ابزار تلگرام

تیک ابزارابزار تلگرام برای وبلاگ

اشعار حضرت زهرا - تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قالب وبلاگ

codebazan

تیشه های اشک - پایگاه اشعار مذهبی ، اشعار مداحی، اشعار آئینی

درباره ما


پایگاه تخصصی اشعار آئینی و مذهبی

نویسندگان

آمار بازدید وبلاگ

بازدید امروز :43
بازدید دیروز :155
کل بازدید ها :6110397

در محضر قرآن

سوره قرآن

در محضر شهداء

وصیت شهدا

مهدویت

مهدویت امام زمان (عج)

مطالب اخیر

لینک دوستان

آرشیو مطالب

عاشورا

دانشنامه عاشورا

احادیث موضوعی

حدیث موضوعی
تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی تیشه های اشک - پایگاه تخصصی اشعار آئینی

بدون یار شدم، رفت آن که یارم بود
همان که وقت غم و غصّه غمگسارم بود

از این قنوت و از این دست های سرد تهی
مشخص است که هم دار و هم ندارم بود

مرا به تیغ نیازی نبود تا او بود
به ذوالفقار چه حاجت که ذوالفقارم بود

نکشت و کشت مرا، جان گرفت و هم جان داد
تبسّمش، که تسلّای جان زارم بود

هزار گل پس از او روی بسترش جا ماند
ولی مدینه نفهمید او بهارم بود

منم پیمبرِ بعد از پیمبر خاتم
که گریه، وحی من و چاه کوفه، غارم بود

در آن زمان که عدو خواست تا مرا ببرد
جواب محکم زهرا «نمی گذارم» بود

سکوت کردم و آهی کشیدم آن وقتی -
که در نماز پسین، دومی کنارم بود
***پیمان طالبی***


نویسنده سائل در سه شنبه 91/1/29 | نظر

دنیاست چو قطره ایّ و ، دریا زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا ، زهرا

قدرش بود امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک فردا ، زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود
عالم چو الفبا شد و معنا ، زهرا

احمد که خدا گفت به مدحش : لولاک
کی می شدی آفریده ، لولا ، زهرا

طاها و علی دو بیکران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا زهرا

او سرّ خدا و لیلة القدر نبی است
خیر دو سرا ، درخت طوبی ، زهرا

بر تخت جلال ، از همه والاتر
بر مسند افتخار ، یکتا ، زهرا

در آل کسا محور شخصیّتهاست
مابین اَب و بَعل و بنیها ، زهرا

سر سلسله ی نسل پیمبر کوثر
سرچشمه ی نور چشم طاها ، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی : اُمّ ابیها ، زهرا

آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد
امروز نگهداشته بر پا ، زهرا

از احمد و مرتضی چه باقی ماند
از مجمعشان شود چو منها ، زهرا

حرمت بنگر که در صفوف محشر
یک زن نبود سواره الا زهرا

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی است برای شیعه ، تنها ، زهرا

حیف است ( حسانا ) که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست : زهرا ، زهرا
***استاد حاج حبیب الله چایچیان(حسان)***


نویسنده سائل در دوشنبه 91/1/28 | نظر

ببین می تــوانی بمانی بمان
عزیزم تو  خیــلی  جـوانی بمان

تو هم مثل من نیمه جـانی بمان
زمــین گـیر  من،آســمانی،بمان

اگر  می شـود می توانی بـمان

تو  نـیلوفرانه  تـریـن  یاس  شـهر
وجود  تو  کانون  احـساس  شهر

دعا گوی  هر قـدر  نشناس شهر
نکش دست از دست دستاس شهر

نباشـی، چـه آبی چه نانـی بمان

چه شد با علی همسفر ماندنت
چه  شـد  ماجرای  سـپر ماندنـت

چه  شد پـای حـرف پـدر  ماندنـت
پس از غـصه ی پشـت  در  ماندنت

نـدارد علــی هـمزبانی بمــان
 
برای علی بی تو بـد میشود
بدون تو غم بی عـدد میشود

نرو که غــرورم لــگــد میشود
و این سـقف،سـنگ لحدمیشود

تو باید غــمم را بدانــی بمــان

چرا اشــک را آبـرو میکــنی
چرا چــادرت را رفـو میکـــنی

چرا اسـتخوان درگـلو میکــنی
چرامـــرگ را آرزو میکـــــنی

چه کم دارد این زنــدگانی بمان
***صابر خراسانی***

*اجرا توسط حاج محمود کریمی- شب دوم فاطمیه اول 91*


نویسنده سائل در دوشنبه 91/1/28 | نظر

بگذشت نُه بهار تو، در لاله زار من
من بلبل تو بودم و تو گلعذار من

ای با تو رشکِ هشت بهشت، آشیانه‌ام!
بنگر به چار لاله‌ی دلْ داغ‌دار من

چشمان خویش بستی و مژگان گره زدی
هم باز کن گره ز مژه، هم ز کار من

شمشیر، در غلافِ صبوری نهاده‌ام
تیغ زبان توست کنون، ذوالفقار من

ای ماه من! چه شد که نچیدی ستاره‌ای
از آسمان ِ دیده‌ی اختر نثار من!

