تا میرود زدیده ام آن صحنه های داغ
ای زخم سینه تا دم در میبری مرا
ای زخم با لباس سفیدم چه کرده ای؟!
داری شبیه حوصله سر میبری مرا
*
گفتم کمی بخوابم و آرام تر شوم
اما دوباره درد،سراغ مرا گرفت
میخواستم بچرخم و پهلو عوض کنم
ناگه رگی ز پهلوی من بی هوا گرفت
*
شستم سر حسین و حسن را به دست خود
خوب است اگر چه فضه که مادر نمیشود
فضه سریع باش تنوری درست کن
الآن علی می آید و دیگر نمیشود...
*
مشغول استراحتم ای زخم لج نکن!!
وقت نماز شب نشده پس تو هم بخواب
ای زخم لااقل دهنت را کمی ببند
ترسم ز خنده ی تو شود دیده ام پر آب
*
طرحی زدم ضرورت پنجاه سال بعد
حیدر ببخش این همه محتاطی مرا
باید کفن ببافم و پیراهنش کنم
اسما بیار جعبه خیاطی مرا
*
یک مشت استخوان چه کند رخت خواب را؟
هر جا ردیف شد سر خود می گذاشتم
فکری به حال زینب بی خواب من کنید
ای کاش مرده بودم و دختر نداشتم
***محسن عرب خالقی***