گلويم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر
پريشان است احوال من از حالي پريشان تر
مزار جانشينيان نبي را بي نشان کردند
و مي دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر
گمان ذره ها خاموشي خورشيد بود اما
نفهميدند بيش از پيش مي گردي فروزان تر
ولي مي بينم اين بدکارها از کار خود روزي
پشيمانند اين دنيا و آن دنيا پشيمان تر
دلت آرامگاه پنج جنت آفرين باشد
نديدم هيچ جا را از بهشت تو گلستان تر
تو را قدري نهان است اي زمين خاکي يثرب
وليکن در وجود خاکيت قدريست پنهان تر
رسيده زائري بي جان که جان گيرد ز ديدارت
چه مي بيند که برمي گردد از پيش تو بي جان تر
تو مي باري به حال زائر و زائر به حال تو
تو از دل مي شوي ويران تر و دل از تو ويران تر
برايت خواب ها ديديم روزي آستانت را
بنا خواهيم کرد از طوس هم حتي چراغان تر