ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

حضرت معصومه(س) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :43
بازدید دیروز :53
کل بازدید ها :6107708

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

نم نمک بوی بهاران میرسد
بوی سرسبزی ریحان میرسد

باز دل ها در تلاطم آمده
بار دیگر باز طوفان میرسد

باظهورش در کویر قم ولی
حلم و علم و فضل و عرفان میرسد

عیدی ام شکی ندارم امشب از
سوی آقای خراسان میرسد
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در جمعه 92/6/15 | نظر

بی هوایش پری نمی ماند
چشم های تری نمی ماند

واژه ی عاشقی وسط باشد
واژه ی بهتری نمی ماند

تا که قم هست و هست معصومه
بی حرم مادری نمی ماند

بانوی ما اگر اشاره کنی
به تن ما سری نمی ماند

با ورود تو و امام رضا
عرصه ی محشری نمی ماند

یا بدون مقام خواهریت
عزت خواهری نمی ماند

ای کریمه! همه فدای توأییم
گریه کن های غصه های توأییم

ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در چهارشنبه 91/12/2 | نظر

جود و کرامت از کرمش جاودان شده
هر چه دخیل هست به سویش روان شده

جبریل هم اگر برسد در حریم او
حس میکند که وارد صحن جنان شده

او ظاهرش بتول ولی باطنش علی است
در پشت آن جمال، جلالی نهان شده

از چه تمام فاطمه ها عمرشان کم است
دنیا چرا به "فاطمه " نا مهربان شده

خواهر حریف هجر برادر نمیشود
بیهوده نیست اینهمه قدش کمان شده

با احترام آمد و با احترام رفت
هر آنچه شأن اوست در اینجا همان شده

دور و برش فرشته نگهبان معجرش
پس ما فدای زینب بی پاسبان شده

گاهی میان محمل نامحرمان شهر
گاهی میان محمل بی سایبان شده
 
شکر خدا مقام تو زخم زبان نخورد
شکر خدا برادر تو خیزران نخورد

***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در جمعه 90/12/12 | نظر

 خاتون شهر آینه هایی بزرگوار
زهرای شهر یثرب مایی بزرگوار

چشم مَلک ندیده دمی سایه ی تو را
ناموس بارگاه خدایی بزرگوار

این قوم را به راه حقیقت کشانده ای
موسای بی عباو عصایی بزرگوار

بر شانه های باد، جحاز تو حمل شد
فرمانروای مُلک صبایی بزرگوار

گم کرده ایم کعبه ی حاجات و آمدیم
نزد شما که قبله نمایی بزرگوار

من گریه می کنم که نگاهی کنی مرا
آری همیشه عقده گشایی بزرگوار

باران رحمت ازلی سهم مان شده
بی شک دلیل فیض، شمایی بزرگوار

بانوی مهربان کدامین قبیله ای؟
امشب بگو که اهل کجایی بزرگوار

خُلقت شبیه پیر کریم عشیره است
الحق ز نسل شیر خدایی بزرگوار

فهمیدم از شلوغی صحن و سرایتان
هر لحظه مأمن فقرایی بزرگوار

فرقی نمی کند چقدر نذر می کنند!؟
باب المراد شاه و گدایی بزرگوار

اینجا مریض ها همگی خضر می شوند
سر چشمه ی حیات و بقایی بزرگوار

از لحن گریه کردن زوّار واضح است
در قم، بقیع اهل بکایی بزرگوار

یادت نمی رود چه قراری گذاشتیم؟
محشر دم بهشت بیایی بزرگوار
***وحید قاسمی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/7/7 | نظر

در قم که آمدم دل سنگم جلا گرفت
مثل کبوتری به حریم تو جا گرفت

گرد و غبار دور و بر صحن این حرم
گرد و غباری از دل آیینه ها گرفت

باران،قنوت،اشک،کبوتر،کنار تو
در این میانه نور تو دست مرا گرفت

وقتی نگاه من به تو افتاد این دلم
حال و هوای باب جوادِ، رضا ع گرفت

جسمم کنار خواهر و قلبم صحن رضاست
اشکم تمام فاصله ها را فرا گرفت

این خادمان کوی تو گفتند میشود
از دست مهربان شما کربلا گرفت
***یحیی نژاد سلامتی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 90/7/7 | نظر

