ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار فاطمیه دوم 91 - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :49
بازدید دیروز :127
کل بازدید ها :6110530

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

با چشم های نیمه بازت گاه گاهی
چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی

وقتی تنور خانه روشن شد برایت
گفتم خدا را شکر کم کم رو براهی

دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد
دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی

از بس به پای گریه هایت آب رفتی
چیزی نمانده از وجودت مثل کاهی

پهلو به پهلو می شوی و می چکد خون
از زخم های پیکرت خواهی نخواهی

از درد شانه ، شانه می افتد ز دستت
خون می نشیند کنج لبهایت ز آهی

در خواب بودی چادرت را باز کردم
شاید ببینم چهره ات را در پگاهی

دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست
زخم عمیق پنج انگشت سیاهی

این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی
از سر گذشتم از جدایی بی پناهی

گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم
گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی

در حلقه ی نامحرمان و نیزه داران
هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی
***حسن لطفی***


نویسنده سائل در شنبه 91/2/2 | نظر

باران گرفت و قصه ی دریا شروع شد
تکبیرهای جنگل و صحرا شروع شد

بابا که رفت دختر خود را بغل کند
بغضش گرفت و عشق همانجا شروع شد

صف بسته بود جمع ملائک در انتظار
پرده کنار رفت و تماشا شروع شد

کوثر به جوش آمد و رضوان خروش کرد
جشن و  سرور عالم بالا شروع شد

چشمش به چشمهای پدر خورد و بعد از آن
لبخندهای ام ابیها شروع شد
***
تا سالها برای پدر، مادری کند
همراه او بماند و پیغمبری کند

تا عشق را نفس بکشد در هوای او
بابا برای او شود و او برای او

هی دور او بچرخد و پروانه ای شود
دستش برای موی پدر شانه ای شود

خیره شود به صورت او تا به ماه خود-
بوی بهشت هدیه کند با نگاه خود

تا پاره ی تنش بشود، میوه ی دلش
آئینه ای مقابل شکل و شمایلش

تا سالها همین بشود ماجرای او:
بابا برای او شود و او برای او
***
بادی وزید و خنده ی دریا تمام شد
احساس خوب جنگل و صحرا تمام شد

خورشید او غروب خودش را بغل گرفت
یخ بست قلب عالم  و گرما تمام شد

آئینه ای شکست و غمی انعکاس کرد
آئین مهربانی دنیا تمام شد

تنها بهانه بود برای وجود او
راهی شد و بهانه ی  زهرا تمام شد
***
این کار، کار کیست؟! چه بد می زند به در
باور نکردنیست ، لگد می زند به در؟!

مشعل گرفته است که آتش به پا کند
یا با طناب دست شما را جدا کند

شاید تو بی علی شوی و او بدون تو...
از پشت در صدا بزنی یا علی نرو!

یعنی که قطره قطره بریزی به کوچه ها
نامش نیفتد از دهنت تا به انتها

یعنی بجنگ! وقت تماشا نمانده است
یعنی به او نشان بده تنها نمانده است
***
اینجا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟!
تنها ترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟!

اینجا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟!
آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟!

دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها
بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟!

این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟!
هی دست مشت کرده به دیوار می زند
***
حق دارد او که طاقت این روز را نداشت
روزی که خانه دست کم از کربلا نداشت

روزی که از صدای غمت شهر خسته شد
روزی که چشمهای تو یکباره بسته شد

روزی که زخمهای عمیقت دوا نداشت
روزی که گریه های تو دیگر صدا نداشت

ای کاش بر زمین اثری از فدک نبود
ای کاش دست شوهر تو بی نمک نبود
***
توفان گرفت و آن شب یلدا شروع شد
خون گریه های عالم بالا شروع شد...
***حسن اسحاقی***


