‌ی گل روی رسول دو سرا را.

خانه‌ی یوسف زهراست زیارتگه پیغمبر اکرم، نگه آل محمد به جمالی است که خود شاهد رخسار دل‌آرای محمد شده اینک، همگی چشم گشودند به سویش، به گمانم که گره‌خورده دل نور دل فاطمه بر طره‌ی مویش، شده جا در بغل عمه و آغوش عمویش، نگه ماه بنی‌هاشمیان بر گل رویش، نفسش نفخه‌ی صور و نگهش اینه‌ی نور و قدش نخله‌ی طور و به دَمَش معجز عیسی، به لبش منطق موسی، همه ماتش، همه مستش، همه دادند به هم دست به دستش، همه گل‌بوسه گرفتند ز پیشانی و لعل لب و خورشید جمالش، همه دادند سلامش، همه دیدند به مهر رخ او وجه خدا را.

نگه از دامن مادر به گل روی پدر دوخته گویی، که ز شیری به تجلای الهی شده چون شعله‌ی افروخته، سر تا به قدم سوخته، از روز ولادت بسی آموخته این درس که باید به جراحات تنش ایه‌ی ایثار و شهادت همه تفسیر شود، سینه‌ی پاکش هدف تیر شود، طعمه‌ی شمشیر شود، با نگه خود به پدر کرده ز گهواره اشارت که منم کشته‌ی راهت، تو رسول‌اللهی و من چو علی شیر سپاهت، بنواز ای پدر عالم هستی علی‌اکبر پسرت را به نگاهت، منم آن کودک شیری که ز شیری دل خود را به تو بستم، به فدایت همه هستم، تن و جان و سر و دستم، من و آن عهد که در عالم زر بستم و هرگز نشکستم، پسر فاطمه! از جام تولای تو مستم، تو دعا کن تو دعا کن که سرافراز کنم تا صف محشر شهدا را.

چه برازنده بود نام علی بهر من آن هم ز لب تو، که وجودم همه گردیده پر از تاب و تب تو، به خدایی خدا پیش‌تر از آمدنم بوده دلم در طلب تو، به جز این نیست که باشد حسب من، حسب تو، نسب من نسب تو، به خدا مثل علی در صف پیکار برآرم ز جگر نعره و یک‌باره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، که گوید به من احسن به صف کرب‌وبلا حیدر کرار و زند خنده به شمشیر و به آن صولت و آن نیرو و آن غیرت و آن شوکت و عز و شرفم احمد مختار، سزد از دل گهواره به عالم کنم اعلام که ای خلق جهان! من به نبی نور دو عینم، به همه خلق ندا می‌دهم امروز که فردا به صف کرب‌وبلا یار حسینم، عجبا می‌نگرم در بغل مادر خود معرکه‌ی کرب‌وبلا را.

ای نبی‌روی و علی‌صولت و زهراصفت و فاطمه‌رفتار و حسن‌خو، تو که هستی که ربودی دل لیلا و حسین و حسن و زینب و عباس و علی را، تو نبی یا که علی یا که حسن یا که حسینی، تو همان خون خدا یا پسر خون خدایی، تو همه صدق و صفایی، تو همه مهر و وفایی، تو به هر زخم شفایی، تو به هر درد دوایی، تو عزیز دل آقای تمام شهدایی، تو همان یوسف خونین‌بدن آل‌عبایی، گل پرپر شده‌ی گلبن ایثار و ولایی، نه تو قرآن ز هم ریخته از نیزه و شمشیر جفایی، تو همه صبر و ثباتی، تو همه باب نجاتی، تو به لعل لب خشکیده‌ی خود خضر حیاتی، تو در امواج عطش آبروی آب فراتی که ز داغ لبت آتش زده دریا دل ما را.

