فصيح الزمان رضواني
امام زمان(عج)
همه هست آرزويم که ببينم از تو
روئي
چه زيان ترا که من هم برسم به آرزوئي
به کسي جمال خود را ننموده اي و
بينم
همه جا به هر زباني بُوَد از تو
گفتگوئي
به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه
مويم
شده ام زناله نا ئي، شده ام ز مويه
موئي
همه خوشدل اينکه مطرب بزند به تار
چنگي
من از خوشم که چنگي بزنم به تار
موئي
چه شود که راه يابد سوي آب تشنه
کامي؟
چه شود که کام جويد، زلب تو کام
جوئي؟
شود اينکه از ترحم، دمي اي سحاب
رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئي؟
بشکست اگر دل من به فداي چشم مستت
سر خمّ مي سلامت، شکند اگر سبوئي
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشين کنار
جوئي
ز چه شيخ پاکدامن سوي مسجدم بخواند
رخ شيخ و سجده گاهي، سر ما و خاک
کوئي