ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار غلامرضا سازگار - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :166
کل بازدید ها :6110980

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

من بندگی نکردم، تا بنده ام بخوانی
تو کی بدین کرامت، از خود مرا برانی

بار گنه به دوشم، لا تقنطوا به گوشم
عفوت نمی گذارد، در دوزخم کشانی

این نامه ی سیاهم، این اشک صبحگاهم
من حال خویش گفتم، تو کار خویش دانی

تو برتری که سوزی، در آتش جحیمم
من کمترم که گویم، از آتشم رهانی

مولای من ، من از تو، غیر از تو را نخواهم
تو نیز رحمتی کن، کز من مرا ستانی

پا در دو سوی گورم، دردا که از تو دورم
شاید تو از کرامت، خود را به من رسانی

عفو از کرامت توست، قهر از عدالت توست
هم عفو از تو آید، هم قهر می توانی

از بس کریم هستی، با من قرار بستی
من اشک خود فشانم، تو خشم خود نشانی


در عین رو سیاهی، خواهم از تو الهی
هم من تو را بخوانم، هم تو مرا بخوانی

میثم به در گه حق، باشد دو ارمغانت
شعری که می سرایی، اشکی که می فشانی
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/12/12 | نظر

زیک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا
که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را

دو مرآت جمال حق دو دریای کمال حق
دو نور لایزال حق دو شمع جمع محفل ها

دو وجه الله ربانی دو سر الله سبحانی
دو رخسار سماواتی دو انسان خدا سیما

دو عیسی دم دو موسی ید دو حسن خالق سرمد
یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا

یکی بنیانگر مکتب یکی آرنده ی مذهبی
یکی انوار را مشعل یکی اسرار را گویا

یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم
یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا

یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر 
یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا

رسد آوای قال الصادق و قال رسول الله
به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا

یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه
دو تن اما چو ذات یک تا هر دو بی همتا

محمد کیست جان جان جان عالم خلقت
که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا

محمد کیست روح پاک کل انبیا در تن
که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا

محمد کیست مولایی که مولانا علی گوید
منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا

محمد از زمان ها پیشتر می زیست با خالق
محمد از مکان پیموده ره تا اوج او دانی

محمد محور عالم محمد رهبر آدم
محمد منجی هستی محمد سید بطحا

محمدکیست آنکو بوده قرآن دفتر مدحش
که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا

محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز
چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را

وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم
کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا

ششم مولا ششم هادی ششم رهبر ششم سرور
که هم دریای شش گوهر بود هم در شش دریا

صداقت از لبش خیزد فصاحت از دمش خیزد
فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا

بسی زهاد و عبادند بی مهرش همه کافر
بسی عالم بسی عارف همه بی نور او اعمی

دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او
دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی

مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر
سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عقبی

در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز
ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا

بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش
نه از محشر بود بیمم نه از نارم بود پروا

سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر
اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا

از آن بر خویش کردم انتخاب نام میثم را
که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/11/28 | نظر

ای چشم حسین بر جمالت
وی مظهـر فاطمـه، جلالت
تعظیم کمـال بــر کمـالت
تحسین رسول بر خصالت
بر قلب پدر سکینه‌ای تو
در بیـت ولا امینـه‌ای تو

تـو سـوره نـور اهل‌بیتی 
تو شادی و شور اهل‌بیتی
در سینه سـرور اهل‌بیتی
تو نخلـه طور اهل‌بیتی
تو دختر مــاه و آفتابی
آیینــه زینـب و ربابی

گل بر تو، گلاب بر تو نازد
عطشانـی آب بـر تـو نازد
آیـات حجـاب بر تو نازد
تنهـا نـه رباب بر تو نازد
حقـا کـه تو فخر عالمینی
ممدوحـه زینب و حسینی

ای چشم حسین را نظاره!
بـر فاطمـه، زینب دوباره
فریـاد گلـوی پـاره پاره
وصف تو فراتر از شماره
تا حشر، سکینه ولایت
آرامـش سینـه ولایت

تو وجه خدای را گواهی
در قـلب پدر، شرار آهی
بیـن اسـرا چـراغ راهی
پیغــام ‌رسان قتلگاهــی
پیغامت از آن رگ بریده
تا حشـر قیامت آفریده

در فُلک ولا، سکینـه‌ای تو
راضیــه‌ای و امینــه‌ای تو
یک کرب و بلا مدینه‌ای تو
چون فاطمه بی‌قرینـه‌ای تو
تـو آیه حُسن ابتلایـی
قرآنِ شهیـدِ کربلایی

در مقتل خون چو پا نهادی
لب بــر گلـوی پدر نهادی
روی تـن پاکـش اوفتـادی
اینگونه بــه مـا پیام دادی
ما عترت عصمت و حجابیم
در مـلک عفــاف آفتابیم


بــا آنهمــه داغ بـی‌نهایت
مــی‌بود بـه محضـر ولایت
از بــردن چــادرت شکایت
ای شعلـه مشعــل هــدایت
توحید و کتاب زنده از توست
آیات حجـاب زنده از توست

در بحر عفاف، گوهری تو
بر فُلک کمـال، لنگری تو
هنگام خطابـه، حیدری تو
زیرا به حسین، دختری تو
تو سینهْ ‌سپـر به هر بلایی
تو یـاسِ کبـودِ کربلایـی