نظری تا که چو جان تربت پاک تو در آغوش بگیرم، به ضریحت بزنم بوسه و از شوق، همان لحظه بمیرم، قبر حضرت علی اصغر با قبر امام حسین یکی است نه با قبر حضرت علی اکبر، تو مگر جان حسینی، نه، تو قرآن حسینی، پدر و مادر و جان و همه هستم به فدایت، منم و مهر و ولایت، منم و مدح و ثنایت، منم و لطف و عطایت، منم و حال و هوایت، سگ این کویم و جایی نروم از سر کویت، چه بخوانی چه برانی، کرم و لطف تو بود عادت تو، عجز و گدایی است همه عادت من، گفتم و گویم به دو عالم نفروشم کفی از خاک درت را، به خدا سلطنت این است که خاک قدم خیل گدایان تو باشم، ندهم این سمت از دست، به دستم بگذارند اگر مهر و مه و ارض و سما را
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در جمعه 91/4/9 | نظر

مهربانم! چشم بارانی چه می آید به تو
این ردای سبز روحانی چه می آید به تو

آن نگاه زیر چشمی با وقارت می کند
این تبسم های پنهانی چه می آید به تو

حرکت آن خال مشکی با تکان های لبت
تا که شب «والیل» می خوانی چه می آید به تو

موی مجنون، ریش درویشی چه می آید به من
ناز لیلا، اخم سلطانی چه می آید به تو

اخم کن! آخر نمی دانی که وقتی ابرویت
چین می اندازد به پیشانی، چه می آید به تو

بی قرارِ رفتنی، موجی بزن دریای من!
گرچه آرامی، پریشانی چه می آید به تو

قیصرِ رومی حجازی! آن عبور با شکوه
با سواران خراسانی چه می آید به تو

خال تو آن نقطه ی پایان دفترهای ماست
خال در این بیت پایانی چه می آید به تو
***قاسم صرافان***


نویسنده سائل در دوشنبه 91/4/5 | نظر

بنا نیست امروز افسرده باشیم
پس از چند شب باز پژمرده باشیم

مگر می شود نور را دیده باشیم؟
ولی دل به خورشید نسپرده باشیم

بنا بود ما را سر پا ببینند
اگر بارها هم زمین خورده باشیم

سه شب در به در بین کوچه نشستیم
که سهمی از این سفره ها برده باشیم

محال است ما را از آقا بگیرند
محال است حتی اگر مرده باشیم

اسیرم به گیسوی بالا نشینی
فدای گرفتاری این چنینی

تو شهر غریبی مسافر نداری
شب پنجم ماه، زائر نداری

در این چند شب بال ها کربلایند
بمیرم برایت مهاجر نداری

نبینم برای تو شعری نگفتند
مبادا بگویند شاعر نداری

تو چهارم مسیر به سمت خدایی
تو چهارم مسیری که عابر نداری

در این روزها که تو تنهاترینی
در این روزها که تو زائر نداری

مرا زائر بی قرار تو کردند
دلم را چراغ مزار تو کردند


بنا شد اگر سائلی نان بگیرد
چه خوب است که از کریمان بگیرد

بنا شد اگر شاه نوکر بگیرد
چه بهتر که از نسل سلمان بگیرد

علی خواست تا که برای حسینش
زنی در بلندای ایمان بگیرد

تمام زمین و زمان را که می گشت
بنا شد عروسی از ایران بگیرد

اسیری شهبانوی ما می ارزد
که این خاک بوی «حسین جان» بگیرد

تو آقا ترینی و سجاد مایی
تو شاهی و فرزند داماد مایی


خدا باز تصویر مولا کشیده
برای حسینش، علی آفریده

تو از بس که غرق حضور خدایی
برای عبادت تو را برگزیده

هر آن کس که دیده تو را صبح یا شب
سر سفره های مناجات دیده

ترحم کن ای آسمان محبت!
به این قطره های چکیده چکیده

چه می خواهم از تو که داده نباشی
به اندازه کافی از تو رسیده

همین که گدای تو هستیم کافیست
ابو حمزه های تو هستیم کافیست


بخوان تا ابوحمزه ایمان بگیرد
بخوان آدمی بوی انسان بگیرد

بخوان: «ابکی – ابکی – لنفسی - لقبری...
دل مرده ی ما کمی جان بگیرد

...و یا غافر الذنبُ یا قابل التوب
الهی تصدق عَلَیَّ بعفوک

انا لا انسی ایادیک عندی
الهی تصدق علیّ بعفوک

الهی و ربی علیک رجائی
الهی تصدق علیّ بعفوک...»

