خیبر و بدر و حنین است و احد ، در پس در
که در این رزم شده حضرت زهرا ، حیدر
یک نفر مرد در آن کوچه نزد فریادی . . .
آتش کینه مزن بر حرم پیغمبر
ریسمان و گلوی شیر خدا ، واویلا
چه کند فاطمه با غربت مرد خیبر
فضه اش داد کمک تا که زجا برخیزد
کس ندانست چسان خورده زمین این مادر
حرف گیسوش به هم ریخته این عالم را
وای اگر دست برد فاطمه سوی معجر
گوئیا پهلوی او درد ندارد اصلا
فاطمه هست فقط دل نگران حیدر
ضربه هایی که به پهلوی مبارک می خورد . . .
آنچنان بود که دردانه اش افتاد آخر
چادر و مقنعه اش زود چه گلدار شده
تازگی فاطمه بوده است عزادار پدر . . .!
تا به خود آمد علی دید کمی دیر شده
ارغوانی است همه برگ گل نیلوفر
***جواد حیدری***