ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

حضرت ام البنین(س) - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :422
کل بازدید ها :6111708

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ای همسر سردار جهان، مادر عباس
وی دامـن تـو مهـد ادب‌ پـرور عباس

در بیت علـی آمده! هـمسنگر عباس
خوانده است تو را مادر خود خواهر عباس
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در دوشنبه 92/2/2 | نظر

من گرد راه حضرت زهرا نمی شوم
هرگز به جای ام ابیها نمی شوم

او دختر پیمبر و همتای حیدر است
من جز کنیز دختر زهرا نمی شوم
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در دوشنبه 92/2/2 | نظر

دگر به گوش، سرود حزین نمی آید
ز خوش صدای مدینه طنین نمی آید

دگر ز حنجره ی روضه خوان پیر حسین
نوای خسته ولی دلنشین نمی آید
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در دوشنبه 92/2/2 | نظر

گمان مکن پسرت ناتنی‌برادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
 
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
 
سقوط قلعه‌ی خیبر اگر به نام علی‌ست
فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
 
ز شام تا به سحر دور خیمه‌ها می‌گشت
که ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
 
به لرزه بود از او پشت هفت‌پشت ستم
یل تو یک‌تنه یک تن نبود، لشگر بود
 
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به چه حدی مطیع رهبر بود
 
اگر فتاد روی خاک می‌شود پرپر
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
***استاد حاج علی انسانی***


نویسنده سائل در شنبه 91/2/16 | نظر

زن رشک حور بود و تمنای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
 
اسمی عظیم بود که چون راز سر به مهر
در خانه‌ی علی سَرِ افشای خود نداشت
 
ام‌البنین کنایه‌ای از شرم عاشقی است
کز حجب تاب نام دل‌آرای خود نداشت
 
در پیش روی چهار جگرگوشه‌ی بتول
آیینه بود و چشم تماشای خود نداشت
 
زن؟ نه! همای عرش‌نشینی که آشیان
جز کربلا به وسعت پرهای خود نداشت
 
در عشق پاره‌های جگر داده بود و لیک
بعد از حسین میل تسلای خود نداشت
 
عمری به شرم زیست که عباس وقت مرگ
دستی برای یاری مولای خود نداشت
***افشین علاء***


نویسنده سائل در شنبه 91/2/16 | نظر

هر روز غروب توی بقیع
می شکنه بغض آسمون

ستاره ها داد می زنن!!!
ام البنین روضه نخوون
***
هر روز صدای گریه هاش
می رسه تا عرش خدا

ازسوز روضه خوندنش
قیامتی میشه به پا
***
مدینه کربلا میشه
شهر فرشته ها میشه

آدم و یعقوبم میان
مدینة البکاء میشه
***
فرقی نمی کنه براش
کسی نیاد تو روضه هاش

عالمُ بر هم می زنه
بغض نشسته تو صداش
***
به سینه و سر می زنه
بقیع باهاش نوحه گره

دَم تمومِ نوحه هاش
"حسین غریب مادره" 
***
رو خاکایِ  سرد بقیع
صورت چار قبرکشیده

طوری-غریب حسین- میگه
انگارکه گودالُ دیده
***
پایِ بساط روضه هاش
عابرا گریه می کنن

بلند بلند فرشته ها
اون بالا گریه می کنن
***
از پسراش نشد یه بار
با کسی حرفی بزنه

زمزمه ی لبش شده:
حسین من بی کفنه
***
طاقت نداره، کارشه
شبا می ره سئوال کنه

با گریه می خواد از رباب
عباسشُ حلال کنه
***
طفلی سکینه رو بگو
دل نداره نگاش کنه

روُش نمیشه مثل قدیم
ام البنین صداش کنه
***وحید قاسمی***
*از وبلاگ حسینیه*


نویسنده سائل در جمعه 91/2/15 | نظر

ام البنین مضطر نالد چو مرغ بى پر
گوید به دیده تر، دیگر پسر ندارم

زنها! مرا نگویید ام البنین از این پس
من ام بى بنینم ، دیگر پسر ندارم

مرا ام البنین دیگر مخوانید
به آه و ناله ام یارى نمایید

بنالم بهر عباسم شب و روز
شده آهم به جانم آتش افروز

به دشت کربلا آن مه جنبینم
شنیدم بود سقاى حسینم

به دریا پا نهاد و تشنه برگشت
حسینش تشنه بود، از آب لب بست

گذشت از آب و کسب آبرو کرد
به سوى خیمه ها با آب رو کرد

ز نخلستان چو بر سوى خیم شد
به دست اشقیا دستش قلم شد

شنیدم آنکه جدا شد ز قامت عباس
دو دست بر اثر ظلم قوم حق نشناس

به چشم راست خدنگش رسیده از الماس
چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل یاس
***فائیز تبریزی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 91/2/14 | نظر