لباس مناجت را هر که باید
شب پنجم ماه شعبان بگیرد

تو هستی دلیل مسلمانی ما
نجات پر و بال زندانی ما


به جز عالم سائلی عالمی نیست
به غیر از کریمی تو حاتمی نیست

بر این خشک ها تا که باران ببارد
به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست

خدا از سرم سایه ات را نگیرد
جز این هر چه را هم بگیرد غمی نیست

چهل سال بر سر در خانه ی تو
به جز پرچم کربلا پرچمی نیست

تو یعقوبی و پلک مجروح داری
چهل سال گریه، زمان کمی نیست

چهل سال گریه، چهل سال ناله
چهل سال گریه برای سه ساله


نویسنده سائل در یکشنبه 91/4/4 | نظر

خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت

کشید قامت او را قیامتی برخاست
برای غارت دل ها سپاه مژگان ساخت

ز اوج شانه او آسمان به خاک افتاد
برای هر سر زلفش دلی پریشان ساخت

میان طاق دو ابروی او گره انداخت
از آن دو تیغ گره خورده باد و طوفان ساخت

خدا برای حماسه دلاوری آورد
برای شیر خدا شیر دیگری آورد


نسیمی از تو وزید و زمین شکوفا شد
بهشت در به در کوچه های دنیا شد

برای این که به پای تو بال و پر بزنند
در ازدحام ملائک دوباره دعوا شد

همان شبی که رسیدی مدینه یادش هست
نگاه کردی و عالم پر از مسیحا شد

نگاه کن که تمام دلم طلا گردد
که گر اشاره کنی خاک کیمیا گردد


شکوه چشم تو هوش از سر گل ها برد
زلالی آمدنت آبروی دریا برد
 
بهانه تو به صحرا کشید مجنون را
کشید عکس تو و دودمان لیلا برد
 
شمایلی ز تو یوسف شبی به خوابش دید
حدیث روی تو گفت و دل از زلیخا برد

قسم به چشمان مست آهوها
که گرد راه تو صبر از تمام صحرا برد

شکافت سینه امواج سهمگین را باز
کسی که نام تو را در کنار دریا برد

قسم به مشک قسم به دلت که بی همتاست
خوشا به حال تو آقا که مادرت زهراست
***حسن لطفی***


