ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار حضرت قاسم - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :97
بازدید دیروز :161
کل بازدید ها :6107923

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

ماهه اما شبیه باد، زده از خیمه ها بیرون
انگاری که روح قاسم، توی جسمش شده زندون
می گه موقع نبرده، هرکسی که می گه مرده
بیاد و باهام بجنگه، که وجودم پر درده
نمک عمو تو جونم، خون مرتضی تو خونم
وصیت کرده بابام که، بره پای عمو جونم
می خونم ان تنکرونی، میزنم به قلب لشگر
آخه پشت سر من هست، دعای عمو و مادر
هرچی نیزه هر چی شمشیر ، هر چی بارون دارید از تیر
مثه نقل رو من ببارید، دم این غروب دلگیر
از سر نیزه ها شهد، عسلو می چشم اما
از امام که غریبه، نمیشم جدا به مولا
تا دیدن زره نداره، غیر پیراهن نداره
همه گفتن دیگه بسه، اینکه جنگیدن نداره
سنگا از هر جا که می شد، اومدن به سوی قاسم
بی هوا یه نیزه دار زد، نیزه بر پهلوی قاسم
تا که افتاد از روی اسب ، دشمنا دورش بستن
انقدر برات بگم که، استخوناشو شکستن 
***محسن عرب خالقی***


نویسنده سائل در شنبه 89/9/20 | نظر

چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود
یعنی عمو برای تو بابا نمی شود
ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریه ی زنها نمی شود
تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمی شود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمی شود
باور نمی کنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود
تقصیر استخوان سر راه مانده است
راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود
این نعل های تازه چه کردند با تنت
عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود
بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین
قدت شبیه قامت سقا شده ببین
مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده
دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده
پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند
پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده
از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار
حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده
با من بگو به دست که افتاده کاکلت
این طور موی پر شکنت زیر و رو شده
از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته
از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده
انگار جای فاصله ها پر نمی شود
از بس تمامی بدنت زیر و رو شده
***حسن لطفی*** 


نویسنده سائل در شنبه 89/9/20 | نظر

 ***نقل و درج اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***
با آن که در ره است خطرها و بیم ها
سخت است بگذرم ز عسل ها، شمیم ها
‏اصلأ درست نیست بمانم در این قفس
‏در فصل سرخ پر زدن یا کریم ها
سخت است کار با پدر از دست داده ها
‏ای وای از شکستن قلب یتیم ها
یا اذن رفتنم بده یا جان من بگیر
‏تلخ است حرف «نه» ز دهان کریم ها
‏از آن چه قاسم تو به بازوش بسته است
‏افتاده ای به یاد مدینه، قدیم ها
‏من را ببخش نام تو  را داد می زنم
‏قصدم نبود بشکند این جا حریم ها
اما تنم به زیر سم اسب نخ نماست
‏مانند فرش های قدیمی، گلیم ها
سوغات کربلا برای مدینه است
‏عطری که برده اند از تن این نسیم ها
حالا به نوجوان تو چون روز روشن است
‏معنای سایه های «بلا»ها، «عظیم»ها
***حجت الاسلام و المسلمین جواد محمد زمانی***

آنقدر رشیدی که تنت افتاده
اطراف تنت پیرهنت افتاده
یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم
با سنگ زبس که زدنت افتاده
از بس به سر و صورت تو سنگ زدند
خدشه به عقیق یمنت افتاده
سر در بدنت بود که پامال شدی
پس دست تو نیست گردنت افتاده
برگرد حسین زود حسین برگردانش
در خیمه عروس حسنت افتاده
***علی اکبر لطیفیان***

چشم هایش همه را یاد مسیحا انداخت
در حرم زلزله ی شور تماشا انداخت
هیچ چیزی که نمی گفت فقط با گریه
جلوی پای عمو بود خودش را انداخت
با تعجب همه دیدند غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه از پا انداخت
بی زره رفت و بلا فاصله باران آمد
هر کس از هر طرفی سنگ به یک جا انداخت
بی تعادل سر زین است رکابی که نداشت
نیزه ای از بغل امد زد و او را انداخت
اسب ها تاخته و تاخته و تاخته اند
پس طبیعی است چه چیزی به تنش جا انداخت
با عمو گفتن خود جان عمو را برده
آنکه چشمش همه را یاد مسیحا انداخت
***علیرضا لک***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر

از تنم چند تن درست کنید
بی سر و بی‌بدن درست کنید
سنگ را بر تنم تراش دهید
تا عقیق یمن درست کنید
زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب
از لباسم کفن درست کنید
از پر تیرهای چله‌نشین
بر تنم پیرهن درست کنید
سیزده مرتبه مرا بکشید
سیزده تا حسن درست کنید
آنقدر قد کشیده‌ام که نشد
کفنی قد من درست کنید
***علی اکبر لطیفیان***

لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای
بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای
تنش تیغ و تنت کرب و بلا را لرزاند
‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای
چه کنم با غم این سینه پامال شده
‏به خدا آینه پهلوی مادر شده ای
سنگ بر آینه ات خورده و تکثیر شده
مثل غم های دلم چند برابر شده ای
ماه داماد کفن پوش، هلالم کردی
‏شاخ شمشاد عمو قد صنوبر شده ای
این جماعت همه دنبال سرت آمده اند
چشم بر هم بزنی پیکر بی سر شده ای
دست و پا می زنی و من جگرم می سوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شده ای
***مصطفی متولی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر

لباس جنگ ندارد هنوز رزم ندیده
هنوز چشم رکابی ندیده پاش به دیده
کلاه خود به مو دارد ازکلاله و کاکل
‏دوباره حُسن حَسن را پدید کرده پدیده
ز نوک هر مژه دارد به جان خصم خدنگی
دو ابروان خمیده دو تا کمان کشیده
به گرد سو قدش سیزده بهار گذشته
به گرد ماه رخش ماه چهارده نرسیده
ز روی خود غزل ناب آفتاب سروده
ز موی خود شب شهر است و گیسوان دو قصیده
دو چشم همچو دو نرگس دو سیب سرخ دو گونه
به باغ سبز رخش تازه خط سبز دمیده
حسین پور حسن را جدا نمی کند از خود
وداع یوسف و یعقوب دیده هر که شنیده؟
بگو به آنکه زند ریشه نهال به تیشه
که هیچ سنگ دلی یاس را به تیشه نچیده
***استاد حاج علی انسانی***

ای مرگ، احلی من عسل در باور تو
بنگر عمو گریان نشسته در بر تو
ای بسمل عطشانِ در خون آرمیده
با من بگو آخر چه شد بال و پر تو
تو چشم تیز نیزه ها را خیره کردی
جانم فدای پهلوی افسون­گر تو
دیدم عدو مویت میان پنجه دارد
با خنجر افتاده به جان حنجر تو
غارتگرانه چشم بر جسم تو دارند
همچون غنیمت گشته گنجِ پیکر تو
گفتم نقابت را مزن بالا که این قوم
دزدند و می دزدند رخشان گوهر تو
گویا ز جنگ سنگ بر گشتی عمو جان
این جای سنگ کیست مانده بر سر تو؟
این گرگ­های تشنه­ی خون یتیمان
جمعند از چه جملگی دور و بر تو
ای کاش نجمه در حرم نشنیده باشد
آوای "مُردم یا عمو"ی آخر تو
***مصطفی متولی***


نویسنده سائل در پنج شنبه 89/9/11 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<