زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت
بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت
حسی غریب در دل او جا گرفت بود
آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت
انگار مادر اندکی ناله می کند
زینب گریست حضرت زهرا دلش گرفت
از ناقه روی دست عمویش پیاده شد
هرکودکی که از تب صحرا دلش گرفت
با اینکه دور ناقه عمه محارمند
اما میان حلقه آنها دلش گرفت
زانو رکاب کرد ابالفضل پیش او
با بوسه ابروی سقا دلش گرفت
بغضی شکست آه دلی سوخت در حرم
زینب رسید کرب وبلا خاک بر سرم
***مسعود اصلانی***