ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار علی اکبر لطیفیان - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :104
بازدید دیروز :300
کل بازدید ها :6111383

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

وقتی سرت را روی بالش می گذاری
آنقدر میترسم مبادا بر نداری

تو آفتاب روشنی در خانه ی ما
تو آفتاب روشنی هر چند تاری
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در سه شنبه 92/1/20 | نظر

باز هم ای دختر ِ پیغمبر ِ اکرم بمان
مَرهَم ِ دردِ علی ، ای دردِ بی مَرهَم بمان

زندگیِّ رو به راهی داشتم چشمم زدند
کوریِّ چشم ِ همه با شانه هایِ خم بمان
ادامه مطلب...

نویسنده حبیب در چهارشنبه 92/1/14 | نظر

برگرد ای توسل شب زنده دارها
پایان بده به گریه ی چشم انتظارها

از یک خروش ناله ی عشاق کوی تو
حاجت روا شوند هزاران هزارها

یکبار نیز پشت سرت را نگاه کن
دل بسته این پیاده به لطف سوارها

از درد بی حساب فقط داد میزنم
آیا نمیرسند به تو این هوارها

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن
خیری ندیده ایم از این اختیارها

باید برای دیدن تو "مهزیار" شد
یعنی گذشتن از همگان "محض یار" ها

دیگر برای تو صدقه رد نمیکنم
بیهوده نیست اینکه گره خورده کارها

یکبار هم مسیر دلم سوی تو نبود
اما مسیر تو به من افتاد بارها

شب ها بدون آمدنت صبح می شوند
برگرد ای توسل شب زنده دارها

این دست ها به لطف تو ظرف گدایی اند
یا ایها العزیز تمام ندارها
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در پنج شنبه 91/1/31 | نظر

تا می شود ز چشمه ی توحید جو گرفت
از دست هر کسی که نباید سبو گرفت

تو آبی وبه آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت

کوچک نشد مقام تو ،نه! تازه کربلا
با آبروی ریخته ات آبرو گرفت

شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت

دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود ازسر تو آرزو گرفت

خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مشک از قبیله ما یک عمو گرفت

از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
ازآن به بعد بود که راه گلو گرفت
....
زینب شده شکسته غرورش،شنیده ای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت

در کوفه بیشتر به قدت احتیاج داشت
با آستین پاره نمی شد که رو گرفت
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 90/9/13 | نظر

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز
شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

دهه آخر ماه اول راه سحر است
بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه
سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم
یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است
او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست
دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت
باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد
کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی
دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است
رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی
همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در شنبه 90/6/5 | نظر

نشسته ام بنویسم گدا گدا آقا
چقدر محترم است این گدای با آقا

نشسته ام بنویسم حسن ، کریم ، کرم ،
مدینه ، سفره ی آقا ، برو بیا ، آقا

نشسته ام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسن یا کریم یا آقا

تو مهربانی ات از دستگیری ات پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا آقا
 
دخیل های نبسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری ؟ چرا چرا آقا

تویی کریم کرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده


همه فقیر تو هستند ما گدا ها هم
گدای لطف تو هستند خضر و موسی هم

سه بار زندگی ات را به این و آن دادی
هر آنچه داشته بودی و گیوه ات را هم

قسم به ایل و تبارت - قسم به طایفه ات
غلام قاسم و عبدالله توآم  با هم

عجیب نیست بگردد فرشته دور سرت
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم
 
من از بهشت به سمت شما سفر کردم
که من بهشت بدون تو را نمی خواهم
 
بدون عشق مسلمان شدن نمی ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمی ارزد


ندیده اند افاضات آفتابت را
نخوانده است کسی سطری از کتابت را

به دستهای گدایان فقط دعا دادند
به چشم های تو دادند استجابت را

 چرا غلام نداری ؟ مگر که  ما مردیم
نشسته ایم ببینیم انتخابت را

تو تکسواری حتی کسی شبیه حسین
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را

نه که نظر نخوری- نه - مدینه میمیرد
اگر که دست علی وا کند نقابت را

نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی


نشسته ام بنویسم که قامتت طوباست
نگات مثل علی و صدات مثل خداست

نشسته ام بنویسم علی است بابایت
نشسته ام بنویسم که مادرت زهراست

نشسته ام بنویسم هزار ای والله
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست

سکوت کردی اما حسین شهر شدی
سکوت کردن تو کربلاست - عاشوراست

اگر که جلوه نکردی همه کم آوردند
نبود دست تو آری خدا چنین میخواست

قرار بود که در صلح - کربلا بشوی
سکوت پیش بگیری و لافتی بشوی


نشسته ام بنویسم که سفره داری تو
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو

به دست با کرمت می دهی کریمانه
به سائلان حسینت هر آنچه داری تو

تو نیمه ی رمضانی ولی شب قدری
مرا به دست خداوند می سپاری تو

اگر بناست بسوزم به هیزم فردا
قسم به چادر زهرا نمی گذاری تو

نخواستم  بنویسم ولی نفهمیدم
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو

نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو .....