نویسنده سائل در شنبه 91/4/3 | نظر

دل من با حسین می باشد
ذکر من یا حسین می باشد

کار با من ندارد هیچ کسی
صاحبم تا حسین می باشد

پی کارم به عرصه ی محشر
صبح فردا حسین می باشد

ما مقامات عشق فتح کنیم
تا که با ما حسین می باشد

اولین حرف کودکان بعد از
آب ، بابا ، حسین می باشد

عبد دربار تو شدیم حسین
ما گرفتار تو شدیم حسین


چه صفا دارد این گرفتاری
روزها دارد این گرفتاری

ریشه در اشک های لیلای
کربلا دارد این گرفتاری

گر مقرب شوی تو پشت سرش
هی بلا دارد این گرفتاری

ابروی یار کار خود بکند
شهدا دارد این گرفتاری

خواه ناخواه عاقبت راهی
تا منا دارد این گرفتاری

گره خورده دلم به زلف حسین
مانده ام زیر دین لطف حسین


با تو بودن ضرر نخواهد داشت
این طریقت خطر نخواهد داشت

طالب تیغ تو شود هر کس
احتیاجی به سر نخواهد داشت

تو نخواهی اگر بدون شک
التماسم اثر نخواهد داشت

ننشینی تو روبروی کسی
در غمت چشم تر نخواهد داشت

هر که یک بار آمده حرمت
از جهنم گذر نخواهد داشت

آرزوی تمام مایی تو
پدر نه امام مایی تو


دامنت را به دست ما برسان
عطر سیبی به این هوا برسان

تا نمردیم تا جوان هستیم
پای ما را به کربلا برسان

وقت هیئت بیا به دنبالم
نوکرت را به روضه ها برسان

تربتی هم بیار همراهت
و بر این زخم دل شفا برسان

من که بی آبرویم ای ارباب
آبرویی به این گدا برسان

اعتبارم فقط غلامی توست
افتخارم فقط غلامی توست


گل زهرا فقط تو را دارم
من تنها فقط تو را دارم

هم به عقبی تویی هوادارم
هم به دنیا فقط تو را دارم

خواب دیدم به شام اول قبر
من در آنجا فقط تو را دارم

همه جز تو مرا رها کردند
خوب...حالا فقط تو را دارم

گفتی از من جدا نشو ، نشدم
گفتم آقا فقط تو را دارم

اینکه من نوکرت شدم صد شکر
خاکبوس درت شدم صد شکر


گل ریحانه ی علی هستی
نمک خانه ی علی هستی

زینت و گوشواره ی عرشی
در یکدانه ی علی هستی

می شوی تو خود نبی ، وقتی
به روی شانه ی علی هستی

نفس فاطمه به تو جاری است
روح جانانه ی علی هستی

کوثر از گریه بر غمت پر شد
اصل میخانه ی علی هستی

مصطفی حنجر تو می بوسد
شبی هم دختر تو می بوسد
***رضا رسول زاده***


نویسنده سائل در شنبه 91/4/3 | نظر

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند
ولی برای پریدن زمانمان دادند

خبر دهید دوباره به بال فطرس ها
مجال پر زدن آسمانمان دادند

به احترام ملائک امانت حق را
به دست فاطمه ی مهربانمان دادند

بدون واسطه امشب کنار سجاده
تمام حُسن خدا را نشانمان دادند

قسم به بوسه ی لب های سبز پیغمبر
برای بردن نامت زبانمان دادند

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا


برای آن که بیابیم ما خدایت را
گرفته ایم نشانی ردَپایت را

برای آن که به سمت خدایشان ببری
گرفته اند ملائک نخ عبایت را

و جبرئیل دلش تنگ می شد ای آقا
نمی شنید اگر یک شبی صدایت را

فرشتگان مقرب هنوز حیرانند
تو را به سجده درآیند یا خدایت را

زمین به دور خودش چرخ می زند تا که
نشان دهد به سماوات کربلایت را

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا

به بوم عشق به مژگان تر کشید تو را
به وقت نافله های سحر کشید تو را

نه از برای زمین ها و آسمان ها بود
فقط برای خودش بود اگر کشید تورا

تو را مشاهده کرد و اسیر رویت شد
که از جمال خودش خوب تر کشید تورا

تو مثل جام پر از عشق و عاشقی بودی
که زینب آمد و یکباره سر کشید تورا

برای آن که نشان زمینیان بدهد
سوار نی شدی و در سفر کشید تورا

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا


تو آسمان بلندی و ما کبوتر ها
نمی رسند به بالای بامتان پرها

بدون بردن نام تو بی نتیجه بود
توسَل سر سجاده ی پیمبرها

شریعت از سخن تو حیات می گیرد
تویی که جاذبه بخشیده ای به منبرها

تو جای خود که قیامت کسی نمی داند
کجاست حدِّ نصاب مقام قنبرها

تو مثل کعبه‌ی سیّار آسمان بودی
که در طواف تو بودند جمله ی سرها

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا


تو بی کران، تو بلندی، تو آسمان، تو صعود
تو آفتاب، تو دریا، تو آب هستی و رود

حکایت من و چشمم حکایت عبد است
حکایت تو و چشمت حکایت معبود

و قبل از آن که شود جبرئیل حاجی عشق
کبوتر حرمت بود و کربلایی بود

یکی ز گریه کنان مُحرمت موسی
یکی ز مرثیه خوانان ماتمت داود

به نیت همه‌ی خانواده پیغمبر
«حسین منی انا من حسین» می فرمود

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق، خوش به حال خدا


رسیده است زمان غروب عاشورا
چه می کشد ز وداع تو زینب کبری

تو روی شانه‌ی جبرئیل منزلت داری
به زیر این همه نیزه چه می کنی آقا؟

میان این همه نیزه که رو به پایین اند
صدای زینب کبراست، می رود بالا

حسین توست بله، باورش اگر سخت است
مُرمّل بدماء و مُقطّعُ الأعضا

کنار چشم ملائک به سمت تو خم شد
گذاشت روی گلوی بریده لب ها را

امام سوم دنیا، امام عاشورا
اگر تویی هدف عشق خوش به حال خد
ا
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در جمعه 91/4/2 | نظر

