گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی
حقش نبود دختر خود خونجگر کنی
شرمنده ام ، زطرز پذیرایی ام مکن
افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی
اصرار من به ماندن تو فایده نداشت
تو می روی که قصد نماز سحر کنی
اینقدر با نگاه خودت آتشم مزن
قصد تو چیست ؟ اینکه مرا شعله ور کنی!!.
ابرو شکسته زائر پهلو شکسته ای
دیدار با شهیده ی دیوار و در کنی
بعد از تو کوفه حرمت ما را نگه نداشت
از اهل خویش بلکه تو دفع خطر کنی
***حسن علیپور***