تازه ای نیست در این مهبط دود آلوده
جز همین رخوت سنگین رکود آلوده
بوی ذاتی شدن جلوه اسمایی داشت
گوشه چند پر خیس شهود آلوده
هر کجا شعله مستی است کسی گریانش
هر کجا دود خماری است ، کبود آلوده
اوج معراج نبی را به تزایُد می بُرد
جذبه دانه سیبی به فرود آلوده
ذات تو مغرب عنقاست ، ندارد قیدی
حیف از عشق که باشد به وجود آلوده
سخت پرهیز کن از صحبت صاحب نفسان
چون که آیینه ای و آه حسود آلوده
غم تو بیش و کم غیرت اصحاب وفاست
شب و روز تو ، به این بود و نبود آلوده
فوران کردن این آب ، زمین گیرش کرد
گریه دار است قیام به قعود آلوده
تشنگی کو که بفهمند چه کاری کردند ؟
شده از ضربه ی شان بستر رود آلوده
*** شیخ رضا جعفری***