ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

شب دوم محرم - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :40
بازدید دیروز :53
کل بازدید ها :6107705

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت
 بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت

حسی غریب در دل او جا گرفت بود
 آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت

انگار مادر اندکی ناله می کند
 زینب گریست حضرت زهرا دلش گرفت
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در دوشنبه 92/8/13 | نظر

***استفاده از اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت
حس غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت
در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق امتحان ز قافله ی انبیاء گرفت
تنها دلیل بودن من سایه ی سرم
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
بین خیام خیمه ی عباس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری در آر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت
اینجا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت
تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت
وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت
***احسان محسنی فر***

وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟
این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
بی اختیار باز دلم شور می زند
با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
شاید رباب بشنود آرام تر بگو
آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟
***حسن لطفی***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 | نظر

کربلا یعنی نوای العطش              
روی لب ها رد پای العطش
کربلا یعنی سرا پا سوختن            
تشنه لب بین دو دریا سوختن
کربلا یعنی که سقای ادب            
در کنار شط بیفتد تشنه لب
کربلا یعنی حضور فاطمه              
پیش سقا در کنار علقمه
کربلا یعنی تبسم بر اجل              
نزد قاسم مرگ احلی من عسل
کربلا یعنی علی اصغر شدن          
تشنه بردوش پدر پرپر شدن
کربلا یعنی فغان و التهاب              
خیره بر گهواره چشمان رباب
کربلا یعنی که رزم حیدری            
اکبر آسا غرق خون جنگ آوری
کربلا یعنی وداع زینبین                
پشت خیمه با گل زهرا حسین
کربلا یعنی حضور گرگها                
بر خیام یوسف آل عبا
کربلایعنی یتیمان حسین
گریه در شام غریبان حسین
کربلا یعنی شرف در یک کلام          
بر حسین وکربلای او سلام
السلام ای کعبه آمال ما                  
ای صفا و شور و عشق و حال ما
خاک تو دارالولای اهل دل              
مروه و سعی و صفای اهل دل
کربلا بوی خدایی میدهد                  
عطر ناب آشنایی میدهد
***علیرضا فولادی***

نگو کفر است چون این کاروان چندین "خدا" دارد
خداوند ادب شاهنشه مهر و وفا دارد
علمداری که ساقی می شود بر سوزش دل ها
لقب باب الحوائج،غیرتی چون مرتضی دارد
خدای صبر زینب را بگو دردانه ی زهرا
پدر حیدر، برادر چون امام مجتبی دارد
در آن طوفان نمی دانم چه آمد بر سرت بانو
فقط می دانم این زنجیرها یک ناخدا دارد
خدای عشق می خواند به روی نیزه ها قرآن
و این دشت بلا با این خدایان حرف ها دارد
گلوی خشک شاه کودکان،لب تشنه می گوید
منم شش ماهه سالاری که نامم هم شفا دارد
خرابه می شود گلگون، صدای گریه می آید
رقیه دخت عاشورا نوای نینوا دارد
***جواد نعمتی***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 | نظر

***اشعار ورود کاروان سید الشهداء به کربلا***
باز دیشب دل هوای عشق کرد
آرزوی کربلای عشق کرد
با نوای نی، دلم دمساز شد            
سوی دشت خون، سفر آغاز شد
با نوای نی چه حالی داشتم            
لحظه های بی زوالی داشتم
نی نوای نینوایی ساز کرد            
نی هم آن شب عقده دل باز کرد
چشم دل وا کردم آنجا نور بود        
سرزمین عشق و حال و شور بود
نینوا بود و خدا بود و حسین        
وسعت کرببلا بود و حسین
کربلا یعنی کمال بندگی                
کربلا یعنی رها در زندگی
کربلا یعنی عطش در موج خون    
کربلا یعنی طپش، مستی ،جنون
کربلا یعنی شهود لاله ها              
کربلا یعنی عروج ناله ها

***کمیل کاشانی***

کاروان سلاله های خدا
کاروان امام عاشورا
کاروان بهشتیان زمین
کاروان فرشتگان سما
یکی از نوکرانشان جبریل
یکی از چاکرانشان حوا
گوشه ای از صدایشان داوود
نفسی از دعایشان عیسی
نوجوانانشان چو اسماعیل
پیرمردانشان خلیل آسا
زائر اشکهایشان باران
تشنه مشکهایشان دریا
همه آیات سوره مریم
همه چون کاف و ها و یا و الی...
یوسفان عشیره حیدر
مریمان قبیله زهرا
کعبه می بیند و طواف ملک
چشم تا کار میکند اینجا
کشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا
تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب در یکجا
هردلی با دلی گره خورده است
همه مجنون صفت، همه لیلا
دارد این کاروان صحرائی
دخترانی عفیفه و نوپا
همه با احترام و با معجر
همه در پرده های حجب و حیا
پرده را از مقابل محمل
باد حتی نمیبرد بالا
‏دور تا دور شان بنی هاشم
تحت فرمان حضرت سقا
پای علیا مخدره زینب
روی زانوی اکبر لیلا
از غروب مدینه می آیند
در زمینی به نام کرب وبلا
می رسیدند و یاد می کردند
از سر و طشت و حضرت یحیی
حق نگهدار این همه مجنون
حق نگهدار این همه لیلا
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 | نظر