کی مدینه ز یاد خواهد برد
صحن چشمان گریه پوشت را

صبح تا شب کنار خاک بقیع
ناله و شیون و خروشت را
***
چشمهای تو پر شفق می شد
در کنار چهار صورت قبر

مصحف دل ورق ورق می شد
در کنار چهار صورت قبر
***
خوب فهمیده حال و روزت را
آنکه امُ البکا تو را خوانده

مادر اشک ، مادر ناله
پاره های دلت کجا مانده؟
***
آه وقت غروب مادر جان
تو و زینب چه عالمی دارید

یکی از دیگری پریشان تر
حال محزون و درهمی دارید
***
می نشیند عجب غریبانه
ام کلثوم در کنار رباب

می شود روضه خوان مجلستان
روی زرد و نگاه تار رباب
***
یکی از میهمان نوازی شان
یکی از تیر و دشنه می گوید

یکی از هرم آفتاب و عطش
یکی از کام تشنه می گوید
***
پیش چشمان خون گرفته‌ی عشق
از نگاهی کبود می گوید

یعنی از ماجرای بی کسی و
خیمه‌ی بی عمود می گوید
***
حرف سقا که پیش می آمد
گریه های سکینه دیدن داشت

ماجرای شهادت عباس
با لب تشنه اش شنیدن داشت:
***
او به سمت شریعه می رفت و
روح از پیکر حرم می رفت

همه‌ی دلخوشی خون خدا
صاحب بیرق و علم می رفت
***
همه در آستانه‌ی خیمه
چشمها خیره سمت علقمه بود

ناگهان عطر و بوی یاس آمد
به گمانم شمیم فاطمه بود
***
بانگ أدرک أخا در آن لحظه
مثل تیری به قلب بابا خورد

ناله می زد «انکسر ظهری»
قد و بالای آسمان تا خورد
***
رفت سمت فرات اما حیف
بیقرار و خمیده بر می گشت

کوه غم روی شانه هایش بود
با دو دست بریده بر می گشت
***
رفت سقا و خیمه ها دیگر
از غم بی کسی لبالب شد

بی پناهی خودی نشان می داد
اول بی کسی زینب شد
***
همره کاروان به شام آمد
سر او مثل نجم ثاقب بود

ولی از روی نیزه می افتاد
روضه اش أعظم مصائب بود
***یوسف رحیمی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 91/2/14 | نظر

روضه هایی عجیب می خواند
از شب و روز کربلای حسین

با خجالت به زینبش می گفت:
پسرانم همه فدای حسین
***
از خدا خواست که قد من را
ای خدا بیشتر هلالش کن

دست بر دامن سکینه گرفت
پسرم را بیا حلالش کن
***
زیر این آفتاب چون آتش
بدنش ذره ذره آب شده

تشنه لب مانده آن قدر این جا
صورتش سوخته، کباب شده
***
بعد آن مشک پاره? پسرش
شرم دارد از این  چرا زنده است

هر کجا شیر خواره می بیند
از نگاه رباب شرمنده است
***
در کنار چهار صورت قبر
آن قدر گریه کرده بی حال است

ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است:
***
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟

راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
***
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد

قبل از آن که کسی شهید شود
پیش مرگ برادرش باشد
***
سر عباس را به نی دیدی
لب او خشک بود یا تر بود؟

خواب دیدم که آب ها را ریخت
نگران لب برادر بود
***
دست او جای دست مادر تو
من شنیدم که زود پرپر شد

سر عباس را به نی بستند
بس که افتاد مثل اصغر شد
***مهدی نظری*** 


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/2/13 | نظر

کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست
بدون ماه، چه شب ها که صبح شد سحرش

عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر
هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش

تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است
چهار صورت زیبا همیشه در نظرش

اگر چه همره زینب نبود ام بنین
ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش

نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها
زدند تیر، به چشم حسینی قمرش

نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین
به خاک علقمه ای وای پاره جگرش

نبود تا که ببیند بدون عباسش
چه آمده به سر خواهران خون جگرش

نبود شکر خدا ور نه همره زینب
میان خیمه نمی ماند معجری به سرش

نبود شکر خدا ور نه شام را می دید
نبود صحنه بزم شراب در نظرش

اگر چه صورت او را کسی کبود ندید
به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش
***جواد حیدری***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/2/13 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<