ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

میلاد حضرت علی (ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :70
بازدید دیروز :166
کل بازدید ها :6111049

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

وقت آن است شوم یک سر و گردن بیرون
روح را یک دو سه ساعت کشم از تن بیرون

نه فقط صاف شدن اول و پایان ره است
میزند آینه از خود به شکستن بیرون

نفی و اثبات در این بزم در آغوش همند
جز به مردن نشود خلق ز مردن بیرون

حیف از این نام که بر بخیه فروشان دوزند
چاره ی زخم بُوَد از کفِ سوزن بیرون

جگر شیر در این بادیه اول شرط است
گر تو مردی به درون آی و اگر زن بیرون

نگذارم که کسی خرج کند نامم را
گر بیایند خلایق همه با من بیرون
 
صحبت خویشم و گوش خود و ادراک خودم
من طبیب خود و درد خود و تریاک خودم

 
جگر سنگ در آن است ترک بر دارد
جگر میوه در آن است که لک بردارد

غیر از این اشک نماند سر غربال فلک
گر به اعمال من خسته الک بردارد

گُلرخان خام جمالند و جهان خام طمع
گر علی از سر این سفره نمک بر دارد

داغ احسان تو بر صفحه ی پیشانی اوست
هر که از خاک درت آب خنک بردارد

کفر ، صد مرتبه خوب است از آن پیشانی
که کسی از قدمت از سر شک بردارد

ذکر رایج ، شبِ میلاد علی هست حسین
تا لبم معنی"یا لیت معک"بردارد

فطرس از دیده ی عشاق نخواهد افتاد
گر زمین را چو سماوات ، ملک بردارد

شیشه ی رنگی مارا به عقیقت بپذیر
ما اگر پر خش و خطیم به ما خرده مگیر

 
سر در آورده ای از کار همه یعنی چه؟
رفته ای برسر دیوار همه یعنی چه؟

همه جا صحبت آن ابروی پیوندی توست
بسته ای تیغ به کشتار همه یعنی چه؟

فرصت صُنع ندادی به کسی غیرخودت
آخر ای حضرت معمار همه یعنی چه؟

نرگست خواب ز چشمان خلایق برداشت
بس کن ای دولت بیدار همه یعنی چه؟

سر راهت دو سه تا پیرهن تازه بخر
شب عید است برایم کفن تازه بخر


آب و جاروی ِ در ِدیده به اقبال تو بود
راستش این که دلم نیز به دنبال تو بود

سجده بر پای تو در زُمره ی تعقیبات است
حمدالله که نمازم همه پامال تو بود

گر نمیداشت به مستأجری ات رهن ابد
عشق، محتاج به تمدید سر سال تو بود

شیر یعنی تو که درسلطه به اطراف قُرُق
راه شیری کف دست تو و اطفال تو بود

شکر الله که مذاقم سر ِکیف است هنوز
این هم از مرحمت دیده ی سر حال تو بود

تک درختی است به جنت که به مُلکیّت توست
زیر آن نافله ای چند به منوال تو بود

سیبی از تک شجر خویش به احمد دادی
چیدن فاطمه در رتبه ی اکمال تو بود

دور آن بقعه که پرواز ملک موزون است
هر که برداشت سر ازپای علی مدیون است


هر کجا پای نهی میوه ی لب می روید
بوسه بر پای تو ای دوست عجب می روید

همه اسباب به یک کُن فَیَکونت بسته است
اصلاً انگار ز فکر تو سبب می روید

چیست در خاک نجف ای بت شیرین که هنوز
هر درختی که بکارند رطب می روید

در شب زلف تو اُمّید نجاتی دارم
شعله ی طور اساساً دل شب می روید

به سمر قند چه حاجت که ثمر شکّر هست
در نجف نیشکر از نهر رجب می روید

خاندانت همه از خُرد و کلان در کارند
شجره نامه ات انگار ز رب می روید

شب میلاد تو حتی من ِعاصی شادم
خار این بادیه در فصل طرب می روید

عاشقان تو ندارند کرامت جز مرگ
بر لب آب حیات تو ادب می روید

سر برآورده غمت از دلِ سلمان چون تاک
گویی از مملکت فارس، عرب می روید

آب شمشیر تو هر جا که کند طغیانی
گر به رحمت گذرد نیز غضب می روید

تو طلب کار منی جلب مرا زود بگیر
نکنم هیچ فراری،تو بیا زود بگیر

 
باده ی چشم تو مردافکن و بس پر زور است
مست در تور تو افتاد اگر، مستور است