***اشعار ورود اهلبیت (ع) به کربلا***

راه ما طی گشت و در این دشت مأوا می کنیم
بار در منزل رسید و خیمه بر پا می کنیم
این زمین، بازار و کالا، جان و ما سودا گریم
جان خود یک روزه با جانانه سودا می کنیم
خصم خواهد قامت ما خم ولی غافل از آنک
ما دوتا تنها قد خود پیش یکتا می کنیم
در همین وادی به روی دست ما با تیر کین
شیر خواری جان دهد،ما هم تماشا می کینم
روز عاشورا که پرپر می شود گل های عشق
بس تماشایی بود دعوت ز زهرا می کنیم
گر خیام آتش بگیرد کودکی گر گم شود
نعش او آخر به زیر خار پیدا می کنیم

***حاج علی انسانی***

باز این چه نواست ، وز کجا می‌آید ؟
کاین نغمه به گوش آشنا می‌آید
یا رب چه غبار دلنشینی است که باز
بر لوح دل از خاطره ها می‌آید ؟
این کیست ، که از قصه پر غصه او
غمهای دگر ، به انتها می‌آید ؟
این کیست ، که بر پرده دل چنگ زند
کز شور غمش ، دل به نوا می‌آید ؟
این کیست ، که از شتاب چرخ عمرش
گرد غم و طوفان عزا می‌آید ؟
این کیست ، که از شعار آزادی او
بر گوش مجاهدان ، ندا می‌آید ؟
این کیست ، که هر کس شنود نامش را
با چشم تر و ، نوحه سرا می‌آید ؟
این کیست ، که هر جا گذرد ، همچو بهار
بوی گل سرخ ، از فضا می‌آید ؟
این کیست ، که حج خویش ، ناکرده تمام
لبیک به لب ، به نینوا می‌آید ؟
خون در دل عاشقان حق ، می‌جوشد
یک لاله عذار حق نما می‌آید
از شهر نبی ، مسافری سرگردان
با قافله اش ، به کربلا می‌آید
این عاشق سرگشته ، حسین است ، حسین
کاینجا به مشیت خدا می‌آید
این ذبح عظیم است ، که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا می‌آید
اکبر به شتاب ، از پی ثار الله
با قلب حسین ، پا به پا می‌آید
قاسم که درین سفر بجای حسن است
آید به نظر که مجتبی می‌آید
عباس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایة زینب ، ز قفا می‌آید
گر جنگ و ستیز است ، خدایا ، در پیش
پس دختر زهرا به کجا می‌آید ؟
کس نیست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب :
با اصغر شش ماهه ، چرا می‌آید ؟
***حبیب الله چایچیان (حسان)***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 | نظر

***اشعار ورود کاروان به کربلا***
گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مست
ز انبیاء و اولیاء، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام
نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مست ، آن رسید
آنکه بد منظور ساقی ، مست شد
و آنکه دل از دست برد ، از دست شد
گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون
خیره شد تقوی و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم
سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل ، همنشین
زجر و سازش متحد شد، درد و صبر
نور و ظلمت متفق شد ، ماه و ابر
عیش و غم مدغم شد و تریاق و زهر
مهر و کین توأم شد و اشفاق و قهر
نار معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی
عشق، ملک قابلیت دید صاف
نزهت از قافش گرفته تا به قاف
از بساط آن ، فضایش بیشتر
جای دارد هر چه آید پیشتر
گفت اینک آمدم من ای کیا
گفت از جان آرزومندم ، بیا
گفت بنگر ، بر ز دستم آستین
گفت من هم بر زدم دامان ، ببین
لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین
بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را ، مکان شد لا مکان
کرد بر وی باز ، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا
داد مستان شقاوت را خبر
کاینک آمد آن حریف دربدر
نک نمایید آید آنچ از دستتان
میرود فرصت ، بنازم شستتان
سرکشید از چار جانب فوج فوج
لشکر غم ، همچنان کر بحر ، موج
یافت چون سرخیل مخموران خبر
کز خمار باده آید دردسر
خواند یکسر همرهان خویش را
خواست هم بیگانه و هم خویش را
گفتشان ای مردم دنیا طلب
اهل مصر و کوفه و شام و حلب
مغزتان را شور شهوت غالبست
نفستان ، جاه و ریاست طالبست
ای اسیران قضا در این سفر
غیر تسلیم و رضا این المفر؟
همره ما را هوای خانه نیست
هر که جست از سوختن پروانه نیست
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن
نیست شرط راه ، رو بر تافتن

***عمان سامانی***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/9/7 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<