ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار مدح امیرالمومنین علی (ع) - مخمس وفایی شوشتری - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :51
بازدید دیروز :41
کل بازدید ها :6110067

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بریز ساقیا مرا مدام می به ساغرا
چه می که برزند به جان هزار شعله آذرا
چه آذری که نار طور ازو کمینه اخگرا
بریز هان بیار هی ببانگ چنگ و مزمرا
کی هی خورم به یاد او، تو هی بده مکررا

الا تو نیز مطربا بیار نای و چنگ و را
بساز ساز عشق را بسوز نام و ننگ را
به یک ترانه ام ببر ز لوح سینه زنگ را
اگر به جام ما زند فلک ز کینه سنگ را
بزن به جان وی زنی هزار شعله آذرا

به جان دوست مطربا نوای عشق ساز کن
هزار رخنه بر دلم ز نغمه حجاز کن
به یاد زلف آن صنم فسانه را دراز کن
تو نیز ساقیا گره ز لطف خویش باز کن
به بانگ نی بیار می بریز هی به ساغرا
...
از آن میم اگر دهی بده بیاد لعل وی
که شور عشق افکنم بروزگار همچو نی
تو خم خم و سبو سبو بیار هان بریز هی
مگر رهم ز هستی و کنم مقام عشق طی
که عشق هم حجاب شد میان ما و دلبرا

دلم ز شهر بند تن بچین زلف یار شد
غزالی از ختا روان بخطه تتار شد
ز طالع بلند خود ز مهر پرده دار شد
ز قید بند و جان و تن برست و رستگار شد
مسیح وار همنشین شد او به مهر انورا

هزار شکر می کنم ز طالع بلند دل
که شد دو زلف آن صنم ز چار سو کمند دل
مده ز عقل پند من که بس قویست بند دل
الا اگر تو عاقلی بده ز عشق پند دل
که دردمند عشق را حدیث عشق خوشترا

به لب رسیده جان من در آرزوی روی او
خوشم که آرزوی من بود در آرزوی او
الا اگر میم دهی بیار و از سبوی او
که رفته رفته بوی او مرا کشد به سوی او
مگر دماغ جان کنم ز بوی او معطرا

اگر که ماهم افکند ز روی خود نقاب را
هزار پرده بر کشد به چهر آفتاب را
دو چشم مست او برد ز چشم خلق خواب را
ز جلوه ای عیان کند به دهر انقلاب را
ز قامتش به پا شود هزار شور و محشرا

به چین زلف پر شکن شکست مشک تاتری
به سحر چشم پر فتن ببست چشم سامری
به رخ بهار شوشتر به جلوه سرو کشمری
به لب یمن به خط ختن به چهره مهر خاوری
به هر خمی ز زلف او هزار توده عنبرا

هلاک اگر شوم ز غم چه غم که یار من تویی
خوشا چنین غمی مرا که غمگسار من تویی
قرار جان قرار دل قرار کار من تویی
بر هر کجا گذر کنم برهگذار من تویی
نظر به هر چه افکنم بجز تو نیست منظرا
 ...
ز جویبار عشق تو شد از ازل سرشت من
محبت تو تا ابد شدست سرنوشت من
ز عشق کافر ار شوم بتا تویی کنشت من
بهشت را چه می کنم الا تویی بهشت من
که دوزخ تو جنت است و در لب تو کوثرا

زبانگ چنگ و نای نی غرض نه نای و نی بود
ز ساغر و ز جام و می، نه ساغر و نه می بود
ز زلف و خط و خال وی نه خط و خال وی بود
ز مستی و ز های و هی غرض نه های و هی بود
الا زبان عاشقی بود زبان دیگرا

اگر که پرده افکند چهره یار نازنین
تجلی ار ند چنان که هست آن نگار جین
جمال ایزدی کند بخلق ظاهر و مبین
گمان کنند خالقش تمامی از ره یقین
برند سجده پیش او جهانیان سراسرا

علی است آنکه مدح او همی بود شعار من
ربوده عشق او ز کف عنان اختیار من
منزه است از آنکه من بگویمش نگار من
روا بود که گویمش خدا و کردگار من
نمی شدم چه غالیان اگر ز عشق کافرا

شهی که دین احمدی ز تیغ او رواج شد
بتارک محمدی نبارک الله تاج شد
به راه طالبان حق وجود او سراج شد
ز احترام مولدش حرم مطاف حاج شد
به دوستی او قسم که حب اوست مشعرا

حدوث ذات پاک او مقارن است با قدم
مساوق است با ازل مسابق است با عدم
نظام ممکنات از او هماره هست منتظم
خدا نباشد او ولی به این شده است متهم
از آنکه در وجود او جلال اوست مضمرا

علی است فرد بی بدل علی است مثل بی مثل
علی است مصدر دوم علی است صادر اول
 علی است خالی از خلل علی است عاری از زلل
علی است شاهد ازل علی است نور لم یزل
که فرد لا یزال را وجود اوست مظهرا

زمام ملک خویش را سپرده حق بدست او
چه انبیا چه اولیا تمام پای بست او ی
کی هماره محو او یکی مدام مست او
به هر صفت که خوانمش بود مقام پست او
نظر به لامکان نما ببین مقام حیدرا

نوشت کاتب ازل به ساق عرش نام وی
به قدسیان نمونه ای نمود از مقام وی
تمام خـرّ سجّدا فتاده در سلام وی
پیمبران در آرزوی جرعه ای ز جام وی
بجر ولای او نشد برایشان میسرا

به عزم رزم اگر علی سمند کینه هی کند
عدوی او به مرگ خود فغان بسان نی کند
به چشم اگر غزا کند فنای کل شیء کند
بساط روزگار را به یک اشاره طی کند
نه فخر اوست گویم ار که کشت عمرو عنترا

چو این جهان فنا شود علی فناش می کند
قیامت ار به پا شود علی بپاش می کند
که دست دست او بود ولی خداش می کند
و ما رمیت اذ رمین بر تو فاش می کند
که اوست دست کردگار و اوست عین داورا

برهانی عنان اختیار من ربوده عشق او ز کف
به اختیار خویشتن دواندم به هر طرف
گهی به طوس می کشد مرا و گاه در نجف
چه دست دست او بود زهی سعادت و شرف
اگر چه در وطن بود که هست ملک شوشترا

منم که کگشته نام من وقائی از وفای تو
منم که نیست حاصلی مرا بجز ولای تو
هماره می نوازدم بسان نی نوای تو
چنانکهبند بند من پر است از صدای تو
مرا به ذکر یا علی مگر بزاد مادرا
***با تلخیص از مخمس وفایی شوشتری***


نویسنده حبیب در سه شنبه 93/11/21 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<