نویسنده سائل در جمعه 91/2/1 | نظر

روزگاری دلم پر از غم بود
هرچه می‌خواستم فراهم بود

داشتم باغ حیرتی سرشار
چشمم آیینه‌دار شبنم بود

هر خیالی به غیر خاطر دوست
در دلم می‌نشست، مُبهم بود

دل به سستی به دست غم دادم
رشته مهرِ دوست محکم بود

حیف شد در ترازوی کرَمش
بار سنگین جُرم من کم بود

این‌که ما را به توبه عادت داد
اولین اشتباهِ آدم بود

دادم آیینه را به دستِ دلم
خود شدم باعث شکستِ دلم


شعله‌وارم، زبانه ای دارم
داغ‌دارم، نشانه ای دارم

جان زهرا، به عشق توست اگر
ناله‌ها را بهانه ای دارم

هم‌نوا با ترنمِ دلِِ خون
نینوایی ترانه ای دارم

بی تو گم در مسیر طوفان‌ها
با تو اما کرانه ای دارم

می‌توانی بپرسی از مهتاب
ناله‌های شبانه ای دارم

تا سحر با ستاره‌های صبور
قصه از تازیانه ای دارم

قصه از تازیانه ای که هنوز
بر تن عشق می‌خورد شب و روز


خواست آتش مرا که آب شوم
در تب و تاب غم کباب شوم

اگر آتش زبانه غمِ توست
دوست دارم در آتش آب شوم

عاشقم، از بلا نپرهیزم
تا ابد هم اگر عذاب شوم

ذره‌ام در پناه سایه تو
می‌توانم که آفتاب شوم

آمدم تا حریم خانه تو
شاید از محرمان حساب شوم

اولین فصل عشق را خواندم
عنقریب است لاکتاب شوم

روسیاهم، عنایتی، زهرا
بی‌پناهم، بگیر دستم را


به حسینی که زاده زهراست
دو جهان در اراده زهراست

عشق با‌ آن شکوهِ بی‌مانند
عضوی از خانواده زهراست

خیمه نُه فلک از آن بر پاست
که به پا ایستاده زهراست

این سبک‌سیرِ شعله‌ور ، خورشید
تا ابد مست باده زهراست

چرخ گردون به دوستی سوگند
که دل از دست داده زهرا‌ست

آن‌چه شرحش همیشه دشوار است
زندگانی ساده زهراست

وصف او چون کنم که زهرا کیست؟
شعر من لایق ثنایش نیست

***ناصر فیض***


نویسنده سائل در پنج شنبه 91/1/31 | نظر

بدون یار شدم، رفت آن که یارم بود
همان که وقت غم و غصّه غمگسارم بود

از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که هم دار و هم ندارم بود

مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود

نکشت و کشت مرا، جان گرفت و هم جان داد
تبسّمش، که تسلّای جان زارم بود

هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
ولی مدینه نفهمید او بهارم بود

منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود

در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود

سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی -
که در نماز پسین، دومی کنارم بود
***پیمان طالبی***


نویسنده سائل در سه شنبه 91/1/29 | نظر

بگذشت نُه بهار تو، در لاله زار من
من بلبل تو بودم و تو گلعذار من

ای با تو رشکِ هشت بهشت، آشیانه‌ام!
بنگر به چار لاله‌ی دلْ داغ‌دار من

چشمان خویش بستی و مژگان گره زدی
هم باز کن گره ز مژه، هم ز کار من

شمشیر، در غلافِ صبوری نهاده‌ام
تیغ زبان توست کنون، ذوالفقار من

ای ماه من! چه شد که نچیدی ستاره‌ای
از آسمان ِ دیده‌ی اختر نثار من!

دریای بی‌کناره‌ی غم؛ سینه‌ی من است
ای ساحل علی! تو بمان در کنار من

امّید ماندن تو، به دل ، پرورانده‌ام
(ای وای بـر من و دل امّیـدوار من)*
* هلالی جغتایی
***جواد هاشمی (تربت)***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/1/27 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<