اى ازلیت به تربت تو مخمّر
وى ابدیّت به طلعت تو مقرّر

آیت رحمت زجلوه تو هویدا
رایت قدرت درآستین تو مضمر

جودت هم بسترا،به فیض مقدس
لطفت هم بالشا،به صدرمصدّر

پرده کشد گر که عصمت توبه اجسام
عالم اجسام گردد،عالم دیگر

جلوه تو ایزدى رامجلى
عصمت توسر مختفى را مظهر

گویم واجب ترا،نه آنت رتبت
خوانم ممکن ترا،ممکن برتر

ممکن اندر لباس واجب پیدا
واجبى اندر رداى امکان مظهر

ممکن امّاچه ممکن ،علّت امکان
واجب،امّاشعاع خالق اکبر

ممکن امّایگانه واسطه فیض
فیض به مهتررسدوزآن پس کهتر

ممکن امّانمودهستى ازوى
ممکن امّازممکنات فزون تر

وین نه عجب زآنکه نوراوست ززهرا
نوروى ازحیدراست واوزپیمبر

نورخدادرسول اکرم پیدا
کردتجلّى زوى به حیدرصفدر

وز وى تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهرز دخت موسى جعفر

این است آن نورکزمشیّت کن ،کرد
عالم،آن کاودرعالم است منّور

این است آن نورکزتجلّى قدرت
دادبه دوشیزگان هستى زیور

شیطان عالم شدى اگرکه بدین نور
ناگفتى،آدم زخاک هست ومن آذر

آبروى ممکنات جمله ازاین نور
گرنبدى ،باطل آمدندسراسر

جلوه این خودعرض نمودعرض را
ظلّش بخشود،جوهرّیت جوهر

عیسى مریم به پیشگاهش دربان
موسى عمران به باگاهش چاکر

این یک چون دیده بان فراشده بردار
وین یک چون قاپقان معطّى بردر

یاکه دوطفلنددرحریم جلالش
ازپى تکمیل نفس آمده مضطر

این یک انجیل رانمایدازحفظ
وآن یک تورات رابخواندازبر

گرکه نگفتى امام هستم برخلق
موسى جعفر،ولىّ حضرت داور

فاش بگفتم که این رسول خداى است
معجزه اش مى بودهمانادختر

دخترجزفاطمه نیابداین سان
صلب پدرراوهم مشیمه مادر

دخترچون این دوازمشیمه قدرت
نامدونایددگرهماره مقدّر

آن یک امواج علم راشده مبدا
وین یک افواج حلم راشده مصدر

این یک ازخطابش مجلى
وین یک معدوم ازعقابش مستر

این یک برفرق انبیاشده تارک
وین یک اندرسراولیارامغفر

این یک درعالم جلالت کعبه
وین یک درملک کبریائى مشعر

لم یلدبسته لب وگرنه بگفتم
دخت خداینداین دونورمطهّر

این یک کون ومکانش بسنه به مقنع
وین یک ملک جهانش بسته به معجر

چادرآن یک حجاب عصمت ایزد
معجراین یک نقاب عفّت داور

آن یک برملک لایزالى تارک
این یک برعرش کبریائى افسر

تابشى ازلطف آن بهشت مخلّد
سایه اى ازقهر این جحیم مقعّر

قطره اى ازجودآن بحارسماوى
رشحه اى ازفیض این ذخایراغبر

آن یک خاک مدینه کرده مزیّن
صفحه قم رانموده این یک انور

خاک قم این کرده ازشرافت جنّت
آب مدینه نموده آن یک کوثر

عرصه قم غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش یساولى است برابر

زیبداگرخاک قم به عرش کندفخر
شایدگرلوح رابیایدهمسر

خاکى عجب خاک ،آبروى خلایق
ملجأبرمسلم وپناه به کافر

گرکه شنیدندى این قصیده«هندى»
شاعرشیراز و آن ادیب سخنور

آن یک طوطى صفت همى نسرودى
اى به جلالت زآفرینش برتر

وین یک قمرى نمط هماره نگفتى
اى که جهان ازرخ توگشته منوّر
***امام خمینی (ره)***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/7/5 | نظر