.... تلاش میکنی از مادرت جدا نشوی
تلاش میکنی او را حرم بیاری تو

میان کوچه به دنبال توست مادر تو
میان کوچه به دنبال گوشواره تو

مگر چه دیده ای از زندگیت سیر شدی
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی

***علی اکبر لطیفیان***
*** از وبلاگ نود و پنج روز باران***


نویسنده سائل در دوشنبه 90/5/24 | نظر

دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد
سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد

تا اینکه گنج مخفی اش پنهان نماند
طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد

نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن
او را به نام حضرت زهرا صدا کرد

وقتی برای بار اول، فاطمه گفت
آنجا حساب "فاطمیون" را جدا کرد

او جای خود دارد کنیز خانه ی او
با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد

حوریه بود و دستهایش پینه می بست
از بس که در این خانه گندم آسیا کرد

نان شبش در دست مسکین مدینه...
... می رفت یعنی روزه را با آب وا کرد

امشب دخیل چادری پر وصله هستم
آن چادری که بی خدا را با خدا کرد

. . .
این هم یکی از معجزات درب خانه است
در سینه چندین استخوان را جابه جا کرد
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/1/10 | نظر

حرم امن تو کافی است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوی گریان شده را

دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت
تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را

مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است
خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را

گندم ری به تنور کرمت پخته شود
از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را

هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است
از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را

به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم
چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را

گر قرار است جبینش به قدومت نرسد
کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را

در محلّه خبر لطف تو   بهتر پیچید
پخش کردند اگر قصه مهمان شده را

شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا
دستگیری نکنی دست به دامان شده را

پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت
تا ببندند به آن زلف پریشان شده را

ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم
گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در سه شنبه 89/12/17 | نظر

لب نگار که باشد رطب حرام بود
زمان واجبمان مستحب حرام بود

فقیه نیستم اما به تجربه دیدم
بدون عشق مناجات شب حرام بود

اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری
به من معالجه ی در مطب حرام بود

برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب
که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود

تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت
عجم که هست برای عرب حرام بود 

تو را در کمال نوشتند یا رسول الله
بزرگ آل نوشتند یا رسول الله 


تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند
هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند

تورا به سمت زمین با نسیم آوردند
توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند

نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست
اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند

تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود
توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند

اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری
تورا محمّد و آل محمّدت گفتند

شب ولادتت ای یار می کنم خیرات
نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات


برای خُلق تو باید کنند تحسینت
نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت

از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی
نوشته اند از این سو تو را نخستینت

هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است
شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت

شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات
گدای سفره ی هر سال چهارده سینت

توآمدی که علی را فقط ببینی و بس
نداده اند به جز دیده ی خدا بینت

یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی
اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی


مرا اویس شدن در هوای تو کافی است
اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است

همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم
لبم رسید به خاک سرای تو کافی است

چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش
همینکه فاطمه داری برای تو کافی است

همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی
برای روشنی لحظه های تو کافی است

تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت
اگر علی تو باشد به جای تو کافی است

قسم به اشهد ان لااله الا الله
تو آمدی که بگویی علی ولی الله


تو آمدی و ترحّم شدند دخترها
چقدر صاحب دختر شدند مادرها

تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت
بدین طریق چه آقا شدند نوکرها

خدای خوب به جای خدای چوب نشست
و با اذان تو بالا گرفت باورها

بگو: مدینه علمی، علی درآن است
بگو: که واجب عینی است حرمت درها

بریز شیره پیغمبری به کام حسین
که از حسین بیاید علی اکبرها

زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد
حسین منی انا من حسین اکبر شد


هزار حضرت مریم کنیز مادر توست
تورا بس است همینکه بتول، دختر توست

به دختران فلان و فلان نیازی نیست
اگر خدیجه والامقام همسر توست

علی و فاطمه دو رحمت خداوندی
برای عالم دنیا و صبح محشر توست

به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد
خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست

به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض
خدا برابر تو یا علی برابر توست

تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما
شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست

همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست
که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست

***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در یکشنبه 89/12/1 | نظر

زهرا همان کسی است که بیت محقرش
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
مردی پیمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است
حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش

یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه انبیاء بود
بر رشته های چادری فردای محشرش
....
ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم
از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش

مسمار در اگر چه برایش مزاحم است
اما مجال نیست که بیرون بیاورش
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/27 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<