ای در نفست صدای زینب
در هر سخنت ندای زینب
هم‌سنگر و پا به پای زینب
مـرات خـدانمــای زینب
«میثـم» به ثنای تو چه خواند
هــر چنـد ز لب گهر فشاند
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/11/19 | نظر

ای همه دل‌ها، حرمت یا رضا
خلق خدا و کرمت یا رضا

جنّ و بشر، حور و ملک می‌برند
سجده به خاک حرمت یا رضا

بر سر این مملکت از بام طوس
سایه فکنده، عَلَمَت، یا رضا

نیست عجب گر که طواف آورد
کعبه به دور حرمت یا رضا

زاد? موسایی و عیسا کند
زندگی از فیض دمت، یا رضا

بس‌که بوَد، لطف و عطایت زیاد
ظرف وجود است کَمَت، یا رضا

گر تو قبولم نکنی، می‌دهم
به جان زهرا قسمت یا رضا

ضــامن آهــو بــه فـدایت شوم
جود و کرم کن، که گدایت شوم

تو هشت بحر نور را، گوهری
تو مطلع الفجر چهار اختری

تو شمع جمعی، به شبستان طوس
تو بر تن عالم خلقت، سری

نام علی بُوَد برازنده‌ات
بلکه تو یک محمّد دیگری

ضامن آهویی و پیش خدا
ضامن خلقی به صف محشری

هم پدر چهار ابن‌الرضا
هم پسر موسی ابن جعفری

ابوالجواد استی و باب‌المراد
ابوالحسن بضع? پیغمبری

ای به فدایت پدر و مادرم
که خوبْ‌تر از پدر و مادری

دست کرم بر سر ما می‌کشی
پادشهـی نـاز گـدا مـی‌کشی


سائل درگاه تو، سلطان ماست
خاک درت، دارو و درمان ماست

روی تو! آفتاب عرش خدا
سای? تو بر سر ایران ماست

جان همه عالمی و از کرم
جای تو در قلب خراسان ماست

زهی کرم، که ضامن کلّ خلق
ضامن آهوی بیابان ماست

عنایتت آمده، کل نعَم
ولایتت، تمام ایمان ماست

بهشت، نه که با ولای شما
جحیم هم روض? رضوان ماست

مهر تو ای با همگان، مهربان
در تن ما خوبْ‌تر از جان ماست

سلسلة الذهب، تجلّای توست
کمـال توحید، تولاّی توست


مرغ دلم، خدا خدا می‌کند
رضا رضا، رضا رضا می‌کند

قبل? من کعبه، ولی قلب من
روی به ایوان طلا می‌کند

حضرت معصومه علیها‌سلام
به زائران تو دعا می‌کند

نگاه تو، چشم تو، دست تو، نه
نام تو هم دردْ، دوا می‌کند

جز تو که رأفتت خدایی بوَد
حاجت ما را که روا می‌کند

دلت نیاید که جوابش کنی
زائر تو، هر چه خطا می‌کند

اگر چه آلوده و شرمنده‌ام
باز رضا نگه به ما می‌کند

تـو از کرم دست بگیری مرا
صـدا نکـرده می‌پذیری مرا


تو از گدا گرفته‌ای، احترام
تو می‌کنی زائر خود را سلام

بر در این خانه، امید آورند
یأس به درگاه تو باشد حرام

عادت تو، کرامت و عفو و جود
عادت من عجز و گدایی مدام

با چه گنه، ای پسر فاطمه
زهر ستم ریخت عدویت به کام

با که بگویم که به یک نیمْروز
آب شد اعضای وجودت تمام

از چه غریبانه زدی، دست و پا
ای به همه عالم خلقت، امام

داغ تو زائل نشود از جگر
تا که بگیرد پسرت انتقام


تو مهدی فاطمه را صدا کن
تو از بـرای فـرجش دعا کن


سوخت در آن حجره ز پا تا سرت
خون جگر ریخت ز چشم ترت

بر دل زارت، جگر زهر سوخت
آب شد ای جان جهان، پیکرت

مرد و زن و پیر و جوان، سوختند
در پی تشییع تن اطهرت

بر سر و بر سین? خود، می‌زدند
زنان نوغان همه چون خواهرت

پشت سر جنازه، انبوه خلق
پیش روی جنازه‌ات، مادرت

جسم شریف تو، اگر آب شد
دگر نشد بریده از تن، سرت

غریب بودی دم رفتن ولی
بود یگانه پسرت در برت

سنگ نزد کسی به پیشانیت
خون سرت نریخت بر منظرت

کـاش چکـد خـون دلـم، از دو عین
صبح و مسا، در غم جدّت حسین

تو هشتمین حجّت کبریایی
غریبی و با همه، آشنایی

مسیح نه، طبیب صد مسیحی
کلیم نه، کلام کبریایی

کنار حجره، لحظ? شهادت
اشکْفشان به یاد کربلایی

کشت تو را به زهر کینه مأمون
نگفت تو عزیز مصطفایی

چگونه شد، زهر ستم دوایت؟ 
تو که به درد عالمی، دوایی

چشم و چراغ شیعه‌ای در ایران
گر چه ز جدّ و پدرت جدایی

دست خدا، همیشه بر سر ماست
تا تو، امام مهربان مایی

گر چه بوَد بنده روسیاهی
میثم دلباخته را نگاهی
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/13 | نظر

کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصوم? مظلومه، کجا بود رضا جان

بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان

تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان

یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سین? ما، سوز شما بود رضا جان

از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان
***استاد حاج غلامرضا سازگار***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/13 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<