تا ابد باغچه ی عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا

هر طرف رایحه باغ تجلی دارد
به گمانم سحر آینه زار است اینجا

بالهایی که ملائک به طواف آوردند
وقف برداشتن گرد و غبار است اینجا

هر طرف آهوی دلهاست به دام افتاده
نکند منطقه ی باز شکار است اینجا

بس که روشن شده از گنبد تو صبح حرم
نور خورشید کم از شمع مزار است اینجا

تحفه هایی که زمینی است کجا لایق اوست
صلوات است که شایان نثار است اینجا

این سخن بر غزل پیش ضمیمه بادا
هرچه داریم نثار تو کریمه بادا

در تماشای جلال تو ادب باید داشت
ناله ای بدرقه راه طلب باید داشت
 
در خور منزلت و شأن تو ذیقعده نیست
جشن میلاد تو در ماه رجب باید داشت

کوثر اسم تو شیرینی ایمان دارد
وقت نامت به دهان طعم رطب باید داشت

عاقل از درک حظور تو به عجز افتاده
به تمنای تو دیوانه لقب باید داشت

همچو پروانه اگر سوخت پر ما سهل است
سخت عمری که پی شمع تو تب باید داشت

آفرین بر تو که سر بودی و مکتوم شدی
خواهر و دختر و هم عمه معصوم شدی


لایق صحبت صبح تو به جز شبنم نیست
جز ستاره شب احساس تو را محرم نیست

در کویر آمدی از زمزمه گل رویاندی
یعنی احساس زلال تو کم از شبنم نیست

آنکه ایوان نجف گفته صفایی دارد
داند ایوان تو از مرقد مولا کم نیست

پای شیطان به شکوه حرمت باز نشد
آنکه بیرون ز بهشت تو رود آدم نیست

عشق بی حد تو را کافری اش می خوانند
کفر هم باشد اگر آخر این عالم نیست

آسمان می چکد از خواهش عرفانی ما
حالت دَرهم ما مستحق دِرهم نیست

از نسیم سحر آرامگهت پرسیدم
که لبش جز به تب بوسه بر آن پرچم نیست

حرمت جلوه توحید دمادم دارد
قبله گاه است ولی مسجد اعظم دارد

***حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی***
*سپاس از شعر شاعر*


نویسنده سائل در سه شنبه 90/7/5 | نظر

ای کوثرِ کوثر رسول‌الله
 زهرای مکررِ رسول‌الله
 
هم سوره نور موسی جعفر
 هم پاره پیکر رسول‌الله
 
معصومه خانواده عصمت
 صدیقه دیگر رسول‌الله
 
جایی که تو در حضور بابایی
 زهراست به محضر رسول‌الله
 
سرچشمه گرفته روح پاک تو
 از روح مطهر رسول‌الله
 
تو بعـد ائمـه یـک امـام استی
 شایسته این چنین مقام استی


 ای روح و روان عترت و قرآن
 در جسم تو جان عترت و قرآن
 
چون آینه پیش دیده‌ات پیدا
 اسرار نهان عترت و قرآن
 
از یمن تو ای کریمه عترت
 قم گشته جهان عترت و قرآن
 
روی تو چراغ مکتب عصمت
 نطق تو زبان عترت و قرآن
 
برخیز و بخوان خطابه چون مادر
 ای روح بیان عترت و قرآن
 
قرآن به جلالت تو می‌نازد
 عترت به اصالت تو می‌نازد

 تو وارث معجز امامانی
 تو دختر عترتی و قرآنی
 
تو شوی نکرده مادرِ هستی
 تو در تن خود روان ایمانی
 
محبوبه چارده ولی‌الله
 معصومه به کنیه و به عنوانی
 
تو فاطمه‌ای و فاطمی عصمت
 تو عالمه علوم ماکانی
 
تو حجب و حیا و زهد و عصمت را
 در مکتب اهل‌بیت، میزانی
 
زهد و شرف ائمه را داری
 ظرفیت صبر عمه را داری


 ای سوره نور موسی جعفر
 ممدوحه هل‌اتی پس از مادر
 
مهر تو مدال سینه مریم
 کوی تو بهشت ساره و هاجر
 
قم از قدمت مدینةالزهرا
 قبر تو مزار دخت پیغمبر
 
معصومه‌ای و به چارده معصوم
 همه عمه و خواهری و هم دختر
 
هم می‌بالد جواد از این عمه
 هم می‌نازد رضا به این خواهر
 
بر جان تو دختر کلام‌الله
 از زینب و فاطمه سلام‌الله


 تو حق حیات بر امم داری
 یک فردی و یک جهان کرم داری
 
شد گرچه به قم نزول اجلالت
 در چشم جهانیان قدم داری
 
هم در عربی کریمه عترت
 هم سایه به کشور عجم داری
 
هم در حرم ائمه مدفونی
 هم دردل اهل قم حرم داری
 
ما ذره و تو هزارها خورشید
 ما قطره و تو هزار یم داری
 
