ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

میلاد حضرت زهرا(س) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :555
بازدید دیروز :158
کل بازدید ها :6114215

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ین محراب ازل گرم سجودی بانو
اولین فاطمه صبح وجودی بانو

سرّ «لولاک» که تکلیف مرا روشن کرد
علت خلقت افلاک تو بودی بانو

کس ندانست که جبریل نگاهت یک عمر
با خدا داشت عجب گفت و شنودی بانو

هر سحرگاه تو معراج دمادم داری
بال پرواز تو نشناخت فرودی بانو

باز از جنت الاعلای تو سمت ملکوت
هر ملک آمده با کشف و شهودی بانو

پلک بر هم زدی و عشق به جریان افتاد
صد و ده پنجره اعجاز گشودی بانو

آمدی آینه نور الهی باشی
حسن مطلق شوی و لا یتناهی باشی

عصمت حضرت حق شد متجلی در تو
می‌فرستد خود الله تحیت بر تو

روی لب زمزمه نابِ تبسم داری
با خدایت چه کلیمانه تکلم داری

آسمان با تو و تسبیح لبت مأنوس است
روشنی بخش دل و جان تو «یا قدّوس» است

آمدی آینه عصمت ایزد باشی
آمدی ام ابیهای محمد باشی

نبی الله به دیدار تو عادت دارد
با تماشای تو هر لحظه عبادت دارد

قلب پر مِهر تو گنجینة الاسرار نبی‌ست
کوثری! سهم جهان در طلب تشنه لبی‌ست

آمدی فاطمه صبح ازلی روشن شد
آمدی فاطمه چشمان علی روشن شد

چشم مولا که شد از نور تو روشن ای ماه
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله

نام تو فاطمه یا فاطمه تسبیح علی ست
یاد تو لحظه اعجاز مفاتیح علی ست

عاشقانه تو که با یاد علی می خوانی
دم به دم در همه جا نادعلی می‌خوانی

شده تسبیح لبت نغمه حیدر حیدر
ذکر هر روز و شبت نغمه حیدر حیدر

با تو تکلیف قدر حکم قضا معلوم است
در کنار تو دگر صبر و رضا معلوم است

تو که در بندگی و زُهد و وفا دریایی
پاره قلب نبی، انسیة الحورایی

لحظه هایت همه ایثار، صداقت، تقوا
راضیه، مرضیه ، صدیقه ، زکیّه ، زهرا

حب تو موهبت حضرت حق در دل هاست
خانه ات تا به ابد مقصد سرمنزل هاست
 
خانه ساده ات از صدق و صفا لبریز است
قلب سجاده ات از شور دعا لبریز است

رحمت و جود و سخا جلوه ای از آیه توست
که مُقدّم به تو یا فاطمه همسایه توست

خانه داری تو که شهره آفاق شده
عرش أعلی به تماشای تو مشتاق شده

هر کس از باغ بهشت تو سخن می‌گوید
از بزرگی و کرامات حسن می‌گوید

بر سر دوش نبی نور دو عینی داری
جان عالم به فدایت! چه حسینی داری

در کرمخانه لطف تو مقرب باشد
هر که خاک قدم حضرت زینب باشد

قدر یک گوهر یکدانه تو مکتوم است
ام کلثوم تو مانند خودت مظلوم است

از نگاه تو فقط نور خدا می‌بارد
هر کسی نام تو را روی لبش می‌آرد

نا خود آگاه دلش چشمه ای از ایمان است
هر کسی نیست در این دایره سرگردان است

بین دستان تو دستاس اگر می‌گردد
گردش کون و مکان هم به تو بر می‌گردد

آسمان محو تو و این همه معصومیّت
گرهی زد به پر چادر تو با نیّت

چادرت مظهر تقوا و عفاف است ببین
آسمان دور سرت گرم طواف است ببین

هر کسی نزد تو احساس بهشتی دارد
چادرت رایحه یاس بهشتی دارد

چه بگویم که بود فاطمه جان درخور تو
عالمی گشته مسلمان تو و چادر تو

مدحت ای سوره بی خاتمه کی کار من است
شرح اوصاف تو یا فاطمه کی کار من است

جنتی هست اگر، شمس دل افروزش تو
عالمی هست اگر، ماه شب و روزش تو

کیست که رتبه والای تو را دریابد
خاک زیر قدمت مرتبه زر یابد

آب مهریه تو گشته و تطهیر شده
در دل شیعه فقط مهر تو تکثیر شده
 
حب تو روشنی عرصه محشر باشد
در دل هر که ولای تو و حیدر باشد

می‌شود با نظر لطفت الهی، مادر
به سوی جنت الاعلای تو راهی، مادر

این تویی که همه جا اذن شفاعت داری
تو که در هر نفست صبح هدایت داری

انقلاب تو شده مبدأ ایمان مادر
شده مدیون تو و خون تو قرآن مادر

با وفاداری تو راه ولایت باقی‌ست
راه ایثار و صبوری و شهادت باقی‌ست

یک تنه در وسط کوچه قیامت کردی
بسته شد دست علی و تو امامت کردی
 
با قیامت به همه درس بصیرت دادی
تو به دین بار دگر شوکت و عزّت دادی

نقش یا فاطمه سر بند مجاهدها شد
امتداد ره تو نهضت عاشورا شد

مکتب سرخ تو الحق که حسینی ها داشت
نسل نورانی‌ات ای عشق، خمینی ها داشت

ماند نام تو و در کل جهان نامی شد
نور تو مطلع بیداری اسلامی شد

همه دنیا شده فریاد عدالت خواهی
کاش این جمعه شود با مددِ تو راهی

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
عالمی منتظر گفتن بسم الَّه اوست

کاش می‌آمد و بودیم کنارش، یارش
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
***یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/2/20 | نظر

دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است

تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است

مادر! حضور نام تو در شعر های من
لطف خداست شامل حال غزل شده است

غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است

سیاره ای که زهره نشد آه می کشد
آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است

زهرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است

با نام تو هوای غزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است

هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری
تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری

نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است

از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت

نور قریش! تا که تویی صاحب دلم
غرق خداست شعب ابی طالب دلم

عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است

از این شکوه، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد

چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است
پیش تجملات، جهازت سپر شده است

آیینه ای و سنگ صبور پیمبری
در هر نفس برای پدر مثل مادری

اشک شما عذاب بهشت است، خنده کن
لبخندت آفتاب بهشت است، خنده کن

دنیای ما نبوده برازنده ی شما
هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما

آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام

مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
***سید حمیدرضا برقعی***


نویسنده سائل در دوشنبه 91/2/18 | نظر

این کیست، این که محو تماشای خود شده
پیش از ظهور، مادرِ بابای خود شده

در بی زمانِ مانده به میلاد، سر بلند
از امتحانِ روشن فردای خود شده

با سیزده مناره خدا را صدا زده
قد قامت بلند مصلّای خود شده

منظومه های شمسی او بی نهایتند
گرم شکوه دیدن ژرفای خود شده

عقل فرشته ها که به جایی نمی رسد
خود پاسخِ شگفت معمّای خود شده

حالا علی برای علی جلوه کرده است
آئینه ی تلألؤ همتای خود شده

اصلاً خدا هر آن چه که می خواست، او شده
این کیست این که حضرت زهرای خود شده؟!

اشراق آسمانیِ رازِ تبارک است
صبح نزول سوره کوثر مبارک است!


دل می بری غزل غزل از این ترانه ها
شیواترین عزیزترین مادرانه ها

تسبیح را به دست بگیر و ببین که باز
معراج می روند همین دانه دانه ها

با آیه های سوره قدر آمدی که ما
ایمان بیاوریم به آن بی نشانه ها

هر صبح با سلام پیمبر طلوع توست
تنها بهانه ی پدرت از بهانه ها

آتش گرفت اگر تن تب دارمان چه غم
نورِ «دعای نورِ» تو سر زد به خانه ها

یا نور! فوق نور، علی نور ، نورِ نور
خورشید می شویم از این جاودانه ها

ای کاش زیر سایه سادات جا کنیم
نانی خوریم و حق نمک را ادا کنیم  

سرو آمدی که پایِ علی همسری کنی
اصلاً رسیده ای که علی پروری کنی

با خطبه ات حماسه ای از واژه ها شکفت
شاید زمان آن شده پیغمبری کنی

تو از خودت برای خدا خرج می کنی
تا پاسداری از شرف سنگری کنی ...