دریای بی‌کناره‌ی غم؛ سینه‌ی من است
ای ساحل علی! تو بمان در کنار من

امّید ماندن تو، به دل ، پرورانده‌ام
(ای وای بـر من و دل امّیـدوار من)*
* هلالی جغتایی
***جواد هاشمی (تربت)***


نویسنده سائل در یکشنبه 91/1/27 | نظر

وقتش رسید هم، سخنت را عوض کنی
هم خواهش رها شدنت را عوض کنی

لاغر شدی کفن دگر اندازه تو نیست
باید زمان پر زدنت را عوض کنی

پهلو عوض نکن تو که مجبور می شوی
وقت نماز پیرهنت را عوض کنی

دستت تکان نمی خورد اصلا نیاز نیست
با دست خود لباس تنت را عوض کنی

باید که یا تحمل بی تابی حسن
یا جای بغچه ی کفنت را عوض کنی

باغ بنفشه شد به خدا غنچه ی تنت
مویم سفید می شود از راه رفتنت


خیلی رعایت دل بی یار می کنی
داری مرا به خویش بدهکار می کنی

حتی هنوز هم که دگر بی نفس شدی
با این نفس نفس نفسم کار می کنی

پنهان نکن عزیز دلم بی دلیل نیست
تا می رسم تو روی به دیوار می کنی

باشد نگو فقط کمی آرام گریه کن
همسایه را دو مرتبه بیدار می کنی

نیلوفرم قدم به قدم زرد می شوی
پا می شوی دوباره کمر درد می شوی


شکرخدا که ظاهرا امروز بهتری
نان می پزی و دست به دستاس می بری

باشد قبول خوب شدی! جمله ای بگو
تا مطمئن شوم که ز پیشم نمی پری

دلتنگ دست های تو و موی زینبند
آئینه ها و شانه و سنجاق و روسری

این فاطمه که فاطمه ی این سه ماه نیست
حالا درست مثل زمان پیمبری

قد قامت صلات! زمان نماز شد
باید نماز را سرِ پا جا بیاوری

اما دوباره پای قیام تو پا نشد
حتی قنوت نافله ات هم ادا نشد
***علی زمانیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 91/1/23 | نظر

دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد
سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد

تا اینکه گنج مخفی اش پنهان نماند
طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد

نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن
او را به نام حضرت زهرا صدا کرد

وقتی برای بار اول، فاطمه گفت
آنجا حساب "فاطمیون" را جدا کرد

او جای خود دارد کنیز خانه ی او
با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد

حوریه بود و دستهایش پینه می بست
از بس که در این خانه گندم آسیا کرد

نان شبش در دست مسکین مدینه...
... می رفت یعنی روزه را با آب وا کرد

امشب دخیل چادری پر وصله هستم
آن چادری که بی خدا را با خدا کرد

. . .
این هم یکی از معجزات درب خانه است
در سینه چندین استخوان را جابه جا کرد
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 90/1/10 | نظر

یک گل نصیبم از دو لب غنچه‌فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن

ای حسن مطلع غزل زندگانی‌ام
شعر مرا «تمام» به حسن ختام کن

ای آفتاب خانه‌ی حیدر! مکن غروب
این سایه را تو بر سر من مستدام کن

پیوسته نبض من به دو پلک تو بسته است
بر من، تمام من! نگهی را تمام کن

تا آیدم صدای خدای علی به گوش،
یک بار با صدای گرفته صدام کن

از سرو قدشکسته نخواهد کسی قیام
ای قامتت قیامت من! کم قیام کن

 درهای خلد بر رخ من باز می‌کنی
از مهر همره دو لبت یک کلام کن

با یک نگاه عاطفه عمر دوباره باش
ای مهر پرفروغ! طلوعی به شام کن

این کعبه بازویش حجرالأسود علی‌ست
زینب! بیا و با حجرم استلام کن
***استاد حاج علی انسانی***


نویسنده سائل در دوشنبه 89/12/9 | نظر

زهرا همان کسی است که بیت محقرش
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
مردی پیمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است
حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش

یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه انبیاء بود
بر رشته های چادری فردای محشرش
....
ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم
از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش

مسمار در اگر چه برایش مزاحم است
اما مجال نیست که بیرون بیاورش
***علی اکبر لطیفیان***


نویسنده سائل در چهارشنبه 89/11/27 | نظر
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
<