ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار مناجاتی - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :100
بازدید دیروز :422
کل بازدید ها :6111802

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

الهی این من این جرم و خطایم
رهم دادی، مکن دیگر رهایم

بگیر از من مرا، اما نه از خود
بسوز اما مساز از خود جدایم

تو را گم کردم و خود گشته‌ام گم
صدایم کن صدایم کن صدایم

به من گفتند از اول عبد «هو» باش
چه باید کرد من عبد هوایم

تو آن ربی که با عبدت رفیقی
من آن خارم که با گل آشنایم

گنه کردم، نکردم شرم از تو
نمی‌دانم کجا رفته حیایم؟

خجالت می‌کشیدم بازگردم
تو گفتی باز هم سویت بیایم

نبودم عبد تا عبدم بخوانی
نگویم بنده‌ام، گویم گدایم

سیه رویم مگر از لطف و رحمت
بشـویی بـا غبـار کربـلایـم

از آن بر خود نهادم نام «میثم»
که بخشی بـر علی مرتضایـم
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/5/12 | نظر

از نسیم سحری روح به جانم دادند
چشمی از خون جگر اشک فشانم دادند

تا شدم هم نفس محفل رندان سحر
لذت زمزمه و آه و فغانم دادند

باورم نیست که با این همه عصیان و قصور
ره به مهمانی ماه رمضانم دادند

بهترین وقت ملاقات خدایی است نماز
فیض دیدار به هنگام اذانم دادند

نام آقا نمک سفره ی افطار من است
کرم حضرت یار است که نانم دادند

هر چقدر دور شدم باز عطایم کردند
توبه بشکستم و هر بار زمانم دادند

ناسپاسی به سر نعمت حق باعث شد
که حواله به سرای دگرانم دادند

مانده بودم که کجا درد دل ابراز کنم
به کرم خانه ی ارباب مکانم دادند

به خدا آرزویی ندارم هیچ دیگر
حرم کرب و بلا را که نشانم دادند

دلم از روز ازل هست گرفتار حسین
به غلامی درش نام و نشانم دادند

در همان روز که هر کس ز کسی بگریزد
از تولای علی برگ امانم دادند

بخداوند قسم شور حسین می گیرم
روز محشر اگرم اذن بیانم دادند
***احسان محسنی فر***


نویسنده سائل در سه شنبه 90/5/11 | نظر

من بندگی نکردم، تا بنده ام بخوانی
تو کی بدین کرامت، از خود مرا برانی

بار گنه به دوشم، لا تقنطوا به گوشم
عفوت نمی گذارد، در دوزخم کشانی

این نامه ی سیاهم، این اشک صبحگاهم
من حال خویش گفتم، تو کار خویش دانی

تو برتری که سوزی، در آتش جحیمم
من کمترم که گویم، از آتشم رهانی

مولای من ، من از تو، غیر از تو را نخواهم
تو نیز رحمتی کن، کز من مرا ستانی

پا در دو سوی گورم، دردا که از تو دورم
شاید تو از کرامت، خود را به من رسانی

عفو از کرامت توست، قهر از عدالت توست
هم عفو از تو آید، هم قهر می توانی

از بس کریم هستی، با من قرار بستی
من اشک خود فشانم، تو خشم خود نشانی


در عین رو سیاهی، خواهم از تو الهی
هم من تو را بخوانم، هم تو مرا بخوانی

میثم به در گه حق، باشد دو ارمغانت
شعری که می سرایی، اشکی که می فشانی
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/12/12 | نظر

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگیت مرا 
از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
***فاضل نظری***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/10/23 | نظر

خواهان تو هرقدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد

جز گریه ی طفلانه ز من هیچ نیاید
دیوانه محال است خطر داشته باشد

با ما جگری هست که دست دگران نیست
از جرات ما کیست خبر داشته باشد؟!

اینجا که حرام است پریدن ز لب بام
رحم است بر آن مرغ که پر داشته باشد

تیغ کرم تو بکند کار خودش را
هر چند گدای تو سپر داشته باشد

در فضل تو امید برای چه نبندم
جایی که شب امید سحر داشته باشد

چون شمع سحرگاه مرا کشته ی خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد

بگشای در سینه ی ما را به رخ خویش
شاید که دلم میل سفر داشته باشد

می گریم و امید که آن روز بیاید
بنیاد مرا سیل تو برداشته باشد

رحمت به گدایی که به غیر تو نزد روی
هرچند که خلق تو گهر داشته باشد

خورشید قیامت چه کند سوختگان را
در شعله کجا شعله اثر داشته باشد؟

ما را سر این گریه به دوزخ نفروشند
حاشا که شرر هیزم تر داشته باشد

ما حوصله ی صف کشی حشر نداریم
باید که جنان درب دگر داشته باشد

ما را به صف حشر معطل نکن ای دوست
هر چند که خود قند و شکر داشته باشد

دانی ز چه رو زر طلبیدم ز در تو
چون وقت گدا قیمت زر داشته باشد

ما در تو گریزیم ز گرمای قیامت
مادر چو فراری ز پسر داشته باشد

جز گریه رهی نیست به سرمنزل مقصود
هیهات که این خانه دو در داشته باشد

عدلش نرود زیر سوال آن شه حاکم
گر چند نفر را به نظر داشته باشد

گفتی که بیایید ولی خلق نشستند
درد است که شه سائل کر داشته باشد
*** محمد سهرابی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/4/10 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<