که ریشه ولایت از آن آب می خورد
تا سایه ای بگیرد و حق گستری کنی

نهج البلاغه خوان مدینه، طنین تو
پیچیده تا که شرح علی محوری کنی

شیرازه عفاف و حیا و وقار و صبر
تنها به دست توست که مرد آوری کنی

ما شیعه زاده ایم به این دل خوشیم که
بیمار می شویم کمی مادری کنی

بانو به قول خواجه هواخواهِ خدمتیم
جا ماندگان قافله های شهادتیم


یادش بخیر یاد شهیدان یکی یکی
شوریده های حضرت باران یکی یکی

خرّم شده است شهر به شهر دیارمان
از خون گرم و قامت ایشان یکی یکی

جبهه گرفته بوی تو را که گرفته ای ...
سرهای سرخ بر سر دامان یکی یکی

کم کم پیامشان که فراگیر می شود
گل می کنند غزّه و لبنان یکی یکی

بحرین و مصر و تونس و صنعا ز خواب جست
از انقلاب پیر جماران یکی یکی

اکنون رسیده است زمانش که بشکنند
طاغوت های سنگی انسان یکی یکی

با بیرق ولیّ زمان می زنیم پا ...
بر قله های دانش دوران یکی یکی

بر لب فرشته نام تو آورد گریه کرد
سجّاده درد پای تو حس کرد گریه کرد


جان می دهیم و از درتان پر نمی زنیم
موجیم و سر به ساحل دیگر نمی زنیم

وقتی که حرف، حرفِ ولایتمداری است
ما دم ز غیر تا دم آخر نمی زنیم

وقتی که امر نایبتان فرض جان ماست
سنگ کسی به سینه ی باور نمی زنیم

ما را فقط به پای ولایت نوشته اند
ما سینه پای بیرق دیگر نمی زنیم

با ذوالفقارِ نامِ علی پا گرفته ایم
ما درس خود ز مکتب زهرا گرفته ایم
***حسن لطفی***
*از وبلاگ حسینیه*