ماه عشق است ماه عشاق است
ماه دل های مست و مشتاق است

در میخانه‌ی کرم شد باز
الدخیل این حریم ِ رزاق است

ریزه خوارش فقط نه اهل زمین
جرعه نوشش تمام آفاق است

بی حساب است فضل این ساقی
شب جود و سخا و انفاق است

بین دلهای بیدلان امشب
با سر زلف یار میثاق است

شب زلف مجعدش «والّیل»
صبح چشمش به عالم اشراق است

«قبره فی قلوب من والاه»
حرمش قبله گاه عشاق است

ماه شعبان رسید! ماه سه ماه
کربلا می رویم! بسم الله


السلام ای پناه مُلک و مکان
در ید قدرتت عنان جهان

رفته قنداقه ات به عرش خدا
تشنة پای بوسی‌ات همگان

در طوافت قیامتی شده است
می ‌رسد هر فرشته با هیجان

پر قنداقة تو می‌ بخشد
پر و بالی به فطرس نگران

از سر زلف عنبر افشانت
سدرة المنتهی گرفته ضمان

عطر و بوی ملیح پیرهنت
مانده در خاطر نسیم جنان
 
بوسیده می چیند از لب تو رسول
رحمت واسعه گشوده دهان

از سر انگشت پاک مصطفوی
جرعه جرعه بنوش شیرة جان

خواند جدت «حسینُ منّی» را
«وَ أنا مِن حسین» را تو بخوان

با تو جود و شجاعت نبوی‌ست
ای شکوه حماسه های عیان

در نمازت شبیه فاطمه ای
بین میدان علی ست جلوه کنان

چشم‌های تو مرز خوف و رجاست
قَهر و مِهر تو آتش است و امان

رحمت محض! یا ابا الأیتام!
پدری کن برای عالمیان

ای که آقائی تو بی حد است
باز ما را به کربلا برسان

شب جمعه شمیم سیب حرم
منتشر می شود کران به کران

روضه هایت بهشت اهل ولاست
چشم ما چشمه های کوثر آن

«وَ مِنَ الماءِ کُلُّ شَیءٍ حَیّ»
اشک ها از غمت همیشه روان

السلام ای شهید روز دهم
السلام ای امام تشنه لبان

تا ابد در فراز پرچم توست
خون سرخت همیشه در جَرَیان

کربلای تو از ازل بوده‌
مبدأ حرکت زمین و زمان

شب سوم رسیده‌ای، ای ماه
السلام علیک ثارالله

السلام ای نگین عرش برین
ماه بالا بلند ام بنین

گره از گیسوان خود مگشا
هر سر موی توست حبل متین

جذبه های نگاه هاشمی ات
ماه را می کشد به سوی زمین

عبد صالح! مواسی لله!
پدر فضل! روح حق و یقین!

