در تب لاله ایی بی نشانم
مرغ دل در تکاپوی گلهاست
طبع من تاب جوشش ندارد
فصل پاییز بانوی گلهاست
باغ گل در غم باغبان باز
روبرو با فراقی دگر شد
جای مردم به زخم شقایق
داغ آلاله ها تازه تر شد
شعله در جستجوی گل سرخ
تا گلستان کشیده زبانه
رفته حتی به چشم ملائک
دود آن غربت بیکرانه
هیزم جهل دنیا پرستان
آتشین دامن آسمان کرد
آه مظلوم چاه مدینه
شکوه از خلق نامهربان کرد
از شبیخون دونان تاریخ
خلوت جمع خوبان بهم خورد
آمدند و شکستند و رفتند
برگ خونین دیگر رقم خورد
با کنایه چگونه بگویم
تاکه آتش به جان در افتاد
ناله ی فضه در خانه پیچید
پیش پای پدر ، مادر افتاد
با همان حالت ناتوانی
دست لرزان خود را عصا کرد
در ره پیروی از امامش
جان شیرین خود را فدا کرد
فاصله بود و یک کوچه نامرد
تا که آن دست مردانه بستند
با قلافی که گویی تبر بود
شاخه یاسمن را شکستند
آب شد کمکم آن شمع سوزان
ناله ای در گلویش نمانده
زندگی رفته در بستر مرگ
رنگ ماندن برویش نمانده
بار سنگینی داغ هجران
سرو قد قامتی را دو تا کرد
آنقدر شد مصیبت عیان که
عالمی را به غم مبتلا کرد
وقت کوچ پرستو نبود و
پرزد از آشیان ناگهانی
یاس حیدر چه نیلوفرانه
شد خزان در بهار جوانی
تربتش هم نشانی ندارد
کاش غربت قلم برنمی داشت
یا که مهدی برای تسلا
برمزارش گل لاله می کاشت
راه زهرا ولی بی نشان نیست
آسمان شلمچه گواه است
می وزد از مزار شهیدان
عطر یاسی که در قتلگاه است
لاله رویان ایران زمین هم
با تاسی به زهرا سر انجام
در دفاع از حریم ولایت
نامشان شد شهیدان گمنام
***صابر خراسانی***