نویسنده سائل در دوشنبه 91/2/18 | نظر

دل که آشفته شود زلف پریشان هیچ است
پیش مشتاقی ما چاک گریبان هیچ است

کرم اهل کرم بیشتر از خواهش ماست
خواهش دست گدا نزد کریمان هیچ است

آنقدر معجزها از هنر تو دیدیم
که بنا کردن این دل دل ویران هیچ است

سربلندیم اگر سایه ی تو بر سر ماست
پیش این سایه ی تو تاج سلیمان هیچ است

خِلقت طینت تو بس که لطافت دارد
گر بریزند به پای تو گلستان هیچ است

ما به جمهوری زهرایی خود مینازیم
وَرنه بی فاطمه که خطه ی ایران هیچ است

مِهر زهراست به ما رنگ و بویی بخشیده
نام زهراست به ما آبرویی بخشیده


زیر پای تو می افتند سر اگر بنویسند
در هوای تو می افتند پَر اگر بنویسند

نسبت ام ابیهاست که شایسته ی توست
اشتباه است تو را دختر اگر بنویسند

باز قرآن کریم است ندارد فرقی
جای هر سوره فقط کوثر اگر بنویسند

قصد کردم پس از امروز هزاران دفعه
بنویسم زهرا ، مادر اگر بنویسند

بی گمان یاد نخ چادر تو می افتیم
از مقامات تو در محشر اگر بنویسد

به مقام تو اضافه نشود نام تو را
یا نبی یا علی دیگر اگر بنویسند

نه نبی ، بلکه نبوت  شده عزتمندت
نه علی ، بلکه ولایت شده گردنبندت


عرش را دیدم جای تو به یادم آمد
قرب انگشت  نمای تو بیادم آمد

در عبودیت تو کُنه ربوبیت بود
باصفات تو خدای تو  به یادم آمد

روحِ  روح القُدست بود که فرمود : اقرا
در حرا نیز صدای تو  به یادم آمد

خواستم روی نماز شب تو فکر کنم
ورم کهنه ی پای تو به یادم آمد

قُوت دنیا و قنوت تو به هم مرطبتند
حرف "نون " بود و دعای تو به یادم آمد

غصه خوردم که به افطار چرا لب نزدی
لب خوشحال گدای تو به یادم آمد

گرد و خاک حرمی را که نداری بفرست
درد دارم که دوای تو به یادم آمد

قبر تو گُهر دنیاست و دنیا صدف است
جلوه ای از حرم گم شده ات در نجف است


قصدت این بود فقط یار علی باشی و بس
ظرف نُه سال گرفتار علی باشی بس

از مقامات خودت دم نزدی تا که فقط
باعث گرمی بازار علی باشی و بس

بازوی تازه شکسته شده از یادت رفت
تا که هر لحظه نگهدار علی باشی و بس

خواستی میخ تو را بند کند تا شاید
مثل یک عکس به دیوار علی باشی و بس
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/2/17 | نظر