هر که تیغ از تو خورد تشنه ی زخمی دگر است
آب شمشیر تو ای کان ملاحت شور است

اشک، دست از مدد عشق نشوید با مرگ
آن که بر کشته ی خود گریه کند منصور است

تیغ بگذار و دو رکعت به قتیلت بگزار
ذبح تقطیع تو چون بیت خدا معمور است

شام میلاد تو شامی است که مه کامل شد
ماه کامل نتوان گفت چرا مشهور است

خیل خُدّام تو را عشق، بنی قنبر خواند
غیر از این هر که بخواند، ز بصیرت دور است

دل، دو نیم است و فتاده نجف و کرب و بلا
گر به یک جا نشود جمع دلم، معذور است

دست و پا کرده ام از گریه بساطی که مپرس
مرده ام تا که رسیدم به حیاطی که مپرس


ناز کم کن که مرا تاب و توان این همه نیست
یغ بگذار که جولان جهان این همه نیست

کرده ای باز فراهم ز چه رو لشگر حُسن
سختی کشتن صیدی نگران این همه نیست

لبت ارزانی من باد که بیدارم کرد
شکر صبحدم و خوابِ گران این همه نیست

اشک ما با همه شوری چه نباتی دارد
هیچ جا خُرّمی آب روان این همه نیست

دست و پا کرده ای از خلق خودت بازاری
جوری جنس کسی بین دُکان این همه نیست

دم به "یا" ماند وَ هر بازدم ما "هو"یی است
هرقدر کار کند،ذکر زبان این همه نیست

نامه ی عودت مارا به سر کار بزن
طول درمان من ِ سوخته جان این همه نیست

من اگر خسته شوم چای نجف مینوشم
یا کمی باده ی آغشته به کف مینوشم

 
عشق چون در لب تو ذکر و بیانش افتاد
مصطفی با لب تو کار لبانش افتاد

یعنی از قاری قرآن به لب اکرام کنید
پس به روی لب تو مُهر نشانش افتاد

چون حسین تو بنا کرد به قرآن خواندن
باز شد تا لب او ، چوب به جانش افتاد

آنقدر زد که مسیحی به محمد رو کرد
نور دندان شه اندر دل و جانش افتاد

دختران بر سر پنجه به تماشای پدر
همه دیدند که دندان ز دهانش افتاد

دست بسته همه بر گِرد پدر حلقه زدند
سیم ها بود که بر کام گرانش افتاد

آن که برداشت سر از طشت، رباب است رباب
گفت زین معنی با خویش که خواب است رباب
***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در جمعه 91/3/12 | نظر

مِنّتِ زلف تو دارم که گرفتارم کرد
گوهر مهر تو اینگونه خریدارم کرد

کافری بیش نبودم عَلَوی ام کردی
نفس عشق شما بود که بیدارم کرد

کار و بار ِدلم از مِهر شما سکه شده
عاقبت عشق ، مرا شُهره ی بازارم کرد

تا قیامت به خدا گردن من حق دارد
آن کسی را که سر کوی تو بیمارم کرد

سایه ی لطف خودت را ز سرم کم نکنی
برکت سایه ی تو لایق دربارم کرد

کیمیایی بنما تا زرّ نابم سازی
اربعینی بطلب تا که شرابم سازی


ای علمدار خدا صاحب شمشیر دو سر
اسدالله ترین ای زره پیغمبر

هر کسی در پی آن است به جایی برسد
سر نهادن به کف پای تو مارا خوشتر

یکی از پا به رکابان حریمت حمزه
گوشه ای از سَکَنات و وَجَناتت جعفر

ضربه ای را که تو در غزوه ی احزاب زدی
از عبادات ملک،جن و بشر سنگین تر

کس جلودار تو ای حیدر کرار نبود
شاهد قدرت بازوی تو باب الخیبر

بی سبب نیست که عباس زره میپوشد
در دلِ علقمه میگفت اناابن الحیدر

یل شمشیر زن قطب جهان میباشی
اسدالله زمین شیر زمان میباشی


قامتی نیست که در پیش قدت تا نشود
ملکی نیست که تا پیش قدت پا نشود

به خداوند قسم دور حریمت مریم
گر نیفتد ز نفس مادر عیسا نشود

هر کسی قنبرتان را به تمسخر گیرد
به زمینی تو بکوبیش دگر پا نشود

تا که تو آب بر این نخل رطب میریزی
خار این نخل محال است که خرما نشود

من دخیل حرم شاهِ نجف میباشم
هو مدد گر گره ی نوکریم وا نشود

هر کسی خادم دربار تو در عالم نیست
میتوان گفت که از سلسله ی آدم نیست
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در پنج شنبه 91/3/11 | نظر

کار من نیست که بنشینم واملات کنم
شأن تو نیست که در دفترم انشات کنم

عین توحید همین است که قبل از توبه
باید اول برسم با تو مناجات کنم

سالی یکبار من عاشق نشوم می میرم
سالی یکبار اجازه بده لیلات کنم

همه جا رفتم و دیدم که تو هستی همه جا
تو کجا نیستی ای ماه که پیدات کنم

پدر خاکی و ما بچه ی خاکیّ تو ایم
حق بده پس همه را خاک کف پات کنم

ازتو ای پیر طریقت که سر راه منی
آنقدر معجزه دیدم که مسیحات کنم

از خدا خواسته ام هرچه که دارم بدهم
جای آن چشم بگیرم که تماشات کنم

تو همانی که خدا گفت : تو ربّ الارضی
سجده بر اشهد ان لایی الّات کنم

مثل ما ماه پیمبر به خودت ماه بگو
اشهد انّ علیاً ولی الله بگو

آینه هستم و آماده ی ایوان شدنم
آتشی هستم و لبریز گلستان شدنم

چند وقتی است به ایوان نجف سر نزدم
بی سبب نیست به جان تو پریشان شدنم

سفره ی نان جویی پهن کن ای شاه نجف
بیشتر از همه آماده ی مهمان شدنم

آنکه از کفر در آورد مرا مهر تو بود
همه اش زیر سر توست مسلمان شدنم

از چه امروز نیفتم به قدومت وقتی
ختم شد سجده ی دیروز به انسان شدنم

علی اللهیِ ما را به بزرگیت ببخش
پیش تو مستحق این همه حیران شدنم

دهِ ذی الحجه ی من هجده ذالحجه ی توست
هشت روز است که آماده قربان شدنم

جان به هرحال قرار است که قربان بشود
پس چه خوب است که قربانی جانان بشود

شأن تو بود اگر این همه بالا رفتی
حقّ تو بود که بالاتر از اینجا رفتی

شانه ی سبز نبی باتنش عرش الله است
تو از این حیث روی عرش معلا رفتی

انبیاء نیز نرفتند چنین تا معراج
انبیاء نیز نرفتند تو اما رفتی

به یقین دست خدا دست پیمبر هم هست
پس تو با دست خودت این همه بالا رفتی

باید این راه به دست دگری حفظ شود
علت این بود که تا خیمه ی زهرا رفتی

تو ولی هستی و منجیّ ولایت زهراست
تو هدایت گری و نور هدایت زهراست

آی مردم بخدا نیست کسی بر تر از این
ازلی طینت و اول تر و آخر تر از این

تا به حالا که ندیدند وَ بعد از این هم
اسد الله ترین حضرت حیدرتر از این

هیچ کس نیست گَهِ عقد اخوت خواندن
بهر پیغمبر اسلام برادرتر از این

رفت ازشانه ی معراج نبی بالاتر
بخدا هیچ کجا نیست کسی سرتر از این

آن دو تا ذات در این مرحله یک ذات شدن
این پیمبر تر از آن، آن پیمبر تر از این

دست گرم پدر فاطمه در دست علی ست
بعد از این بار نبوت همه در دست علی ست
 *** علی اکبر لطیفیان ***


نویسنده در چهارشنبه 91/3/10 | نظر

تو بی ابتدایی و بی انتها
شبیه پیمبر شبیه خدا

تو بالاترین نقطه ی باوری
معماترین نقطه ی زیر با

مقرب ترین جلوه ی لم یلد
و لم یولد آیه های خدا

تو آن سمت دروازه ی باوری
همانجا که می خوانمش ناکجا

مرا آن طرف ها اگر راه نیست
شما لااقل این طرف ها بیا

تو آن خواهش سبز سجاده ای
همان التماس شب انبیا

تویی مقصد اول و آخرم
مناجات شبهای غار ِ حرا

بیا با پرو بال کروبیان
بزن وصله این گیوه ی پاره را

بزن بیل خود بر سر این زمین
بزن تا که باشم درخت شما

من از آبِ چاهِ شما خورده ام
که حالا شدم تشنه ی کربلا

خدای کرم سایه ی ناشناس
در این کوچه های بدون صدا

چنان مخلصانه کرم میکنی
که حتی نمیماندت رَدِّ پا

تو یعنی همان شاه ِ شهر منا
که داری قدم میزنی با گدا

در این سینه ی شب کجا میروی؟
از این جاده ها ، دور از چشم ما

به سمت مناجات سجاده ات
اگر میروی التماس دعا
***
تو بارانترینی و ما خشکسال
رسیده ترینی و ما کالِ کال

تو مانند آبی ولی آب تر
تو مثل طلایی ولی ناب تر

اگر تو صعودی فرودیم ما
اگر تو نبودی نبودیم ما

تو نور ِ خودی ، آفتاب ِ خودی
مسلمان دین کتاب خودی

تو اسرار لبهای پیغمبری
قسمهای شبهای پیغمبری

تو سیبی تو میل شب جمعه ای
دعای کمیل شب جمعه ای

مسیحای مَسح ِ یتیمان تویی
محاسن سپید کریمان تویی

تو سیمرغی و کوه قاف خودی
تو ذی الحجه ی در طواف خودی

تو با مردمی مردمی نیستی
تو نان جویی گندمی نیستی

تو نوری و هر صبح خورشیدمی
تو اخلاص آیات توحیدمی

تو دیگر برای من عادت شدی
هزار و دو رکعت عبادت شدی

تو شصت و سه دفعه بهارم شدی
نهالت شدم باغدارم شدی

همیشه در ِ خانه ات باز بود
تنورت همیشه نمک ساز بود

تو بودی که شبها سحر داشتند
یتیمان کوفه پدر داشتند

پُر از نوری و آفتابی علی
سلام بدون جوابی علی

نگاهت شبی خواب راحت نکرد
و یک شب لبت استراحت نکرد

تو رفتی و حالا در این روزها
ورق میزنم خاطرات تورا

همان روزهایی که تنها شدی
شکسته ترین مرد دنیا شدی

همان روزهایی که یک مرد پست
غرور تورا با طنابی شکست

همان جا تو را خونجگر کرده اند
بتول تورا بی پسر کرده اند

همان جا دل ِ مهربانت شکست
همان روز چند استخوانت شکست

تو بالایی و در کف ِ پستها
زدند آفتاب تو را دستها
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در شنبه 91/2/30 | نظر

آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را
آموختم فرار ز یاران به یار را

دل می کشید ناز من و درد و بار را
کاموختم کشیدن ناز نگار را

پس می کشم به وزن و قوافی خمار را
***
گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل
گیرم که گشت باده ز خشکی ما خجل

گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل
ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل

مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را
***
باید که تر شود ز لب من شراب خشک
باید رسد به شبنم من آفتاب خشک

دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک
از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک

از ما مکن دریغ لب آب دار را
***
شد پایمال خال و خطت آبروی چشم
از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم

شد صرف نحوه ی نگهت گفت و گوی چشم
گفتی بسوز در غم من ، ای به روی چشم

تا می درم لباس بپا کن شرار را
***
با خود مگو که گیسوی مستانه ریخته
بخت سیاه ماست بر آن شانه ریخته

خون دل است آنچه به پیمانه ریخته
از بس که در طواف تو پروانه ریخته

یاران گذاشتند ، همه کسب و کار را
***
خاکی که تاک از آن نتراوید خاک نیست
تاکی که سر نرفت زدیوار تاک نیست

آن سر که پاک گشت ز عشق تو پاک نیست
در سلک ما ملائکه گشتن ملاک نیست

آدم فقط کشید ز عشق تو بار را

ما سائل توایم و اگر مست کرده ایم
انگشتر عقیق تورا دست کرده ایم

ما عیش خود چنان چه شد و هست کرده ایم
بیت تورا اجاره ی دربست کرده ایم

ساکن شدیم این دِلَکِ بی قرار را
***
بازار حُسن داغ نمودی برای که؟
چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟

آخر نویسم این همه عشوه به پای که؟
ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟

ما را بچسب نه ملک بال دار را
 ***
این دست پاچگی ز سر اتفاق نیست
هول وصال کم ز نهیب فراق نیست

شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست
اصلاً مزار انور تو در عراق نیست

معنی کجا به کار ببندد مزار را
***
دلچسب شد فراق تو با  دام چشم تو
خال تو مُهر کرده به احکام چشم تو

زین تیغ کج که هست به بادام چشم تو
ختم به خیر باد سرانجام چشم تو

بادا ز خلق تا که در آری دمار را
***
با قل هو اللَهَ است برابر علی مدد
یا مرتضاست شانه به شانه به یا صمد

هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد
جوشانده ای ز نسخه ی عیساست این سند

گر دم کنند خون دم ذوالفقار را
***
ای آفتاب روز غدیرت شراب ساز
ای ذرّه های خاک درت آفتاب ساز

ای دستهای عبد تو عالیجناب ساز
شد خارهای خشک بیابان گلاب ساز

کردی ز بس جلیس گل روت خار را
***
ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن
خود را ببین به صفحه ی آب و ثواب کن

این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن
از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن

پر لاله کن به خون شهیدان بهار را
***
غم شد بدل به یمن جمال تو بر نشاط
پرداخت قبض برق تو یک دوره انبساط

افتاد تشت ما ز سر بام بر حیاط
من غیر دل نمانده برایم در این بساط

آسی بکش که باز ببازم قمار را
***
مَن لی یَکونُ حَسبْ ، یکونُ لدهره حَسْب
با این حساب هر چه که دل خواست کرد کسب

چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب
از انتهای معرکه بی زین گُریزد اسب

دنبال اگر کنی سر میدان سوار را
***
در معرکه چو تیغ کجت گشت سر فروش
تیغ تو خورد خون و خداوند گفت نوش

مرد قتال هستی و در زهد سخت کوش
تیر از نماز نافله ات میرود ز هوش

ناز طبیب میکشد این تیر زار را
***
تیغت به آبروی خودش آب دیده شد
زلفت به پیچ و تاب خودش تاب دیده شد

رویت هزار مرتبه در خواب دیده شد
هر دفعه لیک چهره ی اصحاب دیده شد

کو دیده ای که حمل کند آن وقار را
***
کس نیست این چنین اسد بی بدل که تو
کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو

کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو
احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو

رفتی به شانه احمد مَکّی تبار را
***
بیدار و خواب کیست بجز مرتضی علی
شرّ و صواب کیست بجز مرتضی علی

آب و شراب کیست بجز مرتضی علی
عالیجناب کیست بجز مرتضی علی

این هفت تخت و نه فلک بی قرار را
***
از خاک کشتگان تو باید سبو دمد
مست است از نیام تو عمر بن عبدود

در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد
خورشید مست کرد و دو دور اضافه زد

دادی ز بس به دست پیاله مدار را
***
مردان طواف جز سر حیدر نمی کنند
سجده به غیر خادم قنبر نمی کنند

قومی چو ما مراوده زین در نمی کنند
خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی کنند

بر من ببخش گردش لیل و نهار را
***
دل همچو صید از نفس افتاده میتپد
از شوق منزل تو دل جاده میتپد

تسبیح میتپد گِل سجاده میتپد
او رفته است و باز دل ِساده میتپد

از سادگان مگیر قرار و مدار را
***
دانی که من نفس به چه منوال می زنم
چون مرغ نیم کشته پر و بال می زنم

هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم
بیمم مده ز هجر که تب خال می زنم

با زخم لب چه سان بمکم خال یار را
***
قومی به زنگ خفت و دل از ینجلی نخفت
فولاد آبدیده چو شد صیقلی نخفت

مه خفت، مهر خفت، ولیکن علی نخفت
طغیانم از الست به صدها بلی نخفت

با لای لای خویش بخوابان غبار را
***
امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم
بر چهره ی تو صبح و به روی تو شب کنم

لب لب کنان به یاد لبت باز تب کنم
شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم

وز آه خود کشم به بخارا بخار را
***
افتد اگر انااللَهَت ای دوست بر درخت
ذوق لبت کلیم تراشد ز هر درخت

چون میشود ز نار تو زیر و زبر درخت
هر چیز هست ، نیست ز من خوبتر درخت

در من بدم دوباره برقصان شرار را
***
خونین دلان به سلطنتش بی شمار شد
این سلطه در مکاشفه تاج انار شد*  *(ضربت خوردن مولا)

راضی نشد به عرش و به دل ها سوار شد
این گونه شد که حضرت پروردگار شد

سجده کنید حضرت پروردگار را
***
تا ظلم شعله گشت نهان بین ضعف خس
افتاد ذَنبِ جذبه ی تو گردن قفس

با اینهمه ز مدح تو کو راهه پیش و پس
مداح ِ مست ، یک تنه یک لشگر است و بس

بی خود نیافت بلبل نام هزار را
***
آن که به خرج خویش مرا دار می زند
تکیه به نخل میثم تمّار می زند

تنها نه این که جار تو عمّار می زند
از بس که مستجار تو را جار می زند

خواندیم مَستِ جار همین مُستجار را
***
از من دلیل عشق نپرسید کز سرم
شمشیر می تراود و نشتر ز پیکرم

پیر این چنین خوش است که من هست در برم
فرمود: من دو سال ز ایزد جوان ترم

از صید او مپرس زمان شکار را

***
با خود شدی میان نمازت چو روبه رو
بر خویش سجده کردی و با خویش گفت و گو

تاج تو انّماست ، نگین تو تنفقوا
چل حلقه نیز اگر به رکوعش دهد عدو

نازل نمیشود ملکی این نثار را
***
دل تاب ندارد که بر هم زنی قرار
با من چنان مباش که با خلق روزگار

اصلا که گفته بود در آری ز من دمار
صدپاره شد دلم ز حسادت چنان انار

دادی چو بر گدای مدینه انار را
***
وقتی که خضر میچکد از آن دهان تر
هر کس که بیش از تو برد بوسه سبز تر

زلفت سماع داد به چشم و دل و جگر
مطرب اگر دچار تو گردد سر گذر

قرآن به کف به زلف تو بندد سه تار را
***
از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی ست
مُردن برای عشق ِتو حکم حکومتی ست

آتش در آب می نگرم این چه حکمتی ست
رخسار آتشین تو از بس که غیرتی ست

آیینه آب می کند آیینه دار را
***
یا رب کجاست حیدر کرار من کجاست
ویران شدم به عشق ِتو معمار من کجاست

با من ندار باش بگو دار من کجاست
آن نخل آرزوی ثمر دار من کجاست

در کربلا بکار برایم تو دار را
***
احمد تو را ز خلق الی ربنا شمرد
وقتی نبی شمرد یقیناً خدا شمرد

خود را علی شمرد و گهی مرتضی شمرد
جبریل یک شبه به چهل جا تورا شمرد

ای نازم این فرشته ی حیدر شمار را
***
زلفت سیاه گشت و شد ختم روزگار
خرما ز لب بگیر و غبار از جبین یار

تا صبح، سینه چاک زند مست و بی قرار
خورشید را بگو که شود زرد و داغ دار

پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را
***
یک دست آفتاب و دو جین ماه می خرم
یک خرقه از حراجی الله می خرم

صدها قدم غبار از این راه می خرم
از روی عمد خرقه ی کوتاه می خرم

با پلک جای خرقه بروبم غبار را
***
یک دست آفتاب و هزاران دو جین بهار
یک دست ماه و بهاران هزار بار

یک دست خرقه انجم پولک بر آن مزار
یک دست جام باده و یک دست زلف یار

وقت است تر کنم به سبو زلف یار را
***
بی پرده گوشه ای بدنم را به خون بکش
کم کم مرا به شعله ی عشقی فزون بکش

تیغی به رویم از غم بی چند و چون بکش
بنشین و دفعتاً جگرم را برون بکش

چون ذوالفقار خویش مرقصان شکار را
***
ذکر علی علی به دو عالم شراب بست
راه نگاه بر همه بیدار و خواب بست

در کربلا علی دگر ره به باب بست
بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست

یا رب مریز تو دل امّیدوار را
***
اصغر ، به آب رفت و به تیری شکار شد
پس تارهای صوتی او تار تار شد

زلفش بنفشه زار بُد و لاله زار شد
تن پیش شاه ماند و سرش نی سوار شد

پر کرد نیزه حجم سر شیرخوار را
***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در جمعه 91/2/29 | نظر

افسونِ بتان سیم پیکر
افتاده دوباره در دل و سر

هر روز کشیده شد زبانه
گه ز آتش و گه ز قفل این در

دردم ز سر طبیب بگذشت
چون سیل که بگذرد ز بستر

سر تا به قدم شدم پیاله
گه لب پَر و گه پُر از لب تر

امروز ورود بزم با ماست
افتاده دلم چو حلقه بر در

امروز خداست عاشق ما
معشوق چو آمده است حیدر

ای گریه کنانِ ساز در کف
وی مطرب تک نواز مضطر

صبح است غریب و شب بعید است
این جمله نوشته ام مکرر

سلطان نجف شه غدیر است
حیدر به جهانیان امیر است


این بار که بار اُشترانی
ممنون توام اگر نرانی

ای جام زلال ، رحمتی آر
آخر تو کفیل تشنگانی

اکنون که امیر حاج هستی
اکنون که خدای این و آنی

تَلِّ دله ماست منبر تو
بگذر ز جهاز کاروانی

من تلخ دهان و تیره بختم
تو نوردل و عسل دهانی

من نذر دم تو دم گرفتم
زیرا تو مسیح آسمانی

گرمای تو تب به کاروان داد
ای شمس بده به آب امانی

فرمود نبی که پیر هستی
گفتند هنوز تو جوانی

موسای کلیم کو ببیند
رد کلمات لن ترانی

تو مست مدیح خویش هستی
تو صاحب خطبة البیانی

آن شیر من آن ابوالفتوحات
آن پیر من آن ابوالمعانی

رب بود و تَنَزُلی چنین کرد
کعبه به ولایتش یقین کرد

 
یارم چو به منبری برآید
با جاه پیمبری برآید

تا اوست سر افق نمایان
هیهات اگر سری برآید

گر لم یلد از بها بیفتد
یک حیدر دیگری برآید

پرسد ز هواشناسی تو
جبریل چو با پری درآید

گه شه شد و گه مه و گهی ره
هر لحظه ز منظری برآید

گه نوح شد و گهی سلیمان
هر دفعه به پیکری برآید

او راست قشون ز چشم و ابرو
هر صبح به لشگری برآید

آنگونه بکَند و دور انداخت
هیهات که خیبری برآید

بخشد به قتال ، تیغ خود را
این کِی ز دلاوری برآید؟

از آب وضوی او عجب نیست
گر مالک اشتری برآید

بر ذره و غیره ذره باب است
هرچند که بوذری برآید

گر بنگرد از کرم عجب نیست
از قاتل ، قنبری برآید

موسی ز نبوّتش نیفتد
هر چند که سامری برآید

اولاد حسین مشتق از اوست
گر اصغر و اکبری برآید

عالم همه در قلمرو اوست
از سیر چو دختری برآید

جز شیر نیاورد به خانه
چون از پی همسری برآید

مداح تو گر زبان بریزد
زود است که محشری برآید

این بس به مدیح زبده ی ناس
دارد پسری به نام عباس

 
سبوح احد خصایل من
قدوس صمد شمایل من

با عشوه هوای منبرش بود
کم کم بنشست بر دل من

جبریل نفس نفس زنان شد
در محضر یار کامل من

مردم همه ظالمم شمارند
هر چند که اوست قاتل من

ای باد ، قدم مزن به مویش
آشفته مکن منازل من

ارباب کتب اگر نویسند
یک برگ شود مقاتل من:

یار آمد و کشت و دفن فرمود
ای داد ز یار عادل من

محصول همه به آتش افتاد
افتاده در آب حاصل من

پرسند اگر که کیست یارت
فریاد برآید از دل من

الحقُ مَعَه ، علی معَ الحق
معنی ِ ازل ،خدای مطلق

***محمد سهرابی***
*از وبلاگ من غلام قمرم*


نویسنده سائل در جمعه 91/2/29 | نظر

لم داده ام به تکیه گه لن ترانی ات
من سخت راحتم که ندارم نشانی ات

اول تو از پیاله ی هستی چشیده ای
ما نیز میخوریم زجام دهانی ات

عکس مرا بگیر و ببر تا درخت سیب
ای روح آب ، من به فدای روانی ات

در لیلة المبیتِ دلم ، زخم کم بزن
شانه مزن به گیسوی عنبر فشانی ات

وقتی به فتح مکه رسیدی مرا بکُش
با ذوالفقار نه ، به لبِ ذوالمعانی ات

احمد به آفتابِ غدیرت رسیده است
ای باغ من ، فدای پیمبر رسانی ات

لفظی بریز و آینه ها را تکان بده
محشر کن ای کلام تو عالم تکانی ات

در پیری ات به جای خدا تکیه میکنی
وقتی رَوی به دوش نبی در جوانی ات

ما سُرمه میخوریم ، اگر منبری تویی
ما ترمه میشویم و عبای یمانی ات

قدِّ تو گر چه چون پسرانت بلند نیست
پیداست رفعت تو از این ‹‹مهر››بانی ات

خورشیدبان تویی که به زهرا مراقبی
ای من فدای مهر تو و مهرَبانی ات
 
تو صیغه ی اُخُوَّت ما را به خود بخوان
در رکن کعبه یاد اویس یمانی ات
 
قنبر به خود لیاقت قنبر شدن نداشت
افتاد بین جذبه ی قنبر کشانی ات
 
دلها ترک ترک شد و باران نمی زند
پس کو عصای موسَوی ابر  رانی ات؟
 
در صورتم دو برکه هویداست با علی
یعنی منم همیشه غدیر نهانی ات
 
بگذار تا برات سر و دست بشکنیم
هر چند دستمان نرسد بر گرانی ات
 
رو کرد مصطفی ورق آخرین خویش
احمد ! فدای آن ورق امتحانی ات
 
تو روی دست آمده ای پس میا به زیر
رو دست خورده اند رفیقان جانی ات
 
تو کوهی و به دوش خودت کاه میکشی
بار مرا ببر به همان کهکشانی ات
 
حیف از تو که به روی زمین پای خود نهی
بالا مکان بمان به همان لا مکانی ات
 
منبر چو شد برای تو دست رسول عشق
نوبت رسید بر نوه ی ارغوانی ات
 
آمد علی اصغر و معنی شکفته شد:
من هم علی شدم که کنم هم عنانی ات
***محمد سهرابی***


نویسنده سائل در جمعه 91/2/29 | نظر

هر دلی که دچار لیلا بود
خوشی روزگار لیلا بود

از کرامات عاشقی است اگر
نام مجنون کنار لیلا بود

میل صحرا نشینی مجنون
بیشتر اعتبار لیلا بود

آنچه دلهای بی شماری داشت
محمل در غبار لیلا بود

بی نیاز است از عبادت ما
کعبه ای در حصار لیلا بود

امشب ای عشق در طواف تو ام
سیزده شب در اعتکاف تو ام

بال با من پریدنش با  تو
سمت بالا کشیدنش با تو

شوق تنزیل آیه ها با من
جبرئیل آفریدنش با تو

گندم کال مزرعه با من
فصل گرم رسیدنش با تو

نخل با من تب رطب با من
دست مشتاق چیدنش با تو

سجده بر خاک پای تو با من
دست بر سر کشیدنش با تو

قل هو الله یا احد یا هو
وحده لا اله إلا هو


کعبه آنقدر بی تو زیبا نیست
بی حضورت مطاف دنیا نیست

بی سبب رد نکرده مریم را
این طرفها که جای عیسی نیست

کهبه مختص حال امروز است
مثل دیروز و مثل فردا نیست

سوره ات را خودت نزول بده
ورنه جبریل مرد اینها نیست

تو که از این طرف نمی آیی
پس چه بهتر در حرم وا نیست

ای مسحای سبز بنت اسد
آیه لم یلد و لم یولد


ای که صبح ازل شروعت بود
کهکشان حیطه طلوعت بود

بهترین لحظه ها برای خدا
لحظه سجده خشوعت بود

آنچه دیش مرا سلیمان کرد
خواب انگشتر رکوعت بود

چاه وقفی و نخل های بلند
حاصل چله های جوعت بود

ای سرآغز مرد بی پایان
ای که صبح ازل شروعت بود

کس ندیده است ارتفاع تو را
آفتاب تو را شروع تو را


به نگاهت کمی نقاب بده
فرصتی هم به آفتاب بده

از خودت از بیان شرح خودت
دست پیغمبران کتاب بده

تا رطب های من شود باده
نخلهای مرا شراب بده

تا بلندا ترین صدات کنم
به لبم حق انتخاب بده

یا علی یا علی بهارم باش
فصل جان دادنم کنارم باش


این همه مستجیر مال شماست
التماس فقیر مال شماست

مرد دیورز حضرت امروز
از احد تا غدیر مال شماست

تا خدا بوده تا خدایی هست
لقب یا امیر مال شماست

از تمامی فرش های زمین
تکه ای از حصیر مال شماست

از سر سفره مدینه فقط
نمک و نان و شیر مال شماست

زندگی تو مثل مردم نیست
نان تو از تبار گندم نیست


بی نظیر عرب بدون مثل
آفتاب عجم بدون بدل

یا هو الظاهر و هو الباطن
یا هو الآخر و هو الأول

تو رسیدی و وحشت افتاده است
بر سر شانه های لات و هبل

اسدل اله غزوه احزاب
یل میدان لحظه های جمل

مرد دلدل سوار روز احد
آینه دار خشم عز وجل

الامان از سوار آمدنت
وقت با ذوالفقار آمدنت


نام تو بوی سیب می آرد
روی دلا بهار می کارد

تو همان پیر مرد نخلستان
پیر مردی  که نان جو دارد

ای که دل تنگ  صبح زهرایی
گریه چشم های تو دارد.....

....اول کوچه بنی هاشم
روی تابوت شهر می بارد

غسل نیلی فاطمه هر شب
خاطرات تو را می آزارد

هیچ کس مثل تو حبیب نداشت
سر سفره نسیم سیب نداشت
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در جمعه 91/2/29 | نظر

ای علی، ای ارتفاعت تا خدا
بی نهایت، بیکران، بی‌انتها

ای علی، ای همسر بانوی اب
جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب

ای علی ای خوب، ای تنهاترین
ای ملایک با نگاهت همنشین

ای علی، ای آفتاب حق سرشت
ای قسیم روشنی‌های بهشت

ای فراتر از تصور، ازخیال
بحر عرفان، آفتاب بی‌زوال

ای تو خورشید نهان در زیر ابر
کوه علم و کوه حلم و کوه صبر

چون تو مردی نیست در این روزگار
هیچ تیغی نیز، همچون ذوالفقار

جان ما را کن ز عشقت منجلی
ای فدایت جان عالم، یا علی

کاش می‌کردیم بیعت تا بهار
می‌شکفتیم از کرامات علی

در بهارستان او گل می‌شدیم
زائر آواز بلبل می‌شدیم

از غدیر خم، سبویی می‌زدیم
در صراط عشق، هویی می‌زدیم 

زائر کوی تولا می‌شدیم
جرعه نوش عشق مولا می‌شدیم

با نزول سوره سبز غدیر
باز می‌کردیم، بیعت با امیر

با علی، آیینه‌دار سرنوشت
وارث بوی خدا، بوی بهشت

شد غدیر خم، هلا، ای عاشقان!
می‌وزد عطر علی از آسمان

چیست تفسیر غدیر خم؟ علی
عشق را، مولا، عدالت را، ولی

چیست تفسیر غدیر خم؟ ولا
رستخیز عشق، بیعت با خدا

چیست تفسیر غدیر خم؟ حریم
رو به روی ما، صراط مستقیم

چیست تفسیر غدیر خم؟ امید
مژده رحمت به امت، بوی عید

چیست آیا این غدیر خم؟ سحر
صبح صادق، نور لبخند ظفر

چیست آیا...؟‌ساقی و ساغر، شراب
اتشی در جان هستی، عشق ناب

چیست آیا... ؟ خنده فتح المبین
روز اکمال رسالت، عید دین

چیست آیا...؟ سیب سرخی ناگهان
سهم ما از عشق، آری عاشقان

در غدیر خم خدا شد منجلی
در دل خورشیدی مولا علی

چیره شد فرمانروای آفتاب
گشت سهم آفرینش، نور ناب

عشق بارید و زمین آیینه شد
مهربانی وارد هر سینه شد

خاک را بوی نجیب گل گرفت
عالم هستی، تب بلبل گرفت

آسمان شد با زمین همسایه باز
شد زمین مهمانسرای اهل راز

چشم‌ها با نور همبستر شدند
قلب‌ها با هم صمیمی‌تر شدند

قبله توحید، آن جان جهان
روح ایمان ، خاتم پیغمبران

در غدیرستان خم، اعجاز کرد
راز معصوم خدا را باز کرد

گفت پیغمبر: ‌علی نور خداست
بعد من، او پیشوا و مقتداست

ای شمایان! امت سبز زمین
در میان خلق عالم، بهترین

حرف حق این است و در آن شبهه نیست
هم علی حق است و هم حق با علی‌ست

عشق را در قلب خود دعوت کنید
با علی،‌نور خدا، بیعت کنید

این حقیقت از کسی مستور نیست
جانشین نور، غیر از نور نیست

در غدیر خم ولایت شد قبول
برد بالا دست مولا را رسول

رفت بالا دست خورشید غدیر
شد امام و متدای ما، امیر

عشق، بیعت کرد با نور خدا
شد عدالت، سرور و مولای ما

نور احمد، برگرفت از رخ نقاب
«آفتاب آمد، دلیل آفتاب»

زین بشارت، آسمان خندید مست
نور بارید و طلسم شب شکست

شد جهان، آیینه باران علی
عالم هستی، چراغان علی

جون علی،‌ آیینه عدل است و داد
دست در دست علی باید نهاد

چون علی، نور خدای سرمد است
بیعت ما با علی، با احمدست

شد ز عشق حق، وجودش صیقلی
هر که بیعت کرد، با نور علی

باز دل در کوی مستی گم شده
عالم هستی، غدیر خم شده

باز هم مستیم، از جام غدیر
باده می‌نوشیم با نام امیر

باز فصل شور و شیدایی شده
در زمین از عشق، غوغایی شده

آمده عید ولایت، عاشقان
روز اکمال رسالت، عاشقان

در غدیر خم، بیا کامل شویم
«یاعلی» گوییم و صاحبدل شویم

«یاعلی» گوییم تا بالا شویم
قطره‌ها، ای قطره‌ها دریا شویم

با علی،‌ نور خدا، بیعت کنیم
عشق را در قلب خود، دعوت کنیم

با علی، هم عهد و هم پیمان شویم
هم زبان و هم دل قرآن شویم

با علی، قرآن ناطق، بوتراب
سوره عصمت، امام آفتاب

چون که احمد گفت: ‌او نور جلی‌ست
بعد من، ای عاشقان! مولا، علی‌ست
***رضا اسماعیلی***


نویسنده سائل در جمعه 91/2/29 | نظر

«بدر» یادش مانده آن روزی که می‌لرزاندی‌اَش
آن رجزهایی که می‌خواندی و می‌ترساندی‌اَش

ذوالفقارت شکل «لا» با دسته‌ای کوتاه بود
«لا اله» آن روز در دستان «الا الله» بود

«لا اله» آن روز جز سودای «الا هو» نداشت
رویِ حق ـ بی تیغِ تو ـ بالای چشم، ابرو نداشت

تیغ را بالا که بردی، آسمان رنگش پرید
تا فرود آمد، زمین خود را کمی پایین کشید

«حمزه» یک چشمش به میدان چشم دیگر سوی تو
تیغ را گم کرده است از سرعت بازوی تو

ذوالفقار آن گونه با سرعت به هر کس خورده است
مدتی مبهوت مانده تا بفهمد مرده است

خشمِ تو از رعدِ «یا قهّار» و «یا جبّار» بود
بعد از آن بارانِ «یا ستّار» و «یا غفّار» بود

بعد از آن باران، عجب رنگین کمانی دیده‌ام
دیده‌ام نورِ تو را، از هر طرف چرخیده‌ام

در ازل خندیدی و دامن کشیدی تا ابد
من تو را باور کنم یا «ما لَهُ کفواً احد»

خطبه‌های ناتمامت را بیا کامل بگو
بی الف، بی نقطه، اصلا بی حروف از دل بگو

ساقی شیرین زبان! حالا که خامند این لغات
این تو و این: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات

در دلم «قد قامتِ» عشقت قیامت می‌کند
قصه‌ام را «بشنو از نی چون حکایت می‌کند»

باز هم حس می‌کنم حوض دلم دریا شده‌است
مثل این که «یا علی» هایم صد و ده تا شده است

«ما رَمَیْتِ» تیر تو زیباست، بر دل می‌زنی
چون که از دل می‌زنی، یک راست بر دل می‌زنی

تیر شعری می‌زنم اما هدف در دست توست
پادشاها! مُهر ایوان نجف در دست توست
***قاسم صرافان***


نویسنده سائل در جمعه 91/2/29 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<