ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار محرم و صفر - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :12
بازدید دیروز :72
کل بازدید ها :6110100

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

سر من هم به هوای سر تو افتادست
بال پروانه به پای پر تو افتادست
قول دادم به همه گریه برایت نکنم
چه کنم!چشم،به چشم تر تو افتادست
قدر یک دشت کبودست و تنش تب دارد
از روی ناقه اگر دختر تو افتادست
می کشیدند سر موی مرا دست به دست
مو به سر داشتم اما به نظر، افتادست
عمه اصلا به رویم هیچ نیاورد و نگفت
که چرا دخترکم معجر تو افتادست
من از این روی زمین خورده ی خود فهمیدم
آسمان یاد غم مادر تو افتادست
دامنم سوخته بابا ولی آرام بخواب
بالشت دست من و بستر تو افتادست
جان من بر لب و لب های تو را می بوسم
از نفس هم نفس آخر تو افتادست
***محمد امین سبکبار***

 


نویسنده سائل در سه شنبه 89/9/16 | نظر

ای بسته بر زیارت قدِّ تو قامت، آب
شرمند? مروت تو تا قیامت، آب
در ظهر عشق عکس تو لغزید در فرات
شد چشم? حماسه ز جوش شهامت آب
دستت به موج داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت دید و کمال کرامت آب
بر دفتر زلالی شط خط«لا» نوشت
لعلی که خورده بود ز جام امامت آب
لب تر نکردی از ادب ای روح تشنگی
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ترجیع دردی را ز گریزی که از تو داشت
سر می زند هنوز به سنگ ندامت آب
از نقش سجده کرد? نخل بلند تو
آیینه ای ست خفته در آه ملامت آب
سوگ تو را زصخره چکد قطره قطره رود
زین بیشتر سزاست به اشک غرامت آب
زینب، حسین(ع) را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت آب
با یک هزار اسم تو را کی توان ستود
در تنگنای لفظ که دارد ز مامت آب
از جوهر شفاعت سعی ات بعید نیست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت آب
می خوانمت به نام ابوالفضل و شوق را
در دیدگان منتظرم بسته قامت آب
آمد به آستان تو گریان و عذر خواه
با عزم پای بوسی و قصد اقامت آب
***خسرو احتشامی***


نویسنده سائل در جمعه 89/9/12 | نظر

 کودکی را نام عبدالله بود
با عمو در کربلا همراه بود
از گل رخسار داغ لاله بود
لاله اش را از عطش تبخاله بود
همچو بخت اهل بیت بو تراب
بود ظهر روز عاشورا به خواب
لحظه ای آن ماه رو در خواب بود
آب اندر خواب هم نایاب بود
گرچه بودش از عطش سوزان جگر
در دلش عشق عمو بُد بیشتر
گشت چون بیدار از بهر عمو
خیمه ها را کرد یک سر جستجو
کودک آن دم سر سوی صحرا نهاد
بر سر چشم ملائک پا نهاد
شد برون از خیمه ها آن ماه روی
کرد سوی قتلگاه شاه روی
گفت خواهر از منش مایوس کن
ساعتی در خیمه اش محبوس کن
دامنش بگرفت زینب با نیاز
گفت جانا زین سفر برگرد باز
از غمت ای گلبن نورس مرا
دل مکن خون داغ قاسم بس مرا
گفت عمه والهم بهر خدای
من نخواهم شد ز عمّ خود جدای
دور دار ای عمّه از من دامنت
آتشم ترسم بسوزم خرمنت
جذبه ی عشقش کشان سوی شه اش
در کشش زینب به سوی خرگه اش
عاقبت شد جذبه های عشق چیر
شد سوی برج شرف ماه منیر
دید شه افتاده در دریای خون
با تن تنها و خصم از حد فزون
گفت سویت نَک بکف جان آمدم
بر بساط عشق مهمان آمدم
بانگ زد بر او که ای جان عزیز
تیغ می بارد در این دشت ستیز
تو به خیمه باز گرد ای مه وشم
من بدین حالت که خود دارم خوشم
دید ناگه کافری در دست تیغ
آورد بر تارک شه بی دریغ
نامده آن تیغ کین شه را به سر
دست خود را کرد آن کودک سپر
تیغ بر بازوی عبدالله گذشت
وه چه گویم چه ز آن بر شه گذشت
گفت دستم گیر ای سالار کون
ای به بی دستان به هر دو کون عون
شه چو جان بگرفت اندر تنش
دست خود را کرد طوق گردنش
مرغ روحش پر به رفتن باز کرد
هم چو باز از شصت شه پرواز کرد
*** جیحون طلوعی گرگانی***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/9/10 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<