شب بود و تاریکی طنین انداخت در شهر
سرما خروشی سهمگین انداخت در شهر
آن شب صبوری در سرشت مادران بود
زنده به گوری سرنوشت دختران بود
ناگاه فجری مژده ی روشنگر آورد
از خاوران نور محمد سر بر آورد
آن مرد، دل را شور محشر گونه ای داد
زن را کرامت های دیگر گونه ای داد
میگفت زن را چون آسمانی بیکران است
آری بهشتی زیر پای مادران است
زیباترین فصل کتاب او تو بودی
والاترین زن در خطاب او تو بودی
ای نور تو شمع دل افروز پیمبر
مزد عبادات چهل روز پیمبر
ای هم نشان با چاه در انبوه دردش
ای همنشین ماه با گلهای زردش
با آن جلالت پای پر آماس،آری
دستان پینه بسته و دستاس ،آری
بانو! چقدر این سادگی را دوست داری
پیش از سفر آمادگی را دوست داری
ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق
ای سفره ی افطار تو سرشار انفاق
از بس پس انفاق ها لحظه شمردی
تا خانه ات رخت عروسی را نبردی
دست تو از باغ خدا انجیر می ریخت
بر کاسه ی صبح دل ما شیر می ریخت
آری گل مریم تماشا آفریدی
عطری دمیدی و مسیحا آفریدی
مثل اذان نام تو بر گلدسته ها ماند
وقتی گلستان تو زینب را شکوفاند
با نسل تو خورشید اندودیم اکنون
با یازده صبح تو خشنودیم اکنون
پلکی بزن اردیبهشتی تو باشیم
سلمان خرمای بهشتی تو باشیم
ای هرم صحرای عطش غالب به حالت
ای سختی شعب ابیطالب به جانت
شبنم بپاشان شاخه ساران سحر را
آغوش واکن بوسه باران پدر را
آری پدر را یا رسول الله گفتی
در پاسخ اما این سخن ها را شنفتی:
ای گل ، بهاری عاطفه در برگ ها کن
یعنی مرا با "ای پدر" تنها صدا کن
بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟
یا گفتگو با جبرئیل آرامتان کرد؟
ما در مدینه عطر گلها را شنیدیم
اما نشانی از مزار تو ندیدیم
ای خطبه ات مهر دهان یاوه گوها
ای ندبه ات بنیان کن بی چشم و روها
با خطبه ات مرز امید و بیم بودی
آنجا تبر بر دوش ابراهیم بودی
گفتی: مبادا کافری ها پا بگیرند
موسی نباشد سامری ها پا بگیرند
نگذاشتی که بیشه ها در گیر باشند
روباه ها فکر شکار شیر باشند
با این حماسه شور و شینی آفریدی
تکبیر گفتی و حسینی آفریدی
دشمن اگر چه بادها در غبغب انداخت
خود را میان خطبه ی پر شور تو باخت
تو کوثری تو چشمه ای تو مثل رودی
از دامن خورشید ما تهمت زدودی
یعنی که گفتند ابتر است اما اینچنین نیست
انگشتر پیغمبر ما بی نگین نیست
اکنون خدا را شکر بی کوثر نماندیم
این انقلاب ماست ما ابتر نماندیم
امروز در بیروت نسل تازه داریم
در غزه از روح حماس آوازه داریم
آنک درای فتح وایمان پرشتاب است
این بانگ نسل سوم انقلاب است
" گر صد حرامی صد خطر در پیش داریم
حکم جلودار است سر در پیش داریم"
بانو ! جوانانت خط شب را شکستند
با راه فرزندت خمینی عهد بستند
لب تر کنی در معرکه جان می سپارند
ای هاجر! اسماعیل هایت بیقرارند
بار دگر دل مژده ی روشنگر آورد
از خاوران نور محمد سر بر آورد
*** جواد محمد زمانی ***
بحر طویل
چشم خیسم پر ز باران بهاری
 مینویسم روی دیوار دل خود یادگاری
 خاطرات خنده ی بانوی عطر و عاطفه
بانوی دریا ، موج احساسات طاها ، مادر بابای دنیا
حضرت سیب بهشتی
باعث تطهیر هر پستی و زشتی
چشمه ی جاری شده از کوچه های باغ جنت
 می چکد از گوشه های چادرش باران عصمت
 جمع مروارید و شبنم ، شادی و غم
او که بود از نسل آب و آینه، اقوام زمزم
او که خوابیده به زیر سایه سار گوشه ی پلک مسیحایش هزار عیسی بن مریم
 بانوی یاسینه پوش خطه ی سبز خدا
 یعنی همان همسایه ی عرشی
که جبریل امین شد بالهایش
خاکبوس آستان ساده ی او
 شاهراه آسمانهای دو عالم می رسد تا جاده ی او
کعبه و هر چه زیارتگاه در سجاده ی او
 هرشب از عطر نفسهایش ملائک بهره مند و
هر فرشته پشت درهای تبسم زار سبزش مستمند و
روزها در پشت دستان سحرگاهش به آهی در کمند و
دست بر سینه همه با حرکت یک آن پلکش
کوه و صحرا ماه و خورشید و ستاره ساحل و امواج  دریا
پشت او دارد اقامه میکند آدم نماز توبه و
حوا ز دست او لباس عفت خود را گرفته
یا همین موسی
که در دستش عصا رد شد به نام آل زهرا
از مسیر نیلگون تنگ دریا
تازه فهمیدم چرا مادر گرفته از نگاه مرد نابینا
 حجاب چادر خود را
 همان شی گرانقدری که در یک نیمه شب
کرده مسلمان خودش هفتاد مطرود یهودی را
و دارد چند وصله بر سر و رویش
و سلمان گفت تا که آسیاب پینه های دستی اش میگردد و
نان من و ما میرسد از گرمی دست تنورش
او که دارد در قباله مالکیت بر زمین و آسمانها
سر خط مهریه اش یک سوم از کل تمام آبهای این زمین
یعنی که ما در کوچه اش مستاجر و خانه نشین
آری همان خاکی که شد همسایه با عرش برین
روزی سه بار از خانه اش خورشید می آید
 به سمت آسمان حضرت حیدر برون
هر روز و شب
هر گاه و بیگاهی بچیند
 دست مشتاق نبی از کهکشان سینه و دستان و صورت یک سبد ماه و ستاره
بعد باران های زخمی یک هوا پایین چشمان کبودش رد یک رنگین کمان
 آری همان جایی که فرموده پدر روحی که ما بین دو پهلوی من است
این سوخته ی شعله ی در
باغ خدا قوس هلالین ماه ابروی من است
حالا من و تو مانده با یک قطعه خاک گمشده در حسرت باران
ببار آقا بیا مهدی...
*** روح الله عیوضی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/3/10 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<