در شهر ائمه تا درخشیدی
قم را شرف مدینه بخشیدی

 
ممدوحه ذات کبریایی تو
 معصومه و عصمت خدایی تو
 
الحق که میان آن همه خواهر
 آیینه حضرت رضایی تو
 
با آنکه به شهر قم مکان داری
 در ملک وجود، رهنمایی تو
 
مانند دوازده امام ما
 از کار همه گره‌گشایی تو
 
بالله قسم ای کریمه عترت
 برتر ز ثنا و مدح مایی تو
 
«میثم» به ثنات اگر گهر بارد
 دریـای کــرامت تــو را دارد

***حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/7/5 | نظر

ما را برای گدایش شدن آفریده اند،
غُمری آب و هوایش شدن آفریده اند.

او را برای طواف و برای عروج،
مارا برایِ برایش شدن آفریده اند.

این خانوم با کرم، محترم را برای
وقف امام رضایش شدن آفریده اند،

اصلا تمامی ایران زمین را برای
ملک خصوصی پایش شدن آفریده اند،

هرچند نانی نداریم، گندم که داریم،
گیرم مدینه نرفتیم ما قم که داریم،

زهرا حضورش نیازی به مردم ندارد،
اصلا ظهورش مدینه یا قم ندارد،

بالی که این آسمان را ندارد، چه دارد؟
آن کس که این آستان را ندارد چه دارد؟

عصمت تباری که همسایه اش را ندیده،
همسایه اش نیز هم سایه اش را ندیده،

بانوی والا مقامی که مافوق نور است،
خورشید هفت آسمانی که مافوق نور است،

پروازها با قنوتش به بالا رسیدند،
اعجازها با نگاهش به عیسی رسیدند،

غیر از خدایا خدایا صدایی ندارد،
روی زمین غیر محراب جایی ندارد،

سجاده اش با مناجات کردن گره خورد،
هر صبح با نور خیرات کردن گره خورد،

امروز بارانی ترین عنایت به دستش،
فردا فراوان ترین ِ شفاعت به دستش،

از یک طرف دختر ِ مردِ مشکل گشاهاست،
از یک طرف خواهر ِ آبروی گداهاست.

او حلقهء اتصال رضا با جواد است،
باب الحوائج ترینی که بابِ مراد است،

وقتی که میخواست از خانه اش دربیاید،
یعنی به سمتِ حریم پیمبر بیاید،

دور و برش از برادر برادر قرُق بود،
راه از پسر های موسی ابن جعفرقرُق بود،

دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش،
پای پسرهای موسی ابن جعفر رکابش،

تا چادرش خاکی از ردپایی نگیرد،
تا معجر با حجابش به جایی نگیرد،

او آمد و مایهء افتخار همه شد،
دسته گل مریمی بهار همه شد،

گیرم نبودیم اما سلامش که کردیم.
گیرم ندیدیم، ما احترامش که کردیم.

ما سربلندیم از اینکه گلابش نکردیم،
با ازدحام سر کوچه آبش کردیم.

او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و
قربانِ قبل از برادر شدن را نوشت و،

چه خوب شد که مسیرش به مقتل نیوفتاد،
چه خوبتر که بارها از روی تل نیوفتاد.

گودالی از کشمکشهای لشکر ندید و
بالای سر نیزه ها سر ندید و....
×××علی اکبر لطیفیان×××


نویسنده سائل در یکشنبه 90/7/3 | نظر

غمی میان دل خسته ام شرر دارد
دل شکسته ام اینگونه همسفر دارد

کبوتری که نشسته به روی ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد

خیال غربت او می کشد مرا ، اما
دلم زغصه زینب غمی دگر دارد :

ز کاروان اسیران وخواهری تنها
که حلقه ای زیتیمان در به در دارد

ز مادری که سپر شد کبود شد خم شد
ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد

ز مادری که کنار سر دو طفلانش
ز کوچه های یهودی نشین گذر دارد

ز دختری که یتیم است و در تمامی راه
به سمت نیزه بابا فقط نظر دارد

ز دختری که به لکنت به عمه اش میگفت
بگو به دختر شامی که این ، پدر دارد

ز صوت ضربه سنگین سنگها فهمید
لبان خشک پدر زخم های تر دارد

سر پدر به زمین خورد و بین آن مردم
کسی نبود که سر را زخاک بردارد
***حسن لطفی***
*** از وبلاگ سبطین***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/12/22 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<