به حضورت گشوده دست، فلک
به قدوم تو سوده عرش، جبین

وقت هوهوی ذوالفقار علی ست
به روی مرکب حماسه نشین

می شود با اشارة‌ تو دو نیم
هر کسی آید از یسار و یمین

زینبت «إن یکاد» می خواند
آسمان محو هیبت تو! ببین

کاشف الکرب اهل بیت نبی!
بازوان تواند حصن حصین

ماه من بازوی رشید تو را
که برافراشته است بیرق دین

زده بوسه علی به گریه چنان
بوسه ها چید از آن حسین چنین

نقش باب الحوائجی داری
به روی بازویت شبیه نگین

سائلان تو بی شمارند و ...
گوشه چشمی به ما! بس است همین

شب جود و کرامت و بذل است
شب چارم شب اباالفضل است


السلام ای حقیقت جاری
روح تقوا و زهد بیداری

سید السّاجدین شهر رسول
عبد مسکین حضرت باری

روزهایت مجاهدت ، ایثار
نیمه شب هات بخشش و یاری

در مناجاتت ای صحیفة نور
آیه آیه زبور می باری

همه مجذوب ربنای تواند
محو این سیر و این سبکباری

گوش کن این صدای داوود است
که به شوق تو می شود قاری

پا برهنه به حجّ که می آیی
کعبه را هم به وجد می آری

در شکوه و حماسه بی مثلی
خطبه هایت زبانزدند آری

واژه های تو تیغ برّانند
ثانی حیدری و کراری

شام و کوفه به لرزه افتادند
سرنگون پایة ستمکاری

در مصاف تو سهم دشمن دون
چیست غیر از مذلت و خواری

وارث عزت و سخای حسین
ای که بعد از عمو، علمداری

به محبان خود نظر فرما
بیشتر موقع گرفتاری

رو سیاهی من گذشت از حدّ
تو برایم مگر کنی کاری

در نماز شبت دعایم کن
تو عزیزی تو آبروداری

دلم از بند هر غم آزاد است
شافع من امام سجاد است


شد روا حاجت همه، ما ! نه
کربلا شد نصیب ما یا نه؟

رزق شش‌گوشه می‌ دهند امشب
کی شنیده گدا ز آقا: نه

کربلا رفته در شب جمعه
می شناسد مگر سر از پا؟ نه

کربلا می روی بخوان روضه
روضه های جوان لیلا، نه

زخم ها التیام پیدا کرد
زخم فرق دوتای سقا، نه

التیام دمادم سیلی
می دهد فرصت تماشا؟ نه

از شب خیزران مگر مانده
لب و دندان برای بابا؟ نه

زینب است و نوای جانکاهش
ذکر أین بقیة اللهش
***یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در جمعه 91/4/2 | نظر

تا آبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما را اسیر خال روی لب نوشته اند

در اعتکاف گیسوی تو سالهای سال
مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته اند

در مسجد الحرام خم ابروان تو
مثل فرشتگان مقرب نوشته اند

در محضر نگاه الهی تو مرا
در خیل نوکران مهذَب نوشته اند

شبهای جمعه که دل من مست کربلاست
از اشتیاق وصل لبالب نوشته اند

با یک نگاه مادرت اینجا رسیده ایم
با این دلی که فاطمه مذهب نوشته اند

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است
ما را فدای دلبر زینب نوشته اند

من را که بی‌ قرار حرم می کنی بس است
اصلا مرا غبار حرم می کنی بس است


شرط نزول کوثر رحمت دعای توست
اصلاً تمام خلقت عالم برای توست

بالاتری ز درک تمام جهانیان
وقتی که انتهای جهان ابتدای توست

حتی نداشت روح الامین اذن پر زدن
آنجا که از ازل اثر رد پای توست

بی حب تو کسی به سعادت نمی رسد
رمز نجات اهل زمانه ولای توست

آسوده خاطران هیاهوی محشریم
وقتی رضای حضرت حق در رضای توست

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسین
تنها بهشت اهل ولا ، کربلای توست

در آستانة تو کسی نا امید نیست
صحن امیر علقمه دار الشفای توست

از ابتدای صبح ازل فضل می کنی
ما را گدای دست اباالفضل می کنی


وقتی که هست دوش نبی آسمان تو
یعنی تو از پیمبری و او از آن تو

فرزند خویش را به فدای تو کرده است
بسته ست جان حضرت خاتم به جان تو

معلوم کرد نزد همه حرمت تو را
با بوسه های دم به دمش بر دهان تو

فرمود هفت مرتبه تکبیر عشق را
تا بشنود ترنم عشق از زبان تو

آوای «من أحب حسینا» وزیده است
هر روز پنج مرتبه از آستان تو

ما از در حسینیه جایی نمی رویم
هستیم تا همیشه فقط در امان تو

هر شب نشسته فطرس اشکم به راه عشق
آنجا که صبح می گذرد کاروان تو

این اشکها برای دلم توشه می شود
اذن طواف مرقد شش گوشه می شود


حال و هوای قلب من امشب کبوتریست
وقتی که کار صحن و سرای تو دلبریست

شبهای جمعه عکس حرم زنده می شود
تصویر رقص پرچم و گنبد چه محشریست

ما را اسیر عشق تو کرده، تفضلت
با این حساب کار شما ذره پروریست

با تربت تو کام دلم را گشوده اند
آقا ارادتم به شما ارث مادریست

در ماتم تو محفل اشک است چشم ما
اصلا بنای هیات ما روضه محوریست

ما سالهاست در غم تو گریه می‌کنیم
هم ناله با محرم تو گریه می‌کنیم
***یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در جمعه 91/4/2 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<