ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شهادت امام موسی کاظم (ع) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :199
بازدید دیروز :300
کل بازدید ها :6111478

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ازهمان روز ازل خاک مرا ، آب  تو را
دست معمار از احسان به هم آمیخته است

وشدی باب حوائج ، و شدم سائل تو
دستها را به عبای تو در آویخته است

آسمان جای شما بود ، ولی حیف چه شد ...
... آب باران به دل چاه فرو ریخته است ؟

من از این واقعه تا روز جزا حیرانم
***
و بنا بود که محراب دعایت بشود
ولی افسوس در این چاه زمینگیر شدی

صورتت رنگ عوض کرده ، عذارت نیلی است
چه بلائی به سرت آمده که پیر شدی ؟

توهمانی که به جبریل پر و بال دهد
پس چگونه بنویسیم که زنجیر شدی..!؟

من تورا بانی جبرئیل امین می دانم
***
چارده سال تو را گوشه زندان دیدم
چارده قرن اگر گریه کنم باز کم است

استخوانهات چو گیسوت مجعد شده اند
این هم از همرهی آهن و زنجیر و نـم است

و شنیدم بدنت چون پر گل نازک شد
زیر این نازکِ گل ، قامت خورشید خم است

در عزایت همه ی عمر رثا می خوانم
***
چه غریبانه روی تخته‌ی در می رفتی
بال و پرهای پرستوئی ات  هر جا می ریخت

دهنی یخ زده آن روز جگر ها را سوخت
آتشی تلخ به کام همه دنیا می ریخت

پسری آمده بود و ... پدری را می برد...
... اشکها بود که در غصه بابا می ریخت

باز  از گریه معصومه ی تو گریانم
***
تا نوشتم در و آتش ، قلم از سینه شکست
... عرق خجلت پیشانی دنیا می ریخت...

گرچه باور نتوان کرد ولی دیده شده ست
رد پای گل  نی را که به صحرا می ریخت

سال ها در پی این نیزه‌ی سرگردانم
تامگر لب بگشاید بشود قرآنم
***یاسر حوتی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

عطر یاس از گوشه زندان هارون می چکد
سوی لیلا سوز نجواهای مجنون می چکد

بند بند آسمان را سلسله در بند داشت
زین جسارت اشک از چشمان گردون می چکد

با نگاهی ذکر آن رقاصه  "یا قدوس" شد
بر همه ثابت شد از چشمانش افسون می چکد

او که عالم رزق می گیرد ز گوشه چشم او
حال از سوز صدایش آه محزون می چکد

هر سحر با تازیانه روزه داری می کند
موقع افطار از کنج لبش خون می چکد

پشت در استاده سندی بی حیا و بی شرف
ناروا و ناسزا از کام ملعون می چکد

گوییا زهرا به دیدارش رسیده کاین چنین ..
... عطر یاس از گوشه زندان هارون می چکد

تشنه لب در کنج زندان دم گرفته "یا حسین"
یاد شاه تشنه لب از دیده اش خون می چکد
***ناصر شهریاری***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

احوال من از این تن تب دار روشن است
زندان من به چشم گهربار روشن است

از صبح تا غروب که حبسم به زیر خاک
تا صبح حالم از دم افطار روشن است

این سال ها که سخت گذشته برای من
دم به دمش ز آه شرربار روشن است

یک جا بلای شیعه به جانم خریده ام
آثار آن به جسم من زار روشن است

معلوم تا شود به سر من چه آمده
از صورتم که خورده به دیوار روشن است

حرفی ز استخوان صبورم نمی زنم
از ساق پام شدت آزار روشن است

جسمم کبود هست ولی غیر عادی است
حتی به زیر سایه ی دیوار روشن است

زنجیر را که عضو جدید تنم شده
پنهان نکرده ام ، همه اسرار روشن است

من دیده بسته ام به همه، غیر فاطمه
چشمم فقط به دیدن دلدار روشن است
***رضا رسول زاده***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

غنچه های باغ چشمم را که پرپر میکنم
دامـن سبــز مصــلاّ را معطّــر میکنم

درمیان موج غم، تا بیخود از خود می شوم
هرچه گل دارم به باغ دیده ، پرپر میکنم

درحصار غم شدم زندانی و با سوز جان
گریه ها برغُربت موسی بن جعفر میکنم

آن که عمری گفت با یزدان در آن خلوت سرا
شب همه شب عمر را با یاد تو سر میکنم

ای فروغ روی تو روشنگر شبهای تار
ظلمت شب را به یاد تو منور میکنم

مانع پرواز من این محبس تاریک نیست
چون دل خود را به سوی تو کبوتر میکنم

گرچه غمهای دلم از حد گذشته باز هم
یادغم های دل غمگین مادر میکنم

ازغل و زنجیر سنگین تر بود بار فراق
شام رامن باامید وصل تو سر میکنم

جان خود را در ره توحید مانند علی
ای «وفائی» هدیه بر درگاه داور میکنم
***هاشم وفائی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد

روزهای تیره هریک شب‌تر از دیروز تار
در میان دخمه‌ای سر شد ولی نفرین نکرد

هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزی‌اش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد
 
روزه‌‌ی غم سجده‌ی غم شکر غم افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد

وای اگر نفرین کند دنیا جهنم می‌شود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد

وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد

هی به خود پیچید و لحظه لحظه با اکسیر زهر
چهره‌ی زردش طلا‌تر شد ولی نفرین نکرد

آن دم بی بازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید می‌شد آخر شد ولی نفرین نکرد
***سادات هاشمی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

اثری نیست به جا از من و خاکستر من
ای خدا شکر که دور است ز من دختر من

گرچه تاریک و مخوف است فضای زندان
عوض شمع بسوزد دل غم پرور من

ای رضا کاش که می آمدی و می دیدی
چه تراشیده و کاهیده شده پیکر من

اثر سلسله بر گردن من جا انداخت
ولی از کینه کسی قطع نکرده سر من

تنم آزرده شده ‌زیر سم اسب نرفت
چه گذشته است خدایا به دل مادر من

لبم از روزه شده خشک ولی چوب نخورد
چوب خورده به لبی که به فدایش سر من

عمه ام را سر هر کوچه و بازار زدند
یاد این صحنه رود خون  ز دو چشم تر من
***سعید خرازی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

در دل خاکم و امّید نجاتی دارم
در دل امّید و به لبها صلواتی دارم

مرگ، همسایه دیوار به دیوار من است
منم آن زنده که هرشب سکراتی دارم

هشت معصوم عیان شد ز مصیبات تنم
از شهیدان خداوند صفاتی دارم

منم آن نخله در خاک که بر خوردن آب
جاری از دیده ی خود نهر فراتی دارم

ساقم از کوتهی تخته به رسوایی رفت
ورنه بشکسته ستون فقراتی دارم

کفن آوردن این قوم عذابی دگر است
اندر این هفت کفن تازه نکاتی دارم
*** محمد سهرابی ***


نویسنده در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

ناله و فریاد من سودی به حال من ندارد
از که آزادی بخواهم این قفس روزن ندارد

زخم گردن، جسم نیلی، پای خون آلوده گوید
آسمان زندانیی مظلومتر از من ندارد

آنچنان افتاده ام از پا در این زندان که دیگر
دست من تابی که غل بردارد از گردن ندارد

کس نگوید آخر ای بیدادگر صیّاد بس کن
مرغ بال و پر شکسته در قفس کشتن ندارد

طور ، زندان، آه، آتش ، اشک مونس، ناله همدم
موسی این حال و هوا د وادی ایمن ندارد

دوستان یاد آورید از گریه ی ویران نشینی
کو تسلّائی به غیر از خنده ی دشمن ندارد

نیست یکسان حبس تاریک من و زندان یوسف
او چو من آثار زنجیر ستم بر تن ندارد

او دگر نشکسته در هم استخوان ساق پایش
او دگر در گوشه ی مطموره ها مسکن ندارد
*** استاد غلامرضا سازگار ***


نویسنده در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

در دل حبسم و حبس است به دل فریادم
فرصتی نیست که از سینه برآید دادم

سال‌هـا می‌گذرد رفتـه‌ام از یـاد همه
کاش می‌کرد اجـل گوشه زندان، یادم

طایر عرش کجـا، قعـر سیـه‌چال کجا؟
من کجا بودم و یـا رب به کجا افتادم

همه شب خُرّم از آنم که در این گوشه ی حبس
«هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم »

زهـر یکبــار مـرا کـشت، خدا می‌داند
بارهــا سـوختم و ساختم و جان دادم

به امیدی که رضا لحظـه‌ای آید به برم
سال ها حلقه صفت چشم به در بنهادم

بال پرواز،شکسته است و پرم ریخته است
چــه نیـاز اسـت کـه صیاد کند آزادم

دل صیـاد بـوَد سنـگ و نـدارد اثری
گیـرم از سینـه برآیـد به فلک فریادم

منـم آن لالـه ی پرپــر شـده ی دور از باغ
که چو گلبرگ خزان داد فلک بر بادم
*** استاد غلامرضا سازگار ***


نویسنده در چهارشنبه 91/3/24 | نظر

زیر سنگینی زنجیر سرش افتاده
خواست پرواز کند دید پرش افتاده

میشود گفت کجا تکیه به دیوار زده ست
بسکه شلاق به جان کمرش افتاده

آدم تشنه عجب سرفه ی خشکی دارد
چقدر لخته ی خون دور و برش افتاده

گریه پیوسته که باشد اثراتی دارد
چند تاری مژه از پلک ترش افتاده

هر کس ایام کهنسالی عصا میخواهد
پسرش نیست ببیند پدرش افتاده

آنکه از کودکی اش مورد حرمت بوده ست
سر پیری به چه جایی گذرش افتاده!

به جراحات تنش ربط ندارد اشکش
حتم دارم که به یاد پسرش افتاده
***حسین رستمی***


نویسنده سائل در سه شنبه 91/3/23 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<