در آن عصر که غارت آغاز شد
ترحم زِ دلهـــايــشان دور شد
يکي خنده ميکرد و ميگفت که
جهيـــزي? دخــتــرم جور شــد
**********************
آرام،!نيا خواهر مضطر برگرد
جانِ گلويِ علي اصغر برگرد
اينها همگي دزد سرِقافله اند
تو پيشِ سرِ علي اکبر برگــرد
مهمانم و نوبــت پذيرايي من
تا اينکه نبيني تنِ بي سر ،برگرد
چون خاکِ بيابان دهنش پُرشده بود
با دست اشاره کرد،خواهر برگرد
((